جدول جو
جدول جو

معنی اشکیت - جستجوی لغت در جدول جو

اشکیت
(اِ)
دهی است جزء دهستان املش بخش رودسر شهرستان لاهیجان که در 8000گزی باختر رودسر و 50000 گزی خاور املش واقع است. محلی جلگه، معتدل، مرطوب و مالاریائی است و سکنۀ آن 120 تن میباشد که شیعه اند و بلهجۀ گیلکی سخن میگویند. آب آن از پلرود تأمین میشود و محصول آن برنج و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشکفت
تصویر اشکفت
شکاف، شکافته، شکاف و رخنه در زمین یا کوه، غار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکیل
تصویر اشکیل
مکر، حیله، فریب، حقّه، دلام، گول، خدعه، تزویر، نارو، ستاوه، چاره، خاتوله، گربه شانی، دغلی، روغان، شید، غدر، دستان، کلک، ریو، کید، قلّاشی، ترفند، شکیل، تنبل، نیرنگ، دویل، احتیال، ترب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسکیت
تصویر اسکیت
نوعی کفش دارای چرخ یا تیغۀ مخصوص برای حرکت بر روی سطح هموار، ورزشی که با استفاده از این نوع کفش انجام می شود
فرهنگ فارسی عمید
(اِ کِ)
عجب. (جهانگیری). عجب و آنرا شکفت نیز گویند و در مقام تعجب شکفتا نیز گویند مانند ای عجب و عجب او شکفتید یعنی در عجب افتاد و بر این قیاس شکوفیدن یعنی شکفته شدن و در شکفت ماندن و رشیدی شکوف بضم بمعنی شکافنده آورده چنانکه اسدی گوید:
قلا دید در لشکر افتاده توف
از آن پهلوان جمله صف را شکوف.
هم شیخ سعدی گفته:
که لشکرشکوفان مغفرشکاف
نهان صلح جستند و پیدا مصاف.
(انجمن آرای ناصری).
و رجوع به شگفت و اشگفت شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی است از دهستان باباجانی بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان که در 15000گزی شمال باختری ده شیخ و 2000گزی دسردی واقع است. منطقه ای کوهستانی و گرمسیر است و سکنۀ آن 300 تن است که سنی اند و بلهجۀ کردی سخن میگویند. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، حبوبات و لبنیات است و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه آن مالرو است. ساکنین از طایفۀ باباجانی هستند. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
فلران. آهنگساز فرانسوی که در بلامنت بسال 1870 میلادی متولد شد وی مصنف چهل وهفتمین آهنگ تراژدی سالومه و عضو آکادمی هنرهای زیبای فرانسه بود
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ)
غار. (جهانگیری). غار و رخنۀ کوه و اصل درآن شکاف و شکافته بوده. (انجمن آرای ناصری). مغاره وغار و رخنۀ کوه. (ناظم الاطباء). شکفت:
برون آمد ز دروازه شتابان
نهاده روی زی اشکفت دیوان.
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دهی است جزء دهستان حومه بخش خمام شهرستان رشت که در 3500گزی جنوب باختر خمام کنار شوسۀ خمام به رشت واقع است. محلی جلگه ای، معتدل، مرطوب و مالاریائی است و سکنۀ آن 950 تن است که شیعه اند و بلهجۀ گیلکی سخن میگویند. آبش از سفیدرود تأمین میشود و محصولات آن برنج، ابریشم وصیفی است. شغل اهالی زراعت است. 4 قهوه خانه و 10 باب دکاکین مختلف دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(یِ کَ دَ)
شکفتن گل را گویند. (جهانگیری). شکفتن گل را گویند. شکفت و شکوفه و بشکوفه و اشکفیده واشکوفه مأخذش از اینجاست چون واو و فا تبدیل یابندبمعنی شکفته است. (انجمن آرا). باز شدن غنچه و گل
لغت نامه دهخدا
تصویری از اشکفت
تصویر اشکفت
عجب شکفتن گل را گویند شکفتن گل را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکفت
تصویر اشکفت
((اِ کَ))
شکاف، رخنه، غار، کهف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشکیل
تصویر اشکیل
((اِ کِ))
اشکال، پای بند ستور
فرهنگ فارسی معین
((اِ کِ))
صفحه مخصوصی به اندازه زیره کفش با چرخ های کوچک که در زیر کفش می بندند و بر روی زمین سخت و هموار یا یخی سر می خورند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشکفت
تصویر اشکفت
غار
فرهنگ واژه فارسی سره
خرت و پرت، آت و آشغال، بریدن درختان جنگلی
فرهنگ گویش مازندرانی
چرخش و گردش پرندگان در آمان، جست و خیز حیوانات، سرشاخه های خشکیده ی درخت که از آن به عنوان هیزم استفاده شود
فرهنگ گویش مازندرانی