جدول جو
جدول جو

معنی اصیلال - جستجوی لغت در جدول جو

اصیلال(اُ صَ)
مصغر اصلان و مرادف اصیلان و اصیّان. (از اقرب الموارد). رجوع به اصلان و اصیلان و اصیان و نشوءاللغه ص 52 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

کلمه ای که در گروهی یا در علم و فن و رشته ای معنی خاص غیر از معنی اصلی دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اختلال
تصویر اختلال
تباه شدن و درهم و برهم شدن کار، به هم خوردگی، آشفتگی، نابسامانی، بی سر و سامانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اطریلال
تصویر اطریلال
غازایاقی، گیاهی بیابانی با برگ هایی دراز و بریده شبیه پای کلاغ با گل هایی سفید، ارتفاعی درحدود ۳۰سانتی متر و تخم هایی ریز و تلخ مزه، به عنوان سبزی خوردن مصرف می شود
پای کلاغ، کلاغ پا، زغارچه، آطریلال، پاکلاغی، رجل الغراب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اصطلام
تصویر اصطلام
غلبۀ حق بر بنده که او را مجذوب و مقهور خود سازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابتلال
تصویر ابتلال
نیکو شدن حال کسی پس از بیماری و سختی و لاغری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعتلال
تصویر اعتلال
علت داشتن، علیل شدن، بیمار شدن، بهانه آوردن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ ثَ)
عصا بدست گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بدست گرفتن عصا را. (اقرب الموارد) ، عدد شصت. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
قلعه ایست از قلاع ولایت لاریجان که ترکان خاتون در آن متحصن گردید، (از تاریخ مغول تألیف عباس اقبال ص 47) : ترکان را با حرمها به قلاع لارجان و ایلال فرستاد، (تاریخ جهانگشای جوینی ج 2 ص 199)، رئیس ایل، خان قبیله، (فرهنگ فارسی معین)، رجوع به ایلخانان ایران شود
دهی است از دهات هزارجریب بخش دودانگه، (ترجمه سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 164)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ صل ّ. (قطر المحیط) (منتهی الارب) (دهار). جمع واژۀ صل ّ، مار یا مار باریک زردرنگ یا مار خرد که فسون نپذیرد، سنان زدودۀ جلاداده شده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سنان مجلو. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(نَ گِرَ وَ دَ / دِ / نَ رَ وَ دَ / دِ)
رجوع به اصمئلال شود
لغت نامه دهخدا
(اُ صَ)
مصغر اصلان و مرادف اصیلال و اصیّان. (از اقرب الموارد). رجوع به اصلان و اصیلال و اصیان و نشوءاللغه ص 52 شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
باریک سر و گردن شدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (قطر المحیط) (ناظم الاطباء) ، اصفاء کسی را و اصفاء ودّ برای کسی، راست گفتن وی را در دوستی. (از اقرب الموارد). اصفاء ودّ کسی را، خالص کردن دوستی را برای او. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ویژه کردن دوستی. (تاج المصادر بیهقی) ، اصفاء شاعر، نگفتن شاعر شعر را یا منقطع گردیدن شعر او. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). انقطاع شعر شاعر: انا شاکرک الذی یصفی و شاعرک الذی لایصفی. (از اقرب الموارد). خالی شدن شاعر از شعر. (تاج المصادر بیهقی). وابریده شدن شاعر از شعر. (لغت خطی) ، اصفاء دجاجه، از تخم رفتن مرغ خانگی. (منتهی الارب). منقطع گردیدن تخمهای مرغ. (ناظم الاطباء). خالی شدن ماکیان از خایه. (تاج المصادر بیهقی). وابریده شدن مرغ از تخم. (از آنندراج) (لغت خطی). انقطاع تخم ماکیان. (از اقرب الموارد) ، اصفاء مرد از مال و ادب، خالی شدن وی از آنها. (از اقرب الموارد). خالی شدن از مال یا ادب. (منتهی الارب). وابریده شدن وی از مال و ادب. (از آنندراج) (لغت خطی). خالی شدن مرد از ادب و مال. (تاج المصادر بیهقی) ، اصفاء زنان ماء صلب کسی را، تمام کردن و برسانیدن و آخر کردن آنرا. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تمام کردن زن نطفۀ کسی را. (لغت خطی) ، اصفاء عیالش را بچیز اندکی، خشنود کردن آنان را بدان. (از اقرب الموارد) ، اصفاء امیر خانه فلان را، همه آنرا گرفتن. (از اقرب الموارد). اصفاء امیر دار فلان و مال او را، گرفتن امیر خانه و همه مال فلان را. (از ناظم الاطباء) ، جملۀ چیزی فاستدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ازیلا. شهریست به عدوه نزدیک طنجه و میان آن و اندلس دریایی بزرگ است. رجوع به اصیله و ترجمه ابن خلدون بقلم پروین گنابادی فهرست ج 2 شود
لغت نامه دهخدا
(نُ تَ / تِ گُ)
اصلال گوشت، گندیدن آن. (از قطر المحیط). گنده وبدبوی شدن گوشت. (منتهی الارب). گندا شدن گوشت. (تاج المصادر بیهقی). گندیده شدن گوشت.
لغت نامه دهخدا
تصویری از اغیلان
تصویر اغیلان
درخت صمغ عربی صمغ عربی
فرهنگ لغت هوشیار
دو آسال های کیشی و آسال های دینی (کیش شرع) اصول دین و اصول فقه، اصول کلام و اصول فقه
فرهنگ لغت هوشیار
بیمار شدن، بهانه آوردن، سرگرم شدن، گناه جستن، پیاپی نوشیدن، فرنود آوردن مشغول داشتن به کاری
فرهنگ لغت هوشیار
زبانزد (در تازی آشتی کردن و یگانه شدن است) هشته بهم ساختن سازش کردن صلح کردن، سازش صلح، اتفاق کردن جمعی مخصوص برای وضع کلمه ای، لغتی که جمعی برای خود وضع کنند و بکار برند، جمع اصطلاحات. با هم صلح کردن، تصالح وآشتی کردن، با یکدیگر صلح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخضلال
تصویر اخضلال
تاریک شدن خیس شدن
فرهنگ لغت هوشیار
ترشدن، بهبودی، نیک انجامی تر شدن، از بیماری به شدن، نیکو شدن حال پس از بدی و سختی، آب بزیر پوست کسی دویدن پس از نزاری. تر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتلال
تصویر احتلال
فرود آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختلال
تصویر اختلال
فریب دادن، راز شنیدن درهم برهمی به هم ریختگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استلال
تصویر استلال
تیغ کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
با هم کوفتن، در هم آمیختن از بیخ کندن، برکندن در زبانزد سوفیانه نمایانی خدا در دل و بیرون رفتن مهر چیزهای دیگر از دل دل کندن از بیخ بر کندن چیزی را از بن بر کندن استیصال، تجلیات حق که بر قلب بنده فرود آید و او را مقهور خود کند. از بیخ وبن کندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصطلاق
تصویر اصطلاق
فریادکشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتلال
تصویر ابتلال
((اِ تِ))
تر شدن، خوب شدن حال پس از بیماری و سختی، چاق شدن پس از نزاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اختلال
تصویر اختلال
((اِ تِ))
درهم و بر هم شدن کار، خلل پذیرفتن، بی سروسامانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعتلال
تصویر اعتلال
((اِ تِ))
بیمار شدن، بهانه آوردن، کسی را به کاری مشغول داشتن، بیماری، مرض
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اصولاً
تصویر اصولاً
((اُ لَ نْ))
اساساً، اصلاً
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اصطلام
تصویر اصطلام
((اِ طِ))
از بیخ برکندن چیزی را، از بن برکندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اصطلاح
تصویر اصطلاح
((اِ طِ))
سازش کردن، صلح کردن، واژه ای که به علت کثرت استعمال عمومی، معنایی غیر از معنای اصلی خود را شامل می شود، لغتی که جمعی برای خود وضع کنند و به کار برند، مفرد اصطلاحات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اصطلاح
تصویر اصطلاح
واژاک، زبانزد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اختلال
تصویر اختلال
نابسامانی، آشفتگی، پراکندگی، ناهماهنگی، پریشانی
فرهنگ واژه فارسی سره
قلعه ای تاریخی در سوادکوه که بعدها به قلعه ی اولاد مشهور.، روستایی از دهستان نرم آب دوسر ساری
فرهنگ گویش مازندرانی