جدول جو
جدول جو

معنی اصدران - جستجوی لغت در جدول جو

اصدران
(اَ دَ)
بصیغۀ تثنیه، پیل و گاومیش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). و این برای رنگ تیره ای که آنها دارند بدین نام خوانده شده اند و یا بطوریکه در اساس اللغه آمده است برای بزرگی جثه بدین نام نامیده شده اند چه اقهبان از جبل قهب اخذ گردیده است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اردلان
تصویر اردلان
(پسرانه)
مرکب از ارد (درستی و راستی و پارسائی) + لان (مزید موخر)، نام طایفه ای از ایلات کرد ایران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اردوان
تصویر اردوان
(پسرانه)
یاری کننده درستکاران، نام پادشاهان معروف اشکانی، از شخصیتهای شاهنامه، نام چند تن از پادشاهان اشکانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صدران
تصویر صدران
(پسرانه)
صدر (عربی) + ان (فارسی) رؤسا و بزرگان
فرهنگ نامهای ایرانی
(اَ دَ)
هر دو دوش. ازدران. اصدران. (مهذب الاسماء). دو منکب. (بحرالجواهر) ، دربند کردن بول.
- عود اسر، چوبی که نهند بر شکم آنکه احتباس بول دارد. چوبی که بول بازگیرد
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
اسکتان یا دو کرانۀ فرج. (تاج العروس). و رجوع به اشعر شود
لغت نامه دهخدا
نام محلی است. حمدالله مستوفی در ذکر مسافت طرق آرد: از سنگان تا جوی مرغ کهتر شش فرسنگ، از او تا اشقران هفت فرسنگ، ازو تا تیران هفت فرسنگ، ازو تا جوی کوشک شش فرسنگ، ازو تا شهر اصفهان چهار فرسنگ. (نزهه القلوب ص 72). بنابراین محل مزبور در 20فرسنگی اصفهان واقع است
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ درن
لغت نامه دهخدا
ابن اشک پدر شاپور اشکانی... و اردوان را در سیرالملوک آذروان نوشتست، آفدم، یعنی آخر و نسب او چنین گوید: آذروان بن بوداسف بن اشه بن ولداروان بن اشه بن اسفان. (مجمل التواریخ والقصص ص 32). و ظاهراً این کلمه محرف اردوان است
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جمع واژۀ اصر. (قطر المحیط) (منتهی الارب). رجوع به اصر و اصر و اصر شود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
چرکین گردیدن.
لغت نامه دهخدا
(اَدَ)
بصیغۀ تثنیه، مادر و پدر بطریق ابوان، یا مادر و خاله. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
صمغ درختی است که صمغ طرتوث (ظ: طرثوث) گویند در عربی اشق و اشج گویند. مفتح سدۀ جگر و دافع سنگ مثانه و صلابت طحال و به وجع مفاصل و عرق النساء و صرع نافع است. (از شعوری ج 1 ورق 123 ب). اشق. (فرهنگ فارسی معین). یک نوع صمغی زفت مانند. (ناظم الاطباء). و رجوع به طرثوث شود
لغت نامه دهخدا
(اَ غَ)
تثنیۀ اصغر (در حالت رفع). دو خردتر.
لغت نامه دهخدا
اشتران دهکده ای است در درۀ خرم رود واقع مابین تویسرکان و همدان مسافت آن تا نهاوند هشت نه فرسخ است. اشتران حاصل خیز و جای خوبی است. (از مرآت البلدان ج 1 ص 41). و رجوع به تاریخ گزیده ص 696 و 699 شود. و در فرهنگ جغرافیائی ایران آمده است: اشتران، قصبۀ مرکز دهستان خرمرود شهرستان تویسرکان، 18000گزی شمال باختری تویسرکان و 7000گزی شمال باختری کرزان. کوهستانی، سردسیر، دارای 1470 تن سکنۀ شیعه و فارسی زبان می باشد. آب آن از قنات و رود خانه خرم رود. محصول آنجا غلات، انگور، توتون، تریاک، لبنیات، گردو و مختصر میوه ها. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی قالی باقی. راه آنجا مالرو است. تابستان از طریق گردنۀ سوتلق و ولاشجرد میتوان اتومبیل برد. دبستان، سه مسجد، 20 باب دکان و خانه های اربابی مرغوبی دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
دو رگند در زیر دو بناگوش. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). دو رگند زیر هر دو صدغ. (منتهی الارب) (آنندراج). اصدران. و رجوع به اصدران شود، اصراف شراب، ممزوج نکردن آن. (از المنجد) ، اصراف شاعر در شعر خویش، آوردن اصراف و آن نزدیک کردن فتحۀ حرف روی ّ از قصیده به ضمه یا کسره است. (از اقرب الموارد). حرکت روی ّ را مختلف آوردن یعنی یک قافیه به رفعو دیگری به جر یا یکی به رفع و دیگری به نصب. و خلیل این را جایز ندارد، و قد جاء فی شعرالعرب و منه:
اطعمت جابان حتی اشتدّ معرضه
وکاد ینقد لولا انه طافا
فقل لجابان نترکنا لطیبه
نوم الضحی بعد نوم اللیل اصراف .
؟ (از منتهی الارب).
حرکات روی ّ را مختلف آوردن یعنی یک قافیه برفع و دیگری بجر یا یکی برفع و دیگری بنصب، و خلیل این را جایز ندارد. (آنندراج). یقال: اصرف شعره. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَفَ)
زر و زعفران. (السامی فی الاسامی) (مهذب الاسماء) (بحر الجواهر). اهلک الناس الاصفران، ای الذهب و الزعفران. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
تصویری از اصغران
تصویر اصغران
دل و زبان دل و زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصدغان
تصویر اصدغان
گوشرگان: دورگ زیرگوش گیجگاه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصفران
تصویر اصفران
دو زردی زرد و زرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندران
تصویر اندران
اشق
فرهنگ لغت هوشیار
آبرگ ها: دورگ درپشت که از آنها آب (منی) به نره آید دورگ دربینی که از آن ها آب آید دورگ در چشم که از آن ها اشک آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسمران
تصویر اسمران
آب و گندم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصبهان
تصویر اصبهان
اصفهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازدراء
تصویر ازدراء
کوچک داشت خرد شمردن، آک گرفتن (آک عیب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازدرار
تصویر ازدرار
فرو خوردن به گلو بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازدراع
تصویر ازدراع
کشت تخم افشانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادران
تصویر ادران
چرکینی، خشک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازدیان
تصویر ازدیان
آراسته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازهران
تصویر ازهران
ماه و خورشید دو پرتو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخدریان
تصویر اخدریان
گوش خریان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احمران
تصویر احمران
می و گوشت، زر و کرکم (زعفران)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازدران
تصویر ازدران
هر دو شانه: شانه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازدهان
تصویر ازدهان
شتاب در رفتن، به زور تو رفتن، گزافه گفتن، درستگویی، دشمنی ورزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصغران
تصویر اصغران
((اِ غَ))
دل و زبان
فرهنگ فارسی معین