اقلیم الاصنام، به اندلس است. (منتهی الارب). جمع صنم است و اقلیم اصنام در اندلس ازاعمال شدونه باشد و در آن حصنی است که معروف به طبیل است و در زیر طبیل چشمۀ طبیعی پرآبی است که آب آن شیرین است و مردمان روزگارهای باستان از آن چشمه به جزیره قادس آب برده اند و آن بوسیلۀ لوله های سنگی نر و ماده بوده است و هر جا به کوه برخورده اند کوه را شکافته و لوله ها را از درون کوه برده اند و چون به جایگاه های پست و زمینهای شوره زار برخورده اند پلهایی مقوس ساخته تا بدریا رسیده اند، آنگاه با لوله های سنگی بمسافت شش میل آب را از دریا نیز گذرانده اند تاسرانجام آنرا به جزیره قادس برده اند و گویند نشانه های آن هم اکنون نیز باقی است. و شرح آن در قادس نیز آمده است. (از معجم البلدان). و رجوع به قادس در همان کتاب و مراصد الاطلاع و قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود الاصنام. نام شهری به الجزایر.
اقلیم الاصنام، به اندلس است. (منتهی الارب). جمع صنم است و اقلیم اصنام در اندلس ازاعمال شدونه باشد و در آن حصنی است که معروف به طُبَیْل است و در زیر طبیل چشمۀ طبیعی پرآبی است که آب آن شیرین است و مردمان روزگارهای باستان از آن چشمه به جزیره قادس آب برده اند و آن بوسیلۀ لوله های سنگی نر و ماده بوده است و هر جا به کوه برخورده اند کوه را شکافته و لوله ها را از درون کوه برده اند و چون به جایگاه های پست و زمینهای شوره زار برخورده اند پلهایی مقوس ساخته تا بدریا رسیده اند، آنگاه با لوله های سنگی بمسافت شش میل آب را از دریا نیز گذرانده اند تاسرانجام آنرا به جزیره قادس برده اند و گویند نشانه های آن هم اکنون نیز باقی است. و شرح آن در قادس نیز آمده است. (از معجم البلدان). و رجوع به قادس در همان کتاب و مراصد الاطلاع و قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود الاصنام. نام شهری به الجزایر.
جمع واژۀ صنم، بمعنی بت. (از منتهی الارب) (آنندراج) (دهار) (ناظم الاطباء). بتها، و این جمع صنم است. (غیاث). چیزهایی که عوض خداوند پرستش کنند. جمع واژۀ صنم، بمعنی وثن، معرب شمن. (از قطر المحیط). جمع واژۀ صنم، وثن و آن صورت یا تمثال انسان یا جانوریست که برای پرستش اتخاذ شود، یا هر آنچه بجز یزدان پرستیده گردد. (از اقرب الموارد). و رجوع به صنم شود. و در قرآن کریم کلمه اصنام بمعنی بتان در سورۀ اعراف (7) آیۀ 138 بدینسان آمده است: فاءتوا علی قوم یعکفون علی اصنام. و نیزکلمه مزبور در سورۀ انعام (6) آیۀ 74 و سورۀ شعرا (26) آیۀ 71 و سورۀ ابراهیم (14) آیۀ 35 و سورۀ انبیاء (21) آیۀ 57 بهمین معنی بکار رفته است. الغرانیق، و منه قول امروءالقیس: و بسم اﷲ والبلد الحرام بعزی و الغرانیق الکرام. سعدیا چون بت شکستی خود مباش خودپرستی کمتر از اصنام نیست. سعدی (طیبات).
جَمعِ واژۀ صنم، بمعنی بت. (از منتهی الارب) (آنندراج) (دهار) (ناظم الاطباء). بتها، و این جمع صنم است. (غیاث). چیزهایی که عوض خداوند پرستش کنند. جَمعِ واژۀ صنم، بمعنی وثن، معرب شمن. (از قطر المحیط). جَمعِ واژۀ صنم، وثن و آن صورت یا تمثال انسان یا جانوریست که برای پرستش اتخاذ شود، یا هر آنچه بجز یزدان پرستیده گردد. (از اقرب الموارد). و رجوع به صنم شود. و در قرآن کریم کلمه اصنام بمعنی بتان در سورۀ اعراف (7) آیۀ 138 بدینسان آمده است: فَاءَتَوا علی قوم یعکفون علی اصنام. و نیزکلمه مزبور در سورۀ انعام (6) آیۀ 74 و سورۀ شعرا (26) آیۀ 71 و سورۀ ابراهیم (14) آیۀ 35 و سورۀ انبیاء (21) آیۀ 57 بهمین معنی بکار رفته است. الغرانیق، و منه قول امروءالقیس: و بسم اﷲ والبلد الحرام بعزی و الغرانیق الکرام. سعدیا چون بت شکستی خود مباش خودپرستی کمتر از اصنام نیست. سعدی (طیبات).
