جدول جو
جدول جو

معنی اصطفاق - جستجوی لغت در جدول جو

اصطفاق(نَ)
جنبیدن درخت از باد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). اصطفاق اشجار، تکان خوردن و جنبیدن آنها از باد. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اصطناع
تصویر اصطناع
به ساختن چیزی فرمان دادن، نیکویی کردن، پروردن و برگزیدن کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اصطباح
تصویر اصطباح
صبوحی کردن، صبوحی زدن، صبوح نوشیدن، در بامداد شراب خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اصطکاک
تصویر اصطکاک
به هم خوردن دو چیز، مالش دو چیز به هم، به هم ساییدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارتفاق
تصویر ارتفاق
حقی برای ملک کسی در ملک دیگری مانند حق عبور آب، حق گشودن پنجره و حق ناودان، رفیق بودن، رفاقت، همراهی و مدارا کردن، سازش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اصطلام
تصویر اصطلام
غلبۀ حق بر بنده که او را مجذوب و مقهور خود سازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اصطخاب
تصویر اصطخاب
کوک کردن و متناسب کردن سیم های ساز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اصطبار
تصویر اصطبار
صبر کردن، شکیبایی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اصطفا
تصویر اصطفا
گزین کردن، برگزیدن، کسی را برگزیدن و مورد محبت قرار دادن
فرهنگ فارسی عمید
(نَ پَ)
بازگردانیدن چیزی را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). رد کردن و برگرداندن. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط).
لغت نامه دهخدا
(سِ پَ)
به مراد رسانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اطفاق خدا کسی را به مرادش، ظفرمند کردن وی را. پیروز کردن او را. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
بانگ کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، چهار پای ستور. قوائم ستور. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). معرب استون فارسی است. ج، اصاطین، اصاطنه. (قطر المحیط) (اقرب الموارد). و رجوع به استوانه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ طِ)
واعظ اسکندرانی. او راست: کتاب الاحکام. (از فهرست ابن الندیم). ظاهراً وی اصطفن یا اصطفانوس اسکندرانی است. رجوع به اصطفن اسکندرانی شود، الفاظ متداوله مابین اهل هر علم و صنعت. (ناظم الاطباء). مواضعات: اصطلاحات سیاسی، اصطلاحات شرعی، اصطلاحات صنعتی، اصطلاحات طبی، اصطلاحات علمی، اصطلاحات نظامی، و غیره
ابن بسیل یا اصطفن بن باسیل. یکی از مترجمان بود که در عهد عباسیان بسیاری از کتب طبی را از یونانی بعربی و سریانی برگردانیده است. وی از شاگردان حنین بن اسحاق (194- 260 هجری قمری) بود و مذهب عیسوی داشت و از پزشکان دربار المتوکل عباسی بشمار میرفت. رجوع به هرمزدنامۀ پورداود ص 9، و اصطفن بن باسیل شود
لغت نامه دهخدا
(نَ اَ)
بصف ایستادن. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). صف بسته ایستادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رسته شدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). بصف و رجه ایستادن. صف بستن. به رژه ایستادن
لغت نامه دهخدا
(نَ فَ گُ سِ)
برگزیدن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان علامۀ جرجانی ص 4) (زوزنی) (آنندراج). اختیار و برگزیدن. (فرهنگ نظام). برگزیدن و برگزیدگی. (از منتخب و لطائف) (غیاث). برگزیدگی کسی را. (ناظم الاطباء). گزیدن. اصفاء. گزین کردن. برگزین کردن: اصطفاه من افضل قریش حسباً و اکرمها نسباً. (تاریخ بیهقی ص 298). دمنه بدید که شیر... هر ساعت در اصطفاء وی... (گاو) می افزاید. (کلیله و دمنه).
صاحب جبریل دم جمال محمد
کز کرمش دارم اصطفای صفاهان.
خاقانی.
رو سگ کهف خداوندیش باش
تا رهاند زین تغارت اصطفاش.
مولوی (مثنوی).
، (اصطلاح فقه) رجوع به مبحث صلح در فقه شود، فراهم آمدن قومی برای امری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، عرف خاص، و آن عبارت از اتفاق طایفۀ مخصوصی بر وضع چیز است. ج، اصطلاحات. (از اقرب الموارد). در عرف، موافقت بر چیزی. (مؤید الفضلاء). با هم اتفاق نمودن برای معین داشتن معنی لفظ سوای موضوع آن لفظ. (غیاث) (آنندراج). مأخوذ از تازی، لغتی که جمعی برای خود وضع کنند و یا معنایی برای لفظی وضع کنند غیر از معنای اصلی و معنای موضوع آن. (ناظم الاطباء). کلمه ای که در میان طایفه ای از قومی معنای خاص قراردادی آنان دهد. اتفاق اهل فنی در تعبیر از چیزی. وضع کردن مردم در فنی یا علمی کلمه ای را برای معنایی یا نقل کردن کلمه ای از معنای خود به معنی نوین. کلمه موضوعه یا منقوله بصورت فوق. و صاحب کشاف آرد: و عرف خاص را نامند و آن عبارتست از اتفاق قومی بر چیزی یا نامی بعد از نقل آن چیز از اولین موضوعش، یا برای مناسبتی که بین اولین موضوع و نام آن شی ٔ بوده، مانند عموم و خصوص، یا برای مشارکت بین آن دو در امری، یا مشابهت بین آن دو در وصفی، یا غیر آن، کذا فی تعریفات الجرجانی. و در ضمن بیان معنی لفظ مجاز شرح آن گذشت. (از کشاف اصطلاحات الفنون). عبارت از اتفاق قومی بر نامیدن چیزی بنام چیز دیگر که از موضع اول خود نقل شده باشد، و گفته اند اصطلاح اخراج لفظ از معنی لغوی به معنی دیگریست بسبب مناسبتی که میان آن میباشد. و گویند اصطلاح اتفاق کردن طایفه ای بر وضع لفظ بازای معنی است. و گفته اند اصطلاح بیرون آوردن شی ٔ از معنی لغوی بمعنی دیگریست برای بیان مقصود. و گویند اصطلاح لفظ معینی در میان قومی معین است. (از تعریفات جرجانی). اتفاق کردن جمعی بر استعمال کردن لفظی در معنی معینی، مثال: اهل هر علم الفاظ عمومی تکلمی را در معانی اصطلاحی خودشان استعمال میکنند. (فرهنگ نظام). و خواجه نصیر ذیل عنوان اسماء متشابهه آرد: قسم دوم آنکه اطلاق لفظ در اصل ممهد بود و در شبیه نیز استعمال کنند ولیکن نه به اعتبار ملاحظۀ اصل، بلکه آن مناسبت و مشابهت که در اصل اطلاق بوده باشد بر شبیه در وقت اطلاق معتبر ندارند. و این قسم به دو قسم شود: یکی آنکه شبیه در اطلاق مساوی اصل بود و آنرا اسماء منقوله خوانند مانند اطلاق ماه بر جرم سماوی بوضع و بر مدتی معین بنقل و همچنین اطلاق عدل بر داد که صفت است و بر دادگر که موصوفست به این صفت. و دیگر آنکه شبیه بر اصل راجح شود. و آن هم دو نوع بود: یکی آنکه اطلاق بحسب جمهور بود و آنرا متعارف خوانند مانند اطلاق لفظ غایط بر زمین نشیب بوضع و بر حدث مردم بعرف. و دیگر آنکه اطلاق بحسب اهل صناعتی بود و آنرا مصطلح خوانند، چنانکه اطلاق لفظ قدیم بر کهنه بوضع و بر آنچه وجودش را اولی نبود بحسب اصطلاح. پس اسماء متشابهه به سه قسم شود: یکی آنکه ترجیح اصل را بود در اطلاق، و این قسم مجاز و استعاره است. و دیگر آنکه ترجیح فرع را بود و آن قسم عرف عام و اصطلاح است و سیم آنکه اصل و فرع متساوی باشند و آن قسم نقل مجرد است. (اساس الاقتباس ص 11 و 12). و رجوع به مصطلح و الفاظ شود:
هندیان را اصطلاح هند مدح
سندیان را اصطلاح سند مدح.
مولوی.
هر کسی را سیرتی بنهاده ایم
هر کسی را اصطلاحی داده ایم.
مولوی.
، بصلاح آوردن کار. (مقدمۀ لغت میرسید شریف جرجانی ص 2)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اصطبار
تصویر اصطبار
شکیبائی و صبر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصطفاء
تصویر اصطفاء
برگزیدن، برگزین کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصفاق
تصویر اصفاق
در فراز کردن، فراز آمدن مردم گرد آمدن مردم، پریشان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصطباب
تصویر اصطباب
ریخته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصطباح
تصویر اصطباح
بامداد شراب خوردن صبوحی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصطحاب
تصویر اصطحاب
نگهبانی، گفت و شنود، همیاری همدوستی یار و مصاحب یکدیگر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصطخاب
تصویر اصطخاب
بانگ برداشتن اجتماع دو یا چند صدا که با هم نواخته شوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصطخام
تصویر اصطخام
راست ایستادن
فرهنگ لغت هوشیار
شمشیر ها را بیکدیگر زدن، زانو به زانو زدن از سستی و ناتوانی در رفتن، نیروئی که در اثر مالیده شدن سطوح اجسام به یکدیگرپدید میاید و باز دارنده حرکت است به هم خوردن به هم ساییدن چکمان سایش به هم وا کوفتن مالش بهم خوردن بهم رسیدن بهم ساییدن، مالش حرکت دو جسم روی یکدیگر، جمع اصطکاکات
فرهنگ لغت هوشیار
زبانزد (در تازی آشتی کردن و یگانه شدن است) هشته بهم ساختن سازش کردن صلح کردن، سازش صلح، اتفاق کردن جمعی مخصوص برای وضع کلمه ای، لغتی که جمعی برای خود وضع کنند و بکار برند، جمع اصطلاحات. با هم صلح کردن، تصالح وآشتی کردن، با یکدیگر صلح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصطلاق
تصویر اصطلاق
فریادکشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصطناع
تصویر اصطناع
برگزیدن چیزی برای خود، دعوت صنعت خواستن، نیکوئی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصطهار
تصویر اصطهار
گداختن، مغز استخوان خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصطیاد
تصویر اصطیاد
شکارکردن شکارافکنی شکار کردن صید کردن بدست آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
در تابستان به جای خنک رفتن نساجویی (نسا جایی که بدان آفتاب کم رسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتفاق
تصویر ارتفاق
تکیه کردن بر آرنج، تکیه کردن بر نازبالش
فرهنگ لغت هوشیار
با هم کوفتن، در هم آمیختن از بیخ کندن، برکندن در زبانزد سوفیانه نمایانی خدا در دل و بیرون رفتن مهر چیزهای دیگر از دل دل کندن از بیخ بر کندن چیزی را از بن بر کندن استیصال، تجلیات حق که بر قلب بنده فرود آید و او را مقهور خود کند. از بیخ وبن کندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصطفا
تصویر اصطفا
((اِ طِ))
برگزیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اصطلاح
تصویر اصطلاح
واژاک، زبانزد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اصطکاک
تصویر اصطکاک
سایش، مالش
فرهنگ واژه فارسی سره