جدول جو
جدول جو

معنی اشکفتک - جستجوی لغت در جدول جو

اشکفتک
(اِ کَ تَ)
دهی است از دهستان لار بخش حومه شهرستان شهرکرد واقع در 7هزارگزی باختر شهرکرد که در محلی کوهستانی و معتدل واقع است و سکنۀ آن 1347تن میباشد. مذهب اهالی شیعه و زبان آنان فارسی - ترکی است. آب آن از قنات تأمین میشود و محصولات آن عبارت است از: غلات و کشمش. شغل اهالی زراعت و گله داری وصنایع دستی زنان قالی بافی است. راه شوسه دارد. در این آبادی خانه هایی از سنگ در کوه ساخته شده که اشکفتک نامیده میشود. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشکافتن
تصویر اشکافتن
شکافتن، چاک دادن، چاک کردن، پاره کردن، دریدن، شکاف خوردن، چاک شدن، چاک خوردن، دریده شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکفت
تصویر اشکفت
شکاف، شکافته، شکاف و رخنه در زمین یا کوه، غار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناشکفته
تصویر ناشکفته
شکفته نشده، بازنشده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشک تاک
تصویر اشک تاک
اشک مو، مایعی سفید رنگ که هنگام هرس کردن درخت انگور از سرشاخه های آن می چکد و خواص دارویی دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکستن
تصویر اشکستن
شکستن، با ضربه یا فشار چیزی را چند قطعه کردن، مغلوب کردن، هزیمت دادن دشمن، قطع کردن و ناتمام رها کردن چیزی مثلاً عهد شکستن، نماز را شکستن، کم کردن ارزش چیزی یا کسی، ایجاد صدا کردن در مفاصل دست، پا، کمر یا گردن، چیزی را از حالت طبیعی خارج کردن مثلاً شکستن عکس، چند قطعه شدن چیزی بر اثر ضربه یا فشار، مغلوب شدن، از میان رفتن، کاهش یافتن، کم شدن مثلاً قیمت ها شکست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکفتن
تصویر اشکفتن
شکفتن، باز شدن غنچۀ گل یا شکوفۀ درخت، از هم باز شدن
کنایه از شاد شدن، خوشحال شدن، کنایه از باز شدن لب ها هنگام تبسم، خندان شدن
شگفتن، شگفته شدن، شکفته شدن، اشگفیدن، شکفیدن
فرهنگ فارسی عمید
(کَ وَ)
نشکفتن. مقابل شکفتن. رجوع به شکفتن شود
لغت نامه دهخدا
(لُمْ دَ / دِ)
بازناشده. ناشکفته. شکفته ناشده:
گلی بود در بوستان ناشکفت
همان نرگسی در چمن نیم خفت.
نظامی.
بنفشه چو در گل بود ناشکفت
عفونت بود بوی او در نهفت.
نظامی.
رجوع به ناشکفته شود
لغت نامه دهخدا
(لَ دَ / دِ)
بازنشده. نشکفته. شکفته ناشده. مقابل شکفته. رجوع به شکفته شود:
از غنچۀ ناشکفته مستورتری
وز نرگس نیم خفته مخمورتری.
مسعودسعد.
بس غنچۀ ناشکفته بر خاک بریخت.
خیام.
هنوزم غنچۀ گل ناشکفته ست
هنوزم در دریائی نسفته ست.
نظامی.
چون غنچۀ ناشکفته با او
می زد نفسی نهفته با او.
نظامی.
داری زپی چشم بد ای در خوشاب
یک نرگس ناشکفته در زیر نقاب.
کمال اسماعیل
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ)
شکفتن. تفتیح. (زوزنی). رجوع به شکفتن شود
لغت نامه دهخدا
(شِ کِ)
در بیت زیر به معنی بی محابا، بی ملاحظه:
ناگهانی خود عسس اورا گرفت
مشت و چوبش زد ز صفرا ناشکفت.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(کَ شُ دَ)
شکستن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). شکستن یعنی خرد کردن. (شعوری) :
عذر طرازی که میر توبه ام اشکست
نیست دروغ ترا خدای خریدار.
ناصرخسرو.