اصرام مرد، اصرم شدن وی. (قطر المحیط). رجوع به اصرم شود. محتاج و بسیارعیال گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج). محتاج و صاحب عیال بسیار گردیدن شخص. (ناظم الاطباء). درویش شدن. (تاج المصادر بیهقی). نیازمند شدن مرد. (صحاح). و در اساس آمده است اصرم شدن وی یعنی نیازمند شدن او در حالی که در وی تماسکی است. (از اقرب الموارد). بدحال شدن مرد در حالی که در وی تماسکی است. و اصل آن اینست که قطعه ای از مال برای او باقی مانده است. (از تاج العروس).
اصرام مرد، اصرم شدن وی. (قطر المحیط). رجوع به اصرم شود. محتاج و بسیارعیال گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج). محتاج و صاحب عیال بسیار گردیدن شخص. (ناظم الاطباء). درویش شدن. (تاج المصادر بیهقی). نیازمند شدن مرد. (صحاح). و در اساس آمده است اصرم شدن وی یعنی نیازمند شدن او در حالی که در وی تماسکی است. (از اقرب الموارد). بدحال شدن مرد در حالی که در وی تماسکی است. و اصل آن اینست که قطعه ای از مال برای او باقی مانده است. (از تاج العروس).
جمع واژۀ صنف. (منتهی الارب) (دهار) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). قسمها و انواع و گونه ها و گروه ها، واین جمع صنف است. (غیاث). نوعها. اشکال. اجناس گوناگون: اصناف قبایل، قبایل مختلف. اصناف مختلفه، اقسام مختلفه. (ناظم الاطباء) : و دیگر خوان سرهنگان و خیلتاشان و اصناف لشکر بودند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 276). پوشیده درخواست [بونصر] تا آنچه بروزگار ملک و ولایت امیرمحمد او را داده بودند از زر و سیم و جامه و قباها و اصناف نعمت نسختی کنند بفرستند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 260). و بازارها در ببستند ومردم اصناف رعیت فوج فوج می آمدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 291). مرد زر بسیار دارد و خزانه و اصناف نعمت و ساخته روی به ری نهاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 530). در ورقی دیدم نبشته بفرمان امیرالمؤمنین نزدیک امیر ابوالفضل... برده آمد از زر چندین... و اصناف نعمت چندین... مبلغش سی بار هزار هزار درم بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 191). به مرغزاری رسید [شتربه] آراسته به انواع نباتات و اصناف ریاحین. (کلیله و دمنه). در او [کوه] ... اصناف معادن باشد. (کلیله و دمنه). حساد ترا در بدن از خوف تو خون نیست ور هست چنان نیست که اصناف امم را. انوری. اصناف جامه های تستری و رومی و سوس و دیگر انواع چندان بود که سران دولت و دبیران حضرت از ضبط آن عاجز آمدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 274). از اقاصی اقطار اصناف تجار روی بغزنه آوردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 419). اصناف مطالب، مطالب دو صنف باشد، اصول و فروع. (اساس الاقتباس ص 2)، آوازه ها. نیکنامیها. شهرتها. (از اقرب الموارد). و رجوع به صوت شود، آهنگهای موسیقی. لحن ها. هرگونه از غنا. (از اقرب الموارد). رجوع به صوت شود. سرودهایی از شعر که بدانها ترنم کنند و این معنی مولد است: و غنی بالحجیّز لی صویتاً. (از اقرب الموارد) : مرا از این همه اصوات آن خوشی نرسد که از دیار عزیزی رسد سلام وفا. خاقانی. ، در تداول لغت، اصوات را بر لغاتی اطلاق کنند که از آوازهای اشیاء یا جانوران گرفته شده باشد چون: عوعو و وقوق و میومیو و مانند آنها، و اینگونه لغات را صوتی نامند. جرجانی آرد: هر لفظی که بدان صوتی حکایت شود چون غاق که حکایت صوت کلاغ است، یا هر لفظی که بدان بهائم را آواز دهند چون ’نخ’ برای اناخۀ شتر و ’قاع’ برای زجر گوسپند. (از تعریفات جرجانی). و صاحب اقرب الموارد در ذیل اسماء اصوات آرد: در نزد نحویان هر لفظی که از صوتی حکایت کند یا بدان آواز دردهند خواه آواز دردادن برای زجر حیوان باشد چون ’هلا’ برای اسب و ’عدس’ برای استر و خواه برای خواندن حیوان بکار رود چون اوه برای اسب و قوس برای سگ و خواه برای تعجب باشد چون وی، یا برای توجع مانند آخ، یا برای تحسر چون آه و جز اینها و همه اینگونه کلمات مبنی باشند و گاه که در محل اسم معرب واقع شوند آنها را اعراب دهند مانند: تداعین باسم الشیب فی متثلم. و قول شاعر: داع ینادیه باسم الماء مبغوم. که در شاهد نخست منظور از کلمه ’شیب’ آواز لفچ های شتر هنگام آشامیدن آب است و در شاهد دوم کلمه ’ماء’ بمعنی آواز آهو است. (از اقرب الموارد). چنانکه دیده شد صاحب اقرب الموارد و جرجانی مانند برخی از متقدمان دیگر لغات صوتی را با اصوات که در صرف و نحو نوعی کلمه خاص باشند درآمیخته اند در صورتی که لغات صوتی از قبیل: های وهوی و طراق طراق و درق درق و تغتغ و مانند اینها بجز اسماء اصوات یا اصوات در تداول نحو و صرف باشند، اصوات در تداول صرف و نحو زبان فارسی، یکی از اقسام نه گانه کلمه اند و بر آواها یا صداهایی اطلاق شوند که از انفعالات و تأثرات نیک و بد درونی آدمی حکایت کنند، این کلمه ها خود مستقل باشند یعنی بمنزلۀ جمله اند و چون برخی از آنها نظیر اسم فعل تازی باشند متمم هم میگیرند چون: زینهار، دریغ و جز اینها و بهمین سبب برخی آنها را شبه جمله خوانده اند. اصوات را هنگام تحسین و تنبیه و تعجب و تأسف و ندا و مانند اینها بکار برند و از اینرو که در آغاز، هنگام خواندن کسی یا اظهار تأسف و تعجب آواهایی چون: ای، آه، اوه، آخ یا آوخ بکار بردند آنها را صوت یاآواها نامیدند، اما رفته رفته جمله ها و ترکیبهای بزرگی از تازی جای صوت را گرفت چون لا حول و لا قوه الا باﷲ در هنگام تأسف و یاللعجب و سبحان اﷲ در هنگام تعجب و جز اینها. برخی از اصوات تحسین و تأسف: مرحبا ای نسیم عنبربوی خبری زآن بخشم رفته بگوی. سعدی. دریغ ازخوی مطبوعت که روی از بندگان پوشی بدیع از طبع موزونت که در بر دوستان بندی زهی آسایش و راحت نظر را کش تو منظوری خوشا بخشایش و دولت پدر را کش تو فرزندی. سعدی (طیبات). ، در تداول صرف و تجوید، اصوات یا صداها یا حرکات، عبارتند از آواهایی که به مخرجی متکی نباشند، برخلاف حروف که باید به یکی از مخارج تکیه کنند. در الفبای فارسی علاوه بر سه صدا یا آوای ضمه، فتحه، کسره سه حرف مصوت: ا، و، ی ’آ، او، ای’ (ا، و، ی) و صداهای او (-و) (aw) و ای (-ی ) (ay) نیز هست که بترتیب در کلمه های: باد، بود، بید و نو، نی دیده میشوند. و رجوع به حرف مصوت شود. و حکمای مشاء معتقدند که اصوات مزبور بدینسان پدید آیند: هوا بسبب کوب یا کند متموج میشود و آنگاه از مقاطع حروف تشکل میپذیرد و در این حال به صماخ میرسد و صوت یا حرف شنیده میشود، ولی سهروردی یا شیخ اشراق تشکل هوا را از مقاطع حروف باطل میشمرد و گوید: هوا شکل را حفظ نمیکند، از اینرو که بسرعت بهم میبندد و گوید کسی که تموج و پراکندگی هوا در گوش او باشد سزاست که بعلت تشوش واختلاف تموجات هیچ چیز نشنود و بهانه آوردن به اینکه خود صوت هوا را میشکافد و بسبب شدتی که دارد در گوش نفوذ میکند باطل است، زیرا هنگامی که کلیۀ هوایی که نزدیک گوش است مشوش شود برای قسمتی از آن قوت نفوذباقی نمیماند و از بقیه متمایز نمی شود و کوب و کند به فعل در حقیقت صوت داخل نیست از اینرو که صوت پس از فراغ از آن دو باقی میماند و صوت را بهیچ چیز نتوان تعریف کرد، و بسایط محسوسات بهیچرو شناخته نشوند وتعریف پذیر نیستند. (از حکمت اشراق ص 103 و 104)
