گونه ای از صنوبر که دار آن راست و محکم نیست وآنرا شالک دل، حشنک، دله راجی، اره قلمه، و هم صنوبرنامند. جنسی پست از تبریزی که گره دار باشد و راست برنیاید. و رجوع به گیاه شناسی حسین گل گلاب ص 272 شود، درک کردن بوسیلۀ حس شامّه. استشمام کردن. بوییدن: لیک آنرا که اشنود صاحب مشام بر خر سرگین پرست آن شد حرام. مولوی (مثنوی چ رمضانی دفتر 5 ص 294 بیت 2)
گونه ای از صنوبر که دار آن راست و محکم نیست وآنرا شالک دَل، حَشنک، دله راجی، اره قلمه، و هم صنوبرنامند. جنسی پست از تبریزی که گره دار باشد و راست برنیاید. و رجوع به گیاه شناسی حسین گل گلاب ص 272 شود، درک کردن بوسیلۀ حس شامّه. استشمام کردن. بوییدن: لیک آنرا که اشنود صاحب مشام بر خر سرگین پرست آن شد حرام. مولوی (مثنوی چ رمضانی دفتر 5 ص 294 بیت 2)
اشاره به نزدیک، این، این است اکنون، زمان یا لحظه ای که در آن هستیم، این زمان، این هنگام، همین دم، در این وقت، حالا، فعلاً، همیدون، عجالتاً، همینک، ایدر، بالفعل، کنون، الحال، الآن، نون، فی الحال، حالیا، ایدون، ایمه
اشاره به نزدیک، این، این است اَکنون، زمان یا لحظه ای که در آن هستیم، این زمان، این هنگام، همین دم، در این وقت، حالا، فِعلاً، هَمیدون، عِجالَتاً، هَمینَک، ایدَر، بِالفِعل، کُنون، اَلحال، اَلآن، نون، فِی الحال، حالیا، ایدون، اِیمِه
جامه ای را گویند که طفلان و کودکان نوزاییده را در آن پیچند. (برهان) (جهانگیری) (فرهنگ نظام). قنداق. قنداقه. قماط، بودن آفتاب در برج عقرب ودرین روز مغان یعنی آتش پرستان جشن کنند. (برهان)
جامه ای را گویند که طفلان و کودکان نوزاییده را در آن پیچند. (برهان) (جهانگیری) (فرهنگ نظام). قُنداق. قُنداقه. قِماط، بودن آفتاب در برج عقرب ودرین روز مغان یعنی آتش پرستان جشن کنند. (برهان)
بشنک. میل آهنی دراز و سرتیز که بنