جدول جو
جدول جو

معنی اصدقاء - جستجوی لغت در جدول جو

اصدقاء(اَ دِ)
بمعنی دوستان، و این جمع واژۀ صدیق است که بر وزن فعیل باشد. (غیاث) (آنندراج). جمع واژۀ صدیق. (منتهی الارب) (ترجمان علامۀجرجانی ص 63) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). مردمان صدیق و راستگو. (ناظم الاطباء). و رجوع به صدیق شود
لغت نامه دهخدا
اصدقاء
جمع صدیق دوستان
تصویری از اصدقاء
تصویر اصدقاء
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اصدقا
تصویر اصدقا
جمع واژۀ صدیق، راستگو، مهربان، مخلص
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
برگزیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (فرهنگ فارسی معین). اختیار کردن. (ازاقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ)
از ’ص دء’، اصداء اسب و بز، سرخ مایل به سیاهی بودن آنها. سیاه سرخ فام بودن آنها. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صُ دَ)
جمع واژۀ صدیق. (منتهی الارب). رجوع به صدیق شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ صدی ̍. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (منتهی الارب). رجوع به صدی ̍ شود، بار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گرانی. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 12) (مهذب الاسماء). سنگینی. ثقل. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، بار گران: و لاتحمل علینا اصراً. (قرآن 286/2) ، و بار مکن بر ما بار گرانی را. و یضع عنهم اصرهم. (قرآن 157/7) ، و فرومی نهد از ایشان بار گرانشان را. اصار. (قطر المحیط). رجوع به اصار شود، گناه. (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء). ذنب. و اصل آن ثقیل است. (قطر المحیط). ذنب. (اقرب الموارد). ج، آصار. (مهذب الاسماء). ج، آصار، اصران. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ ءْ)
سیاهی که اندک مایۀ سرخی با وی آمیخته بود. (تاج المصادر بیهقی) ، قسم که به طلاق زن یا به آزادی بنده و یا به نذر خدا خورده شود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سوگند یاد کردن برای طلاق یا آزاد کردن بنده یا نذر. (از قطر المحیط) ، سوراخ گوش. ج، آصار، اصران. (قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، اواصر. (قطر المحیط). و رجوع به اصر شود
لغت نامه دهخدا
(نَ تَ)
اصداء فلان، مردن وی. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). مردن. (منتهی الارب) (آنندراج). بمردن، مایل کردن. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). میل دادن. (آنندراج). اصر کسی بر دیگری، مایل گردانیدن او را نسبت به دیگری. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، اصار ساختن برای خیمه. (منتهی الارب). اصار ساختن برای خانه. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). رجوع به اصار شود، بازداشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ناظم الاطباء). اصر کسی را، حبس کردن او را. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اندراء
تصویر اندراء
از دور رسیدن، پراکنیدن پراکنده شدن، دور رفتن تندابه (سیل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصدقات
تصویر تصدقات
جمع تصدق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصدقات
تصویر مصدقات
جمع مصدقه (مصدق) جمع مصدقه (مصدق)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندقاق
تصویر اندقاق
کوفتگی، شکستگی شکستن
فرهنگ لغت هوشیار
بیرون کشیدن مغز، بر گزیدن پاک کردن، بیرون آوردن مغز از استخوان، برگزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
دیدار کردن، به هم رسیدن، به هم پیوستن دیدار کردن بهم رسیدن یکدیگر را دیدن همدیدار شدن، پیوستن، یا التقاء ساکنان (ساکنین)، بر خورد دو حرف ساکن (دو صامت) بهم که در عربی روا نیست مثلا در فیلم (لام و میم) و در فارس (راء و سین) که عرب ناگزیر فیلم (بکسر لام) و فارس (بکسرراء) تلفظ کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افرقاء
تصویر افرقاء
جمع فریق، توده های مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتقاء
تصویر اعتقاء
به آب رسیدن از شاخه به شاخه رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع صفی، منتخب دوستان، گزیده، اولیا، برگزیدگان، جمع صفی، پاکیزه خویان پاکان نیکان جمع صفی پاکان گزیدگان ویژگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصدغان
تصویر اصدغان
گوشرگان: دورگ زیرگوش گیجگاه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازدهاء
تصویر ازدهاء
سبک داشت دست کم گرفتن آسان گرفتن وا داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصدقا
تصویر اصدقا
جمع صدیق دوستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصطفاء
تصویر اصطفاء
برگزیدن، برگزین کردن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع صدیق، هر توزان دوست دوست خالص، جمع اصدقاء صدقاء صدقان، جمع الجمع اصادق مقابل عدو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازدقام
تصویر ازدقام
به گلو فرو بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازدراء
تصویر ازدراء
کوچک داشت خرد شمردن، آک گرفتن (آک عیب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازدباء
تصویر ازدباء
بارکردن از پس راندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استقاء
تصویر استقاء
آب از چاه بر کشیدن آب کشیدن، آب خواستن طلب آب، نوشاندن آب و شراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدقاء
تصویر صدقاء
((صُ دَ))
جمع صدیق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارتقاء
تصویر ارتقاء
((اِ تِ))
برآمدن، بلند شدن، صعود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استقاء
تصویر استقاء
((اِ تِ))
آب از چاه برکشیدن، آب کشیدن، آب خواستن، طلب آب، نوشاندن آب و شراب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اصفیاء
تصویر اصفیاء
جمع صفی، پاکان، برگزیدگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از التقاء
تصویر التقاء
((اِ تِ))
دیدار کردن، یکدیگر را دیدن، پیوستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انتقاء
تصویر انتقاء
((اِ تِ))
پاک کردن، بیرون آوردن مغز از استخوان، برگزیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارتقاء
تصویر ارتقاء
بالا بردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تکامل
دیکشنری اردو به فارسی