جَمعِ واژۀ صنف. (منتهی الارب) (دهار) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). قسمها و انواع و گونه ها و گروه ها، واین جمع صنف است. (غیاث). نوعها. اشکال. اجناس گوناگون: اصناف قبایل، قبایل مختلف. اصناف مختلفه، اقسام مختلفه. (ناظم الاطباء) : و دیگر خوان سرهنگان و خیلتاشان و اصناف لشکر بودند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 276). پوشیده درخواست [بونصر] تا آنچه بروزگار ملک و ولایت امیرمحمد او را داده بودند از زر و سیم و جامه و قباها و اصناف نعمت نسختی کنند بفرستند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 260). و بازارها در ببستند ومردم اصناف رعیت فوج فوج می آمدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 291). مرد زر بسیار دارد و خزانه و اصناف نعمت و ساخته روی به ری نهاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 530). در ورقی دیدم نبشته بفرمان امیرالمؤمنین نزدیک امیر ابوالفضل... برده آمد از زر چندین... و اصناف نعمت چندین... مبلغش سی بار هزار هزار درم بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 191). به مرغزاری رسید [شتربه] آراسته به انواع نباتات و اصناف ریاحین. (کلیله و دمنه). در او [کوه] ... اصناف معادن باشد. (کلیله و دمنه). حساد ترا در بدن از خوف تو خون نیست ور هست چنان نیست که اصناف امم را. انوری. اصناف جامه های تستری و رومی و سوس و دیگر انواع چندان بود که سران دولت و دبیران حضرت از ضبط آن عاجز آمدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 274). از اقاصی اقطار اصناف تجار روی بغزنه آوردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 419). اصناف مطالب، مطالب دو صنف باشد، اصول و فروع. (اساس الاقتباس ص 2)، آوازه ها. نیکنامیها. شهرتها. (از اقرب الموارد). و رجوع به صوت شود، آهنگهای موسیقی. لحن ها. هرگونه از غنا. (از اقرب الموارد). رجوع به صوت شود. سرودهایی از شعر که بدانها ترنم کنند و این معنی مولد است: و غنی بالحجیّز لی صُویتاً. (از اقرب الموارد) : مرا از این همه اصوات آن خوشی نرسد که از دیار عزیزی رسد سلام وفا. خاقانی. ، در تداول لغت، اصوات را بر لغاتی اطلاق کنند که از آوازهای اشیاء یا جانوران گرفته شده باشد چون: عوعو و وقوق و میومیو و مانند آنها، و اینگونه لغات را صوتی نامند. جرجانی آرد: هر لفظی که بدان صوتی حکایت شود چون غاق که حکایت صوت کلاغ است، یا هر لفظی که بدان بهائم را آواز دهند چون ’نخ’ برای اناخۀ شتر و ’قاع’ برای زجر گوسپند. (از تعریفات جرجانی). و صاحب اقرب الموارد در ذیل اسماء اصوات آرد: در نزد نحویان هر لفظی که از صوتی حکایت کند یا بدان آواز دردهند خواه آواز دردادن برای زجر حیوان باشد چون ’هلا’ برای اسب و ’عدس’ برای استر و خواه برای خواندن حیوان بکار رود چون اَوه برای اسب و قوس برای سگ و خواه برای تعجب باشد چون وَی، یا برای توجع مانند آخ، یا برای تحسر چون آه و جز اینها و همه اینگونه کلمات مبنی باشند و گاه که در محل اسم معرب واقع شوند آنها را اعراب دهند مانند: تداعین باسم الشیب فی متثلم. و قول شاعر: داع ینادیه باسم الماء مبغوم. که در شاهد نخست منظور از کلمه ’شیب’ آواز لفچ های شتر هنگام آشامیدن آب است و در شاهد دوم کلمه ’ماء’ بمعنی آواز آهو است. (از اقرب الموارد). چنانکه دیده شد صاحب اقرب الموارد و جرجانی مانند برخی از متقدمان دیگر لغات صوتی را با اصوات که در صرف و نحو نوعی کلمه خاص باشند درآمیخته اند در صورتی که لغات صوتی از قبیل: های وهوی و طراق طراق و درق درق و تغتغ و مانند اینها بجز اسماء اصوات یا اصوات در تداول نحو و صرف باشند، اصوات در تداول صرف و نحو زبان فارسی، یکی از اقسام نه گانه کلمه اند و بر آواها یا صداهایی اطلاق شوند که از انفعالات و تأثرات نیک و بد درونی آدمی حکایت کنند، این کلمه ها خود مستقل باشند یعنی بمنزلۀ جمله اند و چون برخی از آنها نظیر اسم فعل تازی باشند متمم هم میگیرند چون: زینهار، دریغ و جز اینها و بهمین سبب برخی آنها را شبه جمله خوانده اند. اصوات را هنگام تحسین و تنبیه و تعجب و تأسف و ندا و مانند اینها بکار برند و از اینرو که در آغاز، هنگام خواندن کسی یا اظهار تأسف و تعجب آواهایی چون: ای، آه، اوه، آخ یا آوخ بکار بردند آنها را صوت یاآواها نامیدند، اما رفته رفته جمله ها و ترکیبهای بزرگی از تازی جای صوت را گرفت چون لا حول و لا قوه الا باﷲ در هنگام تأسف و یاللعجب و سبحان اﷲ در هنگام تعجب و جز اینها. برخی از اصوات تحسین و تأسف: مرحبا ای نسیم عنبربوی خبری زآن بخشم رفته بگوی. سعدی. دریغ ازخوی مطبوعت که روی از بندگان پوشی بدیع از طبع موزونت که در بر دوستان بندی زهی آسایش و راحت نظر را کش تو منظوری خوشا بخشایش و دولت پدر را کش تو فرزندی. سعدی (طیبات). ، در تداول صرف و تجوید، اصوات یا صداها یا حرکات، عبارتند از آواهایی که به مخرجی متکی نباشند، برخلاف حروف که باید به یکی از مخارج تکیه کنند. در الفبای فارسی علاوه بر سه صدا یا آوای ضمه، فتحه، کسره سه حرف مصوت: ا، و، ی ’آ، او، ای’ (َا، َو، َی) و صداهای اَو (َ-وَ) (aw) و اَی (َ-ی َ) (ay) نیز هست که بترتیب در کلمه های: باد، بود، بید و نو، نی دیده میشوند. و رجوع به حرف مصوت شود. و حکمای مشاء معتقدند که اصوات مزبور بدینسان پدید آیند: هوا بسبب کوب یا کند متموج میشود و آنگاه از مقاطع حروف تشکل میپذیرد و در این حال به صماخ میرسد و صوت یا حرف شنیده میشود، ولی سهروردی یا شیخ اشراق تشکل هوا را از مقاطع حروف باطل میشمرد و گوید: هوا شکل را حفظ نمیکند، از اینرو که بسرعت بهم میبندد و گوید کسی که تموج و پراکندگی هوا در گوش او باشد سزاست که بعلت تشوش واختلاف تموجات هیچ چیز نشنود و بهانه آوردن به اینکه خود صوت هوا را میشکافد و بسبب شدتی که دارد در گوش نفوذ میکند باطل است، زیرا هنگامی که کلیۀ هوایی که نزدیک گوش است مشوش شود برای قسمتی از آن قوت نفوذباقی نمیماند و از بقیه متمایز نمی شود و کوب و کند به فعل در حقیقت صوت داخل نیست از اینرو که صوت پس از فراغ از آن دو باقی میماند و صوت را بهیچ چیز نتوان تعریف کرد، و بسایط محسوسات بهیچرو شناخته نشوند وتعریف پذیر نیستند. (از حکمت اشراق ص 103 و 104)
یاری کردن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اعانت کردن دیگری را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، اصواء و صوی ̍، قبرها: وقفت علی الصوی و الاصواء، ای علی القبور. (اقرب الموارد). و رجوع به صوه شود
یاری کردن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اعانت کردن دیگری را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، اَصواء و صُوی ̍، قبرها: وقفت علی الصوی و الاصواء، ای علی القبور. (اقرب الموارد). و رجوع به صوه شود
نزدیک آمدن زه اشتر. (تاج المصادر بیهقی). ، درخشیدن پشت آفتاب پرست از گرمی آفتاب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). اصهیرار حرباء، درخشیدن پشت آن از گرمی خورشید. (از اقرب الموارد) ، اصهیرار مرد، خوردن وی صهاره (قطعه ای از پیه) را. (از اقرب الموارد). رجوع به صهاره شود
نزدیک آمدن زه اشتر. (تاج المصادر بیهقی). ، درخشیدن پشت آفتاب پرست از گرمی آفتاب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). اصهیرار حرباء، درخشیدن پشت آن از گرمی خورشید. (از اقرب الموارد) ، اصهیرار مرد، خوردن وی صهاره (قطعه ای از پیه) را. (از اقرب الموارد). رجوع به صهاره شود