جدول جو
جدول جو

معنی اصوع - جستجوی لغت در جدول جو

اصوع
(اَصْ وُ)
جمع واژۀ صاع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). جمع واژۀ صاع، و آن پیمانه ای است معروف که بر آن احکام مسلمانان از کفاره و فطره و جز آن دائر و جاری است. (آنندراج). و رجوع به صاع شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اصبع
تصویر اصبع
انگشت دست یا پا، انگشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اصوب
تصویر اصوب
صواب تر، راست تر، درست تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اصلع
تصویر اصلع
مردی که موهای جلو سرش ریخته باشد و پیش سر او موی نداشته باشد، تاس، دغسر، داغسر، تویل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اصول
تصویر اصول
اصل ها، جمع واژۀ اصل
در فقه علوم شرعی که از چهار اصل کتاب، سنت، اجماع و قیاس تشکیل می شود
در موسیقی هفده آواز اصلی در موسیقی قدیم ایرانی
اصول دین: در اسلام، اصولی که این دین مبتنی بر آن است و عبارتند از توحید، نبوت و معاد در مذهب شیعه دو اصل عدل و امامت نیز اضافه می شود
فرهنگ فارسی عمید
(اَ رُ)
جمع واژۀ صرع. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به صرع شود. جمع واژۀ صرع، بمعنی گونه ای از گونه ها. (منتهی الارب) (قطر المحیط).
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
نعت تفضیلی از روع. ترسنده تر.
لغت نامه دهخدا
(اَصْ وَ)
نگاه دارنده تر و بهتر حفظکننده. (ناظم الاطباء). نگاهدارتر. نگهبان تر. محافظتر: والام ّ علی ولدها اشفق و لها اصون. (الجماهر بیرونی ص 107)
لغت نامه دهخدا
(اَصْ وَ)
پرروزه تر. آنکه بیش از دیگران روزه گیرد: و کان اعبدنا و اصومنا و افضلنا الاوسط. (صفهالصفوه ج 3 ص 19)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
جمع واژۀ اصل. اساسها و بیخ و بن ها. (فرهنگ نظام). اصلها. جمع اصل که بمعنی بیخ است. (آنندراج) (غیاث). ریشه ها، و اصول و فروع، ریشه ها و شاخه ها. (ناظم الاطباء).
- اصول اظفار، بن های ناخن.
لغت نامه دهخدا
(اِ بَ)
بنی اصبع، نام قومی است که تابعیت قرامطه پذیرفته بودند. (از قاموس الاعلام ترکی).
لغت نامه دهخدا
(اَصْ وَ)
جهنده تر بر کسی. حمله کننده تر.
- امثال:
اصول من حمل.
و رجوع به صول و صوله شود
لغت نامه دهخدا
(اَصْ وَ)
کبش اصوف، بسیارپشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
شتر مادۀ یکسالۀ فربه و باقوت. و منه: اصوص علیها صوص. (منتهی الارب). ناقه اصوص علیها صوص، مثلی است و آنرا برای مالدار و توانگری آرند که برای آن ثروت شایسته نیست. (از اقرب الموارد). ج، اصص. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اَصْ وَ)
کج. مایل. (از اقرب الموارد). کژ. (منتهی الارب) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اَصْ وَ)
باصواب تر و نیکتر. (غیاث) (آنندراج). صواب تر. بصواب تر:
خواسته بدهد و نخواهد شکر
این صوابست و آن دگر اصوب.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(اَصْ)
جمع واژۀ صاع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به صاع شود
لغت نامه دهخدا
(اَ ءُ)
جمع واژۀ صاع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به صاع شود
لغت نامه دهخدا
(اَشْ وَ)
مرد ژولیده و پریشان موی. مؤنث: شوعاء. ج، شوع. (منتهی الارب) (آنندراج). در المنجد چنین است: آنکه موی ژولیده و تیره رنگ دارد.
لغت نامه دهخدا
(اَطْ وَ)
فرمانبردارتر و مطیعتر. (ناظم الاطباء). طائعتر: ماخلق شیئاً الا هو اطوع من بنی آدم. (حدیث). ارخصها لحماً و اطوعها اهلاً. (مافروخی در صفت اصفهان).
- امثال:
اطوع من ثواب. رجوع به ثواب شود. و
اطوع من فرس.
اطوع من کلب.
هو اطوع السنان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ بَ)
کوهی است به نجد. (منتهی الارب) (مراصدالاطلاع) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
اصبع. انگشت. (منتهی الارب). لهجه یا لغتی است در اصبع. ج، اصابیع. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
صنعتگرتر. صانعتر. باصنعت تر. (ناظم الاطباء) : و یقال ان اهل هذه الجزائر لایکون اصنع منهم. (اخبار الصین والهند ص 3).
- امثال:
اصنع من تنوط.
اصنع من تنوطه.
اصنع من دودالقز.
اصنع من سرفه.
اصنع من نحل.
هو اصنع من ارضه، او از موریانه یا دیوچه صانعتر است.
لغت نامه دهخدا
تصویری از اصبع
تصویر اصبع
انگشت دست یا پا، ج آن اصابع است
فرهنگ لغت هوشیار
داغسر کل چکاد: کسی که موهای میانه سرش ریخته تویل (هم آوای خلیل) روخ چکاد باشد داغ سر دغ سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصمع
تصویر اصمع
شوخ و بی باک، شاهپر، هشیار دل بیدار دل، شتر خروس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصنع
تصویر اصنع
صانع تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصوب
تصویر اصوب
نیک تر، صواب تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصوف
تصویر اصوف
پر پشم تر پشمناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصول
تصویر اصول
اساسها، بیخ و بن ها، ج اصل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشوع
تصویر اشوع
پریشانموی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصبع
تصویر اصبع
((اِ بَ))
انگشت، مفرد اصابع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اصلع
تصویر اصلع
تاس، کسی که موهای جلو سر وی ریخته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اصوب
تصویر اصوب
((اَ وَ))
صواب تر، درست تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اصول
تصویر اصول
((اِ))
جمع اصل، ریشه ها، پایه ها، نژادها، گوهرها، علوم شرعی که از چهار اصل تشکیل می شود، کتاب، سنت، اجمعا، قیاس، دین به عقیده اهل سنت سه اصل است، توحید، نبوت، معاد و شیعه دو اصل عدل و امامت را بر آن افزوده و معتقد
فرهنگ فارسی معین