درد زه گر رنج آبستان بود
بر جنین اشکستن زندان بود.
مولوی.
و رجوع به شکستن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ تَ / تِ)
شکسته. بشکسته. مکسور. مکسّر:
دست اشکسته برآرد در دعا
سوی اشکسته برد قفل جدا.
مولوی.
جبر چبود بستن اشکسته را
یا بپیوستن رگ بگسسته را.
مولوی.
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ)
دهی است از دهستان گاورود بخش کامیاران شهرستان سنندج که در 60000گزی شمال خاور کامیاران و 10000گزی شمال امیرآباد واقع است. منطقه ای کوهستانی و سردسیر است و سکنۀآن 552 تن میباشد که اهل تسنن می باشند و بلهجۀ کردی سخن میگویند. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری است و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
گریان. دارای اشک
لغت نامه دهخدا
(اَ کِ)
اشک دختر تاک. کنایه از شراب انگور:
به اشک تاک بشویند زخمهای مرا
که شیشه برسر من خشکی خمار شکست.
صائب.
اشک تاک ار می پرستی عذرخواه من بس است
این رگ ابر از گناهان پاک میسازد مرا.
صائب (از آنندراج).
و رجوع به اشک دختر تاک شود
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ)
شکافتن. رجوع به شکافتن شود
لغت نامه دهخدا
(بِ کُ تَ / تِ)
شکفته شده. بازشده. رجوع به شکفته شدن و شکفته شود
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ)
غار. (جهانگیری). غار و رخنۀ کوه و اصل درآن شکاف و شکافته بوده. (انجمن آرای ناصری). مغاره وغار و رخنۀ کوه. (ناظم الاطباء). شکفت:
برون آمد ز دروازه شتابان
نهاده روی زی اشکفت دیوان.
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
(اِ کِ)
عجب. (جهانگیری). عجب و آنرا شکفت نیز گویند و در مقام تعجب شکفتا نیز گویند مانند ای عجب و عجب او شکفتید یعنی در عجب افتاد و بر این قیاس شکوفیدن یعنی شکفته شدن و در شکفت ماندن و رشیدی شکوف بضم بمعنی شکافنده آورده چنانکه اسدی گوید:
قلا دید در لشکر افتاده توف
از آن پهلوان جمله صف را شکوف.
هم شیخ سعدی گفته:
که لشکرشکوفان مغفرشکاف
نهان صلح جستند و پیدا مصاف.
(انجمن آرای ناصری).
و رجوع به شگفت و اشگفت شود
لغت نامه دهخدا
(یِ کَ دَ)
شکفتن گل را گویند. (جهانگیری). شکفتن گل را گویند. شکفت و شکوفه و بشکوفه و اشکفیده واشکوفه مأخذش از اینجاست چون واو و فا تبدیل یابندبمعنی شکفته است. (انجمن آرا). باز شدن غنچه و گل
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ دَ)
شکفته شدن.
لغت نامه دهخدا
(کَ)
وا نشده. باز ناشده. ناشکفته: غنچۀ نشکفته. رجوع به شکفته و ناشکفته شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اشکفتن
تصویر اشکفتن
شکفته شدن، شکوفه آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناشکفته
تصویر ناشکفته
شکفته نشده باز نشده
فرهنگ لغت هوشیار
بی تانی فورا: ناگهانی خود عسس او را گرفت مشت و چوبش زد ز صفرا ناشکفت. (مثنوی لغ) توضیح در لغت. بمعنی بی محابا و بی ملاحظه آمده. شکفته نشده باز نشده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشکفته
تصویر بشکفته
شکفته شده، باز شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکافتن
تصویر اشکافتن
شکافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکستن
تصویر اشکستن
شکستن، خرد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکسته
تصویر اشکسته
شکسته، تپه و ماهور زمین پر تپه و ماهور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکمبک
تصویر اشکمبک
معده گاو و گوسفند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکفت
تصویر اشکفت
عجب شکفتن گل را گویند شکفتن گل را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکفت
تصویر اشکفت
((اِ کَ))
شکاف، رخنه، غار، کهف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشکفت
تصویر اشکفت
غار
فرهنگ واژه فارسی سره