جدول جو
جدول جو

معنی اصاطنه - جستجوی لغت در جدول جو

اصاطنه
(اَ طِ نَ)
جمع واژۀ اصطوانه. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). رجوع به اصطوانه شود، اخذه باصباره، ای تاماً باجمعه، قال الاصمعی اذا لقی الرجل الشده بکمالها قیل لقیها بأصبارها. (اقرب الموارد) ، ملأ الکاس الی اصبارها، ای الی رأسها. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اصاغره
تصویر اصاغره
اصغرها، صغیرترها، کوچک ترها، خردترها، جمع واژۀ اصغر
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ اصطوانه. (قطر المحیط) (اقرب الموارد). رجوع به اصطوانه شود
لغت نامه دهخدا
(طُ لَ)
بازگردانیدن سخن بر کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). دوباره گفتن سخن برای کسی تفهیم او را. (از اقرب الموارد) ، با هم زیرکی نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سُ طَ)
کنکاش کردن. (منتهی الارب). با کسی کنکاش کردن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ غِ نَ)
سلاطین... دهلی. نام سلسلۀ از سلاطین افغان دهلی که از 946 تا 962 هجری قمری حکومت کردند. اسامی سلسلۀ مزبور از این قرار است:
1- شیرشاه
سال 946 هجری قمری
2- اسلامشاه
سال 952
3- محمد خامس - عادلشاه
سال 960
4- ابراهیم ثالث - سور
سال 961
5- سکندرشاه ثالث
سال 962
و این سلسله را امپراطوران مغول از میان برداشتند. (از لین پول ص 269)
لغت نامه دهخدا
(اَ غِنَ / نِ)
جمع واژۀ افغان که قومی است معروف. (از آنندراج) (از غیاث اللغات). مأخوذ از تازی، افغانها. گروه افغان. (از ناظم الاطباء). جمع واژۀ افغانی. (یادداشت بخط مؤلف). پختان. مرحوم ملک الشعرای بهار آرد: پختی بضم اول و یاء فارسی اشترهای قوی دوکوهانه و نر را گویند. (تاریخ سیستان حاشیه ص 66). و بعقیدۀ حقیرپختی منسوب به پختان است که نام اصلی افاغنه است، هنرها و انواع سخن. (آنندراج) (غیاث اللغات). روشهای سخن. (منتهی الارب). ج افنون. گونه از هر چیزی. (مؤید الفضلاء) : شاعر باید که در افانین سخن و اسالیب شعر... از طریق افاضل شعرا... عدول ننماید. (از المعجم فی معاییر اشعار العجم). بدین معنی جمع واژۀ فن است. (از آنندراج).
- افانین الکلام، روشها و اسلوبها و اجناس سخن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
بطور خاص:
خاصانه چون خزینۀ خرسندی آن تست
عامانه ار فرستد روزی ضمان مخواه.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(اَ بِ غَ)
الاصابغه، از تیره های (بطون) هواره (قبیله ای از بربر) است. (از صبح الاعشی ج 1 ص 363)
لغت نامه دهخدا
(شَ عَ لَ)
با کسی به جز تازی سخن گفتن. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی). جز به زبان عربی سخن گفتن. (منتهی الارب) : رطن العجمی، تکلم بلغته، و رطن له، کلمه بها، و مثله راطنه و تراطنوا بها و بکلام لایفهمه الجمهور. (متن اللغه). با لغت عجمی و غیر عربی مکالمه کردن. (از اقرب الموارد). رجوع به مرطانه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ غِ رَ)
جمع واژۀ اصغر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط). ج لفظ صغیر بمعنی کوچکها و خردها. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(بَ طِ نَ)
جمع واژۀ باطنی. باطنیان. باطنیه: و همان جایگاه برسق شهید گشت از زخم کارد بواطنه. (مجمل التواریخ). و او را بواطنه بکشتند. (مجمل التواریخ). رجوع به باطنی و باطنیه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ کِ نَ)
جمع واژۀ ارکنت. رجوع به ارکنت شود: فلما علم الرؤساء فی وقته من الکهنه و الاراکنه... (عیون الانباء ج 1 ص 45 س 7)
لغت نامه دهخدا
(اَ مِ نَ / نِ)
جمع واژۀ ارمنی
لغت نامه دهخدا
ناحیه ایست به مغرب که عابس بن سعد در آنجا به غزا و پیکار پرداخت و عابس را مسلمه بن مخلد امیر مصر از جانب معاویه بسال 57 هجری قمری بدان ناحیه گسیل کرد. (از معجم البلدان). و رجوع به مراصدالاطلاع شود
لغت نامه دهخدا
نژادگی گهرداشت بنوندی اری بنداشتی، پایداری، نوآوری از طرف خود از جانب خود مقابل وکاله
فرهنگ لغت هوشیار
دستگیری یاوری دستمردی خاقانی را به دستمردی از خاک به آدمی تو کردی (تحفه العراقین خاقانی) یاری کردن یاری دادن کمک کردن، یاری مدد کمک، جمع اعانات. یا اعانه باثم (اعانت باثم) کسی را در گناه کردن یار شدن، یا جمع کردن اعانه. گرد آوردن وجه نقد از مردم برای کمک بکسی که محتاج است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رصانه
تصویر رصانه
رصانت استواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشاطه
تصویر اشاطه
سوزانیدن، کشتن، به خون آلودن، تباهیدن، پراکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصابه
تصویر اصابه
برخورد، به آماج رسیدن، سوکوار گشتن، به نشانه خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصاخه
تصویر اصاخه
نیوشیدن از میان بردن چشم پوشی
فرهنگ لغت هوشیار
دگر چهره گی برانگیختن ریسمانک: ریسمان کوتاهی که به چادر یا تاژ بندند، میخ ریسمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصافه
تصویر اصافه
پیر پدری در پیری فرزند یافتن، دور داشت، زن گرفتن در میانسالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادانه
تصویر ادانه
فرومایگی، وام دهی ارختن (محکومیت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارانه
تصویر ارانه
گاومیری دام میری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احاطه
تصویر احاطه
گرد چیزی در آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احانه
تصویر احانه
کشتن، خوار داشت
فرهنگ لغت هوشیار
آشکار کردن، جدا کردن، پیدا کردن، سو دادن یاران پیدا کردن روشن کردن هویدا کردن روشن کردن هویدا کردن، پیدا شدن آشکار شدن هویدا شدن، پیدایی ظهور روشنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصاطین
تصویر اصاطین
جمع استوانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارامنه
تصویر ارامنه
جمع ارمنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افاغنه
تصویر افاغنه
جمع افغان، افغان ها جمع افغان افغانان افغانها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امانه
تصویر امانه
نهادک زینهاری دستمردی سپردگانی درستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احاطه
تصویر احاطه
گرد برآمدن، فراگرفتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اعانه
تصویر اعانه
یاری، کمک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ارامنه
تصویر ارامنه
ارمنیان
فرهنگ واژه فارسی سره