جدول جو
جدول جو

معنی اشکوریه - جستجوی لغت در جدول جو

اشکوریه(اِ کَ یَ)
مادۀ زجاجی که در سطح فلزات مذاب یافت میشود. کف: و یعرف بالاشکوریه خبث الحدید. (از دزی ج 1 ص 25)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشکوفه
تصویر اشکوفه
شکوفه، برای مثال باش تا دوحۀ اقبال تو اشکوفه کند / کز شمیمش همه آفاق معطر گردد (ابوعلی چاچی - شاعران بی دیوان - ۲۶۶)
قی، استفراغ، برای مثال بنگر به درخت ای جان در رقص و سراندازی / اشکوفه چرا کردی گر باده نخوردستی (مولوی۲ - ۹۰۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشعریه
تصویر اشعریه
اشعری، از فرقه های اهل سنت، پیرو ابوالحسن علی بن اسماعیل اشعری که معتقد به جبر بوده و با خردگرایی مخالف بودند، جمع اشاعره، پیرو فرقۀ اشعری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشکویه
تصویر مشکویه
از الحان سی گانۀ باربد، برای مثال چو بر مشکویه کردی مشک مالی / همه مشکو شدی پرمشک حالی (نظامی۱۴ - ۱۸۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکوخیده
تصویر اشکوخیده
لغزیده، سکندری خورده، به سردرآمده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشک ریز
تصویر اشک ریز
ویژگی چشمی که همواره اشک بریزد
گریان، کسی که گریه کند و اشک بریزد، اشک باران، گریه ناک، گریه مند، اشک فشان، گرینده، گریه گر، اشک بار
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
صاحب حلل السندسیه ذیل اشتوریش وجلیقیه مینویسد: استان اشتوریش قدیم هم اکنون ولایت اویدو است و عرب آنرا اوبیط میخواند. رجوع به حلل السندسیه ج 2 ص 58 شود. و صاحب قاموس الاعلام مینویسد: جغرافی دانان عرب این کلمه را بر خطۀ شمالی اسپانیا یعنی آستوریا اطلاق کرده اند. رجوع به استوریاس شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
ده کوچکی است از دهستان سربنان بخش زرند شهرستان کرمان، در 28 هزارگزی شمال زرند و دو هزارگزی راه مالرو راور به زرند. دارای 4 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ج 8)
لغت نامه دهخدا
(رَ یِ)
دهی از دهستان پشتکوه بخش نیر شهرستان یزد. سکنه 674 تن. آب آن از قنات. صنایع دستی زنان کرباس بافی. راه ماشین رو. معدن گل سفید دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(کَئی یِ)
نام یکی از دهستانهای پنجگانه شهرستان رفسنجان است. این دهستان در شمال باختری رفسنجان واقع و محدود به حدود زیر میباشد: از شمال به دهستان رفسنجان، از خاور به دهستان حومه باختری، از جنوب به ارتفاعات شهر بابک و از باختر به دهستان انار. این دهستان در جلگه قرار دارد با آب و هوای گرم. آب آن از قنات است و خود از 48 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 6800تن است. آبادیهای آن نزدیک بهم و مرکز دهستان قصبۀ کشکوئیه است. راه های دهستان عموماً مالرو است و فقط در تابستان می توان اتومبیل بقراء مهم آن برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
از نواحی مرزی روم بود که سیف الدوله بن حمدان در آنجا غزا کرد. ابوالعباس صفری شاعر دربار وی که یا را بضرورت شعری مشدد کرده گوید:
و حلت باشکونیه کل نکبه
و لم یک وفدالموت عنها بنا کب
جعلت رباها للخوامع مرتعاً
و من قبل کانت مرتعاً للکواکب.
(معجم البلدان) (مراصد الاطلاع).
و صاحب قاموس الاعلام آرد: بنابه روایات کتب عربی، نام مملکتی است که در مرز روم در طرف مشرق آناطولی بوده و سیف الدوله بن حمدان این کشور را تسخیر کرده است، ولی هم اکنون در آناطولی مملکتی به این نام ونشان دیده نمیشود. (از قاموس الاعلام). و رجوع به حلل السندسیه ص 222 و رجوع به اکشونیه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ ری یَ)
یا انقره یا آنکورا (امروزه آنکارا گفته می شود) پایتخت فعلی ترکیه، واقع در آناطولی مرکزی، این شهر از زمان حتی ها (قومی قدیم که در هزارۀ دوم قبل از میلاد بر قسمت اعظم آسیای صغیر و سوریه فرمانروایی داشتند) اهمیت داشت. در دورۀ رومیها کرسی ایالتی شد. خسرو پرویز ساسانی آن را گرفت (سال 620م.). هارون الرشید و معتصم خلفای عباسی آن را محاصره و تاراج کردند. در این شهر امیر تیمور، بایزید اول، سلطان عثمانی را مغلوب و دستگیر کرد (1402 میلادی). در1923 پایتخت ترکیه شد. (از دایرهالمعارف فارسی). شال انگوری شالی بوده که در این شهر بافته میشد. (فرهنگ فارسی معین). و انگوری نام جنسی است از شال که آن را از شهر انگوری که از بلاد آناطولی است از پشم بز می بافند و پوشش می نمایند و آن را شال انگوری گویند. (انجمن آرا). و رجوع به انقره و انگوره و انگوری شود، حلقه ای که گوی گریبان و تکمه را از آن بگذرانند. (از برهان قاطع) ، کسی که مکروه طبع باشد و مفارقت نکند. (فرهنگ سروری). انگل. و رجوع به انگل شود
لغت نامه دهخدا
(اُ یَ)
شهری است به مغرب. (منتهی الارب). بنا به قول یاقوت حموی و مورخان اندلس نام شهری بوده در باختر اندلس یعنی پرتقال، در کرانۀ اقیانوس اطلس، ولی امروزه در آن حدود آبادیی بدین نام وجود ندارد. (از قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به حلل السندسیه ص 179 و عقدالفرید ج 5 ص 284 و اقشونیه و اشکونیه شود
شهری به اندلس متصل به عمل اشبونه، در غربی قرطبه. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(اَ نی یَ)
تأنیث اشکانی. رجوع به اشکانی و تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2556 و کتاب التاج جاحظ ص 29 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
قریه ای است در پنج فرسنگی میانۀ شمال و مغرب شهر خضر. (فارسنامه). و خضر یکی از دیهای مرکزی بخش نطنز است
لغت نامه دهخدا
(اِ کَوَ)
سیدابوالقاسم فرزند سیدمعصوم حسینی گیلانی اشکوری. از مردم اشکور گیلان بود ولی در نجف سکونت داشت و از فقیهان و مجتهدان بنام بود. نخست در محضر حاج میرزا حبیب الله رشتی تلمذ کرد و آنگاه به درجۀ اجتهاد رسید. او راست: 1- بغیهالطالب فی حاشیه المکاسب، که شرح مکاسب شیخ مرتضی انصاری از اول کتاب بیع تا مسئلۀ تعارض مقومین است و در تهران چاپ سنگی شده است. 2- جواهرالعقول فی شرح فوائد الاصول، که آن هم شرح رسائل شیخ مرتضی انصاری است. اشکوری بسال 1325 هجری قمری در نجف درگذشت. (از ریحانه الادب ج 1 ص 79)
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ ئی یَ)
ده کوچکی است از دهستان هنزل بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت که در 9هزارگزی شمال باختری ساردوئیه و 9هزارگزی شمال راه مالرو بافت - ساردوئیه واقع است و دارای 12تن سکنه میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ وَ)
سیدحسین گیلانی اشکوری. از فقیهان بود. در 14سالگی از اشکور گیلان به قزوین رفت و ادبیات و فقه و اصول را از محضر استادان آن شهر بیاموخت و مدتی از حوزۀ درس سیدعلی قزوینی محشی قوانین استفاده کرد. آنگاه به نجف رفت و در محضر حاج میرزا حبیب الله رشتی و آخوند ملاکاظم خراسانی و سیدکاظم یزدی تلمذ کرد و سپس به تدریس بپرداخت و حاشیه ای بر مکاسب شیخ مرتضی انصاری و حاشیۀ دیگری بر کفایهالاصول آخوند ملاکاظم بنوشت و سرانجام در 13 شوال 1349 هجری قمری در کاظمین درگذشت. جنازه وی به نجف نقل شد و در حجرۀ آخری سمت قبلۀ صحن مقدس حضرت امیرالمؤمنین (ع) جنب قبر میرزا محمدعلی رشتی مدفون گردید. (از ریحانه الادب ج 1 ص 79) ، حیرت و تعجب و اضطراب ناگهانی. (ناظم الاطباء). و رجوع به شگفت و شکفت و اشکفت شود
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
دهی از دهستان کوهبنان بخش راور شهرستان کرمان که در 90 هزارگزی باختر راور و 3 هزارگزی جنوب راه فرعی راور به یزد واقع است. جایی کوهستانی، سردسیر و دارای 100 تن سکنه است. محصول عمده اش غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ یَ)
از اسپانیایی اسکریا، مادۀزجاجی که در کف فلزات مذاب یافت میشود. کف. خبث. زبد. و یعرف بالاشکریه خبث الحدید. (از دزی ج 1 ص 25) ، حاجت، یک کنار کوهی، و هی اخص من الاشکل، شبه. یقال: فیه اشکله من ابیه، ای شبه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
رجوع به اشقالیه و دزی ج 1 ص 25 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ / اِ دَ / دِ)
لغزیده و بسردرآمده
لغت نامه دهخدا
تصویری از اشک ریز
تصویر اشک ریز
گریان اشکبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکوفه
تصویر اشکوفه
شکوفه وبهار درخت میباشد. بمعنی قی واستفراغ هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکوخه
تصویر اشکوخه
لغزش زلت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکوریه
تصویر بکوریه
ناسفتگی دست ناحوردگی، پیشبودگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکثریه
تصویر اکثریه
بیشینه مهیستی
فرهنگ لغت هوشیار
ازپارسی، جمع شاکری، چاکران، مزدچاکری، شیربا گوشت وشیر پخته، دشنه کج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکوریه
تصویر شکوریه
لاتینی تازی گشته کاسنه کاسنی تلخ انگوپا (گویش گیلکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشکویه
تصویر مشکویه
حرمسرای شاهان، کوشک، بالاخانه، نوایی است از موسیقی قدیم
فرهنگ لغت هوشیار
مشکوره در فارسی مونث مشکور: سپاس داشته ستوده مونث مشکور: مساعی مشکوره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتوره
تصویر اشتوره
گیاه خاردار تلخی که شتر آنرا برغبت خورد خار شتری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکوخه
تصویر اشکوخه
((اِ خِ))
لغزش، زلت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشکوبه
تصویر اشکوبه
((اَ بِ))
طبقه
فرهنگ فارسی معین
اشکبار، سرشکبار، گریان
فرهنگ واژه مترادف متضاد