جدول جو
جدول جو

معنی اشکفت - جستجوی لغت در جدول جو

اشکفت
شکاف، شکافته، شکاف و رخنه در زمین یا کوه، غار
تصویری از اشکفت
تصویر اشکفت
فرهنگ فارسی عمید
اشکفت
(یِ کَ دَ)
شکفتن گل را گویند. (جهانگیری). شکفتن گل را گویند. شکفت و شکوفه و بشکوفه و اشکفیده واشکوفه مأخذش از اینجاست چون واو و فا تبدیل یابندبمعنی شکفته است. (انجمن آرا). باز شدن غنچه و گل
لغت نامه دهخدا
اشکفت
(اِ کَ)
غار. (جهانگیری). غار و رخنۀ کوه و اصل درآن شکاف و شکافته بوده. (انجمن آرای ناصری). مغاره وغار و رخنۀ کوه. (ناظم الاطباء). شکفت:
برون آمد ز دروازه شتابان
نهاده روی زی اشکفت دیوان.
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
اشکفت
(اِ کِ)
عجب. (جهانگیری). عجب و آنرا شکفت نیز گویند و در مقام تعجب شکفتا نیز گویند مانند ای عجب و عجب او شکفتید یعنی در عجب افتاد و بر این قیاس شکوفیدن یعنی شکفته شدن و در شکفت ماندن و رشیدی شکوف بضم بمعنی شکافنده آورده چنانکه اسدی گوید:
قلا دید در لشکر افتاده توف
از آن پهلوان جمله صف را شکوف.
هم شیخ سعدی گفته:
که لشکرشکوفان مغفرشکاف
نهان صلح جستند و پیدا مصاف.
(انجمن آرای ناصری).
و رجوع به شگفت و اشگفت شود
لغت نامه دهخدا
اشکفت
عجب شکفتن گل را گویند شکفتن گل را گویند
تصویری از اشکفت
تصویر اشکفت
فرهنگ لغت هوشیار
اشکفت
((اِ کَ))
شکاف، رخنه، غار، کهف
تصویری از اشکفت
تصویر اشکفت
فرهنگ فارسی معین
اشکفت
غار
تصویری از اشکفت
تصویر اشکفت
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشگفت
تصویر اشگفت
شگفت، عجیب، حیرت انگیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکفه
تصویر اشکفه
اشکوفه، شکوفه، قی، استفراغ، برای مثال بنگر به درخت ای جان در رقص و سراندازی / اشکوفه چرا کردی گر باده نخوردستی (مولوی۲ - ۹۰۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکفتن
تصویر اشکفتن
شکفتن، باز شدن غنچۀ گل یا شکوفۀ درخت، از هم باز شدن
کنایه از شاد شدن، خوشحال شدن، کنایه از باز شدن لب ها هنگام تبسم، خندان شدن
شگفتن، شگفته شدن، شکفته شدن، اشگفیدن، شکفیدن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ کَ دِ)
ده مخروبه ای است از بخش سمیرم بالای شهرستان شهرضا. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ دَ / دِ)
غارنشین
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ)
دهی است از دهستان گاورود بخش کامیاران شهرستان سنندج که در 60000گزی شمال خاور کامیاران و 10000گزی شمال امیرآباد واقع است. منطقه ای کوهستانی و سردسیر است و سکنۀآن 552 تن میباشد که اهل تسنن می باشند و بلهجۀ کردی سخن میگویند. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری است و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ)
ده کوچکی است از دهستان ییلاق بخش حومه شهرستان سنندج که سکنۀ آن 10 تن میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ ئی یَ)
ده کوچکی است از دهستان بهرآسمان بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت که در 40هزارگزی جنوب ساردوئیه و 17هزارگزی جنوب راه مالرو بافت - ساردوئیه واقع است و دارای 4تن سکنه میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(شُ کُ)
کرامت. معجزه، احترام. توقیر. تعظیم، ترس. بیم. خوف. (ناظم الاطباء) ، شکفته. گشوده. واشده. (آنندراج). معانی منقول از ناظم الاطباء و آنندراج و خود کلمه با آن ضبط در جای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(کِ کِ)
بکشفت:
لاله کشکفت کشفته کشکفت (؟)
خود شکفته ست بر رخ تو شگفت.
خسروی (ازلغت اسدی ص 50)
لغت نامه دهخدا
(اِ کُ فَ / فِ)
بهار وشکوفۀ درخت. (برهان) (آنندراج). اشکوفه. (فرهنگ ضیاء). رجوع به شعوری ج 1 ص 149 شود. زهر. شکوفۀ درخت. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دهی است جزء دهستان املش بخش رودسر شهرستان لاهیجان که در 8000گزی باختر رودسر و 50000 گزی خاور املش واقع است. محلی جلگه، معتدل، مرطوب و مالاریائی است و سکنۀ آن 120 تن میباشد که شیعه اند و بلهجۀ گیلکی سخن میگویند. آب آن از پلرود تأمین میشود و محصول آن برنج و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(ءِ تَ)
شکفتن گل. (برهان) (آنندراج). شکفته شده. (ناظم الاطباء). از شگفتن باز شدن گل. (شعوری). شکفتگی گل. (هفت قلزم). و رجوع به اشکفت و شکفتن و اشکفتن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ گَ)
غار و رخنۀ کوه باشد. (برهان) (هفت قلزم). و اصل در آن شگاف و شگافته بوده است. (آنندراج). در فرهنگ جهانگیری بمعنی غار است. و شگفت هم گویند. (شعوری). و رجوع به اشکفت و شکفت شود
لغت نامه دهخدا
(اِ گِ)
عجب که از تعجب باشد. (برهان) (هفت قلزم). عجب و آنرا شگفت نیز گویند و در مقام تعجب شگفتا نیز گویند مانند ای عجب. (از آنندراج) (انجمن آرا). عجب. (جهانگیری).
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ دِ)
دهی است از دهستان جاوید بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون که در 26هزارگزی خاور فهلیان و 4هزارگزی خاور شوسۀ کازرون به بهبهان واقع است. منطقه ای دامنه، گرمسیر و مالاریائی است و سکنۀ آن 337 تن میباشد. مذهب اهالی شیعه و زبان آنان فارسی لری است. آب آن از چشمه تأمین میشود و محصولات آن غلات، برنج، تریاک و شغل اهالی زراعت و قالی بافی است. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(شِ کِ)
در بیت زیر به معنی بی محابا، بی ملاحظه:
ناگهانی خود عسس اورا گرفت
مشت و چوبش زد ز صفرا ناشکفت.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(لُمْ دَ / دِ)
بازناشده. ناشکفته. شکفته ناشده:
گلی بود در بوستان ناشکفت
همان نرگسی در چمن نیم خفت.
نظامی.
بنفشه چو در گل بود ناشکفت
عفونت بود بوی او در نهفت.
نظامی.
رجوع به ناشکفته شود
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ تَ)
دهی است از دهستان لار بخش حومه شهرستان شهرکرد واقع در 7هزارگزی باختر شهرکرد که در محلی کوهستانی و معتدل واقع است و سکنۀ آن 1347تن میباشد. مذهب اهالی شیعه و زبان آنان فارسی - ترکی است. آب آن از قنات تأمین میشود و محصولات آن عبارت است از: غلات و کشمش. شغل اهالی زراعت و گله داری وصنایع دستی زنان قالی بافی است. راه شوسه دارد. در این آبادی خانه هایی از سنگ در کوه ساخته شده که اشکفتک نامیده میشود. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ دَ)
شکفته شدن.
لغت نامه دهخدا
تصویری از اشگفت
تصویر اشگفت
حیرت وتعجب کردن شکفتن گل، باز شدن گل شکفتن گل، باز شدن گل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشافت
تصویر اشافت
آگاهی یافتن، ترسیدن، بالاتربودن
فرهنگ لغت هوشیار
بی تانی فورا: ناگهانی خود عسس او را گرفت مشت و چوبش زد ز صفرا ناشکفت. (مثنوی لغ) توضیح در لغت. بمعنی بی محابا و بی ملاحظه آمده. شکفته نشده باز نشده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکفت
تصویر شکفت
تعجب و عجب و شگفت و حیرت، گشودگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکفه
تصویر اشکفه
اشکوفه شکوفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکفتن
تصویر اشکفتن
شکفته شدن، شکوفه آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکفت
تصویر شکفت
((ش کَ))
غار
فرهنگ فارسی معین
زاغه، غار، کهف
فرهنگ واژه مترادف متضاد