- اصفی
- پاکیزه تر سبزه تر پالوده تر صافی تر روشن تر ناب تر
معنی اصفی - جستجوی لغت در جدول جو
- اصفی
- صاف تر، روشن تر، پاک تر، برگزیده تر
- اصفی ((اَ فا))
- صافی تر، روشن تر، ناب تر
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جمع صفی پاکان گزیدگان ویژگان
صفی ها، ویژگی دوستان مخلص و یک دل، برگزیده ها، خالص ها، جمع واژۀ صفی
خفی، پوشیده تر
بزرگ گوش پیلگوش شیر آهو مرز گذار
شتاب و شادی
برگزیدن کسی را اختیار کردن، برگزیدن، وابریده شدن، پالایش، خرسند کردن، برگزیدن کسی را اختیار کردن
سنبه درفش در کفشگری
بسنده تر
آغازین، هسته ای، بنیادین
پالایه
بنیادی بنیک، سرشتی منسوب به اصل. بنیادی، ذاتی مقابل عارضی وصلی
زرد رنگ
مرد پهن پیشانی
بسنده تر
زداینده تر، باز دارنده تر
پیماندارتر باوفاتر وفادارتر
بی غش، پاکیزه، بی درد، خالص
خفی تر، پنهان تر، نهان تر، پوشیده تر
مصفا در فارسی: پالوده زر آلوده کم عیار بود زر پالوده پایدار بود (سنائی)، پاکیزه صاف کرده شده تصفیه شده: عسل مصفی شراب مصفی، خالص بی غش: عیش مصفی، پاکیزه مبرا: هر آینه چون مرآت حکم از زنگار غرض و میل مصفاست و اثقم که اگر تفحص بسزا رود همه حال برائت ذمت من ظاهر گردد
در تازی نیامده نیم پیاله نیم کاسه نوعی پیاله شراب نیم کاسه: از ساقی منصف اندر آن شب صد نصفی را کشیده تا لب. (تحفه العراقین. قر. 76) توضیح پیاله خرد را جام نام است و پیاله کلان را کاسه و پیاله متوسط را نیم کاسه و نصفی، نیمی از محصول که بنسبت متساوی و بموجب عقد مزارعه بهریک از طرفین میرسد
فروزه ای زابی ستایه ای منسوب به وصف
پاکیزه، خالص، شراب بی غش، پارچه یا ظرف مشبک مخصوصی که مایعات را از آن عبور داده صاف می کنند
زرد، زرد رنگ
صاف کردن، خالص کردن
پاکیزه، خالص، ناب، پاک و روشن، زلال، صاف
ظرفی با سوراخ های ریز که در آن برخی از خوردنی ها را صاف می کنند یا آب آن ها را می گیرند، هر نوع ابزاری که به وسیلۀ آن مایعی را صاف می کنند
صافی شدن: پاک و پاکیزه شدن، بی آلایش شدن،برای مثال بسیار سفر باید تا پخته شود خامی / صوفی نشود صافی تا در نکشد جامی (سعدی۲ - ۵۸۷) ، کنایه از بی غل و غش شدن
ظرفی با سوراخ های ریز که در آن برخی از خوردنی ها را صاف می کنند یا آب آن ها را می گیرند، هر نوع ابزاری که به وسیلۀ آن مایعی را صاف می کنند
صافی شدن: پاک و پاکیزه شدن، بی آلایش شدن،
Authentic, Main, Major, Original, Primary, Principal
подлинный , основной , главный , оригинальный
authentisch, Haupt-, wichtig, original, primär