غازایاقی، گیاهی بیابانی با برگ هایی دراز و بریده شبیه پای کلاغ با گل هایی سفید، ارتفاعی درحدود ۳۰سانتی متر و تخم هایی ریز و تلخ مزه، به عنوان سبزی خوردن مصرف می شود پای کلاغ، کلاغ پا، زغارچه، آطریلال، پاکلاغی، رجل الغراب
غازاَیاقی، گیاهی بیابانی با برگ هایی دراز و بریده شبیه پای کلاغ با گل هایی سفید، ارتفاعی درحدود ۳۰سانتی متر و تخم هایی ریز و تلخ مزه، به عنوان سبزی خوردن مصرف می شود پایِ کَلاغ، کلاغ پا، زَغارچه، آطریلال، پاکَلاغی، رِجلُ الغُراب
قلعه ایست از قلاع ولایت لاریجان که ترکان خاتون در آن متحصن گردید، (از تاریخ مغول تألیف عباس اقبال ص 47) : ترکان را با حرمها به قلاع لارجان و ایلال فرستاد، (تاریخ جهانگشای جوینی ج 2 ص 199)، رئیس ایل، خان قبیله، (فرهنگ فارسی معین)، رجوع به ایلخانان ایران شود دهی است از دهات هزارجریب بخش دودانگه، (ترجمه سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 164)
قلعه ایست از قلاع ولایت لاریجان که ترکان خاتون در آن متحصن گردید، (از تاریخ مغول تألیف عباس اقبال ص 47) : ترکان را با حرمها به قلاع لارجان و ایلال فرستاد، (تاریخ جهانگشای جوینی ج 2 ص 199)، رئیس ایل، خان قبیله، (فرهنگ فارسی معین)، رجوع به ایلخانان ایران شود دهی است از دهات هزارجریب بخش دودانگه، (ترجمه سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 164)
جمع واژۀ صل ّ. (قطر المحیط) (منتهی الارب) (دهار). جمع واژۀ صل ّ، مار یا مار باریک زردرنگ یا مار خرد که فسون نپذیرد، سنان زدودۀ جلاداده شده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سنان مجلو. (قطر المحیط)
جَمعِ واژۀ صل ّ. (قطر المحیط) (منتهی الارب) (دهار). جَمعِ واژۀ صل ّ، مار یا مار باریک زردرنگ یا مار خرد که فسون نپذیرد، سنان زدودۀ جلاداده شده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سنان مجلو. (قطر المحیط)
باریک سر و گردن شدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (قطر المحیط) (ناظم الاطباء) ، اصفاء کسی را و اصفاء ودّ برای کسی، راست گفتن وی را در دوستی. (از اقرب الموارد). اصفاء ودّ کسی را، خالص کردن دوستی را برای او. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ویژه کردن دوستی. (تاج المصادر بیهقی) ، اصفاء شاعر، نگفتن شاعر شعر را یا منقطع گردیدن شعر او. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). انقطاع شعر شاعر: انا شاکرک الذی یصفی و شاعرک الذی لایصفی. (از اقرب الموارد). خالی شدن شاعر از شعر. (تاج المصادر بیهقی). وابریده شدن شاعر از شعر. (لغت خطی) ، اصفاء دجاجه، از تخم رفتن مرغ خانگی. (منتهی الارب). منقطع گردیدن تخمهای مرغ. (ناظم الاطباء). خالی شدن ماکیان از خایه. (تاج المصادر بیهقی). وابریده شدن مرغ از تخم. (از آنندراج) (لغت خطی). انقطاع تخم ماکیان. (از اقرب الموارد) ، اصفاء مرد از مال و ادب، خالی شدن وی از آنها. (از اقرب الموارد). خالی شدن از مال یا ادب. (منتهی الارب). وابریده شدن وی از مال و ادب. (از آنندراج) (لغت خطی). خالی شدن مرد از ادب و مال. (تاج المصادر بیهقی) ، اصفاء زنان ماء صلب کسی را، تمام کردن و برسانیدن و آخر کردن آنرا. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تمام کردن زن نطفۀ کسی را. (لغت خطی) ، اصفاء عیالش را بچیز اندکی، خشنود کردن آنان را بدان. (از اقرب الموارد) ، اصفاء امیر خانه فلان را، همه آنرا گرفتن. (از اقرب الموارد). اصفاء امیر دار فلان و مال او را، گرفتن امیر خانه و همه مال فلان را. (از ناظم الاطباء) ، جملۀ چیزی فاستدن. (تاج المصادر بیهقی)
باریک سر و گردن شدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (قطر المحیط) (ناظم الاطباء) ، اصفاء کسی را و اصفاء ودّ برای کسی، راست گفتن وی را در دوستی. (از اقرب الموارد). اصفاء ودّ کسی را، خالص کردن دوستی را برای او. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ویژه کردن دوستی. (تاج المصادر بیهقی) ، اصفاء شاعر، نگفتن شاعر شعر را یا منقطع گردیدن شعر او. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). انقطاع شعر شاعر: انا شاکرک الذی یصفی و شاعرک الذی لایصفی. (از اقرب الموارد). خالی شدن شاعر از شعر. (تاج المصادر بیهقی). وابریده شدن شاعر از شعر. (لغت خطی) ، اصفاء دجاجه، از تخم رفتن مرغ خانگی. (منتهی الارب). منقطع گردیدن تخمهای مرغ. (ناظم الاطباء). خالی شدن ماکیان از خایه. (تاج المصادر بیهقی). وابریده شدن مرغ از تخم. (از آنندراج) (لغت خطی). انقطاع تخم ماکیان. (از اقرب الموارد) ، اصفاء مرد از مال و ادب، خالی شدن وی از آنها. (از اقرب الموارد). خالی شدن از مال یا ادب. (منتهی الارب). وابریده شدن وی از مال و ادب. (از آنندراج) (لغت خطی). خالی شدن مرد از ادب و مال. (تاج المصادر بیهقی) ، اصفاء زنان ماء صلب کسی را، تمام کردن و برسانیدن و آخر کردن آنرا. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تمام کردن زن نطفۀ کسی را. (لغت خطی) ، اصفاء عیالش را بچیز اندکی، خشنود کردن آنان را بدان. (از اقرب الموارد) ، اصفاء امیر خانه فلان را، همه آنرا گرفتن. (از اقرب الموارد). اصفاء امیر دار فلان و مال او را، گرفتن امیر خانه و همه مال فلان را. (از ناظم الاطباء) ، جملۀ چیزی فاستدن. (تاج المصادر بیهقی)
زبانزد (در تازی آشتی کردن و یگانه شدن است) هشته بهم ساختن سازش کردن صلح کردن، سازش صلح، اتفاق کردن جمعی مخصوص برای وضع کلمه ای، لغتی که جمعی برای خود وضع کنند و بکار برند، جمع اصطلاحات. با هم صلح کردن، تصالح وآشتی کردن، با یکدیگر صلح کردن
زبانزد (در تازی آشتی کردن و یگانه شدن است) هشته بهم ساختن سازش کردن صلح کردن، سازش صلح، اتفاق کردن جمعی مخصوص برای وضع کلمه ای، لغتی که جمعی برای خود وضع کنند و بکار برند، جمع اصطلاحات. با هم صلح کردن، تصالح وآشتی کردن، با یکدیگر صلح کردن
با هم کوفتن، در هم آمیختن از بیخ کندن، برکندن در زبانزد سوفیانه نمایانی خدا در دل و بیرون رفتن مهر چیزهای دیگر از دل دل کندن از بیخ بر کندن چیزی را از بن بر کندن استیصال، تجلیات حق که بر قلب بنده فرود آید و او را مقهور خود کند. از بیخ وبن کندن
با هم کوفتن، در هم آمیختن از بیخ کندن، برکندن در زبانزد سوفیانه نمایانی خدا در دل و بیرون رفتن مهر چیزهای دیگر از دل دل کندن از بیخ بر کندن چیزی را از بن بر کندن استیصال، تجلیات حق که بر قلب بنده فرود آید و او را مقهور خود کند. از بیخ وبن کندن
سازش کردن، صلح کردن، واژه ای که به علت کثرت استعمال عمومی، معنایی غیر از معنای اصلی خود را شامل می شود، لغتی که جمعی برای خود وضع کنند و به کار برند، مفرد اصطلاحات
سازش کردن، صلح کردن، واژه ای که به علت کثرت استعمال عمومی، معنایی غیر از معنای اصلی خود را شامل می شود، لغتی که جمعی برای خود وضع کنند و به کار برند، مفرد اصطلاحات