جدول جو
جدول جو

معنی اصطناع - جستجوی لغت در جدول جو

اصطناع
به ساختن چیزی فرمان دادن، نیکویی کردن، پروردن و برگزیدن کسی
تصویری از اصطناع
تصویر اصطناع
فرهنگ فارسی عمید
اصطناع(نَ / نَقْ قا رَ / رِ زَ)
دعوت صنعت ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دعوت مصنعه ساختن. (آنندراج). اصطناع مرد، اتخاذ مصنعه یعنی دعوت. (از قطر المحیط) (ازاقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
اصطناع
برگزیدن چیزی برای خود، دعوت صنعت خواستن، نیکوئی کردن
تصویری از اصطناع
تصویر اصطناع
فرهنگ لغت هوشیار
اصطناع((اِ طِ))
نیکویی کردن، پروردن، برگزیدن، مقرب ساختن
تصویری از اصطناع
تصویر اصطناع
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اصطکاک
تصویر اصطکاک
به هم خوردن دو چیز، مالش دو چیز به هم، به هم ساییدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اضطلاع
تصویر اضطلاع
قوی شدن، نیرومند شدن، نیرومندی، توانا شدن بر کاری، توانایی بر کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اصطلام
تصویر اصطلام
غلبۀ حق بر بنده که او را مجذوب و مقهور خود سازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اصطبار
تصویر اصطبار
صبر کردن، شکیبایی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اصطخاب
تصویر اصطخاب
کوک کردن و متناسب کردن سیم های ساز
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ صنع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). رجوع به صنع شود.
- اصناعی الایدی، چربدستان. باریک کاران. ماهران در پیشۀ خویش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
برگزیدن. گزیدن. انتخاب کردن. اختیار کردن: و در آن باید کوشید که ارادۀمردان را اصطناع کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 237)
لغت نامه دهخدا
(نَخوا / خا دَ)
یاری کردن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اعانت کردن دیگری را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، اصواء و صوی ̍، قبرها: وقفت علی الصوی و الاصواء، ای علی القبور. (اقرب الموارد). و رجوع به صوه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ پَرْ وَ)
کشتی گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با یکدیگر کشتی گرفتن. (زوزنی). با یکدیگر کشتی کردن. (تاج المصادر بیهقی). تصارع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اصطحاب
تصویر اصطحاب
نگهبانی، گفت و شنود، همیاری همدوستی یار و مصاحب یکدیگر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقتناع
تصویر اقتناع
تو سنگیدن (توسنگ قناعت)
فرهنگ لغت هوشیار
یک شانه پوشی: پوششی که تنها یک شانه و یک بازو را می پوشاند به کول انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضطجاع
تصویر اضطجاع
بر پهلو خفتن، برشکم خفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضطلاع
تصویر اضطلاع
چیرگی کاردانی نیرومندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصطباب
تصویر اصطباب
ریخته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصطباح
تصویر اصطباح
بامداد شراب خوردن صبوحی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصطبار
تصویر اصطبار
شکیبائی و صبر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصطخاب
تصویر اصطخاب
بانگ برداشتن اجتماع دو یا چند صدا که با هم نواخته شوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصطخام
تصویر اصطخام
راست ایستادن
فرهنگ لغت هوشیار
شمشیر ها را بیکدیگر زدن، زانو به زانو زدن از سستی و ناتوانی در رفتن، نیروئی که در اثر مالیده شدن سطوح اجسام به یکدیگرپدید میاید و باز دارنده حرکت است به هم خوردن به هم ساییدن چکمان سایش به هم وا کوفتن مالش بهم خوردن بهم رسیدن بهم ساییدن، مالش حرکت دو جسم روی یکدیگر، جمع اصطکاکات
فرهنگ لغت هوشیار
زبانزد (در تازی آشتی کردن و یگانه شدن است) هشته بهم ساختن سازش کردن صلح کردن، سازش صلح، اتفاق کردن جمعی مخصوص برای وضع کلمه ای، لغتی که جمعی برای خود وضع کنند و بکار برند، جمع اصطلاحات. با هم صلح کردن، تصالح وآشتی کردن، با یکدیگر صلح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصطلاق
تصویر اصطلاق
فریادکشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
با هم کوفتن، در هم آمیختن از بیخ کندن، برکندن در زبانزد سوفیانه نمایانی خدا در دل و بیرون رفتن مهر چیزهای دیگر از دل دل کندن از بیخ بر کندن چیزی را از بن بر کندن استیصال، تجلیات حق که بر قلب بنده فرود آید و او را مقهور خود کند. از بیخ وبن کندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصطهار
تصویر اصطهار
گداختن، مغز استخوان خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصطیاد
تصویر اصطیاد
شکارکردن شکارافکنی شکار کردن صید کردن بدست آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
در تابستان به جای خنک رفتن نساجویی (نسا جایی که بدان آفتاب کم رسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصناع
تصویر اصناع
پیشه آموزی، یاری دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصطناعات
تصویر اصطناعات
جمع اصطناع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصطفاء
تصویر اصطفاء
برگزیدن، برگزین کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصطلاح
تصویر اصطلاح
واژاک، زبانزد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اصطکاک
تصویر اصطکاک
سایش، مالش
فرهنگ واژه فارسی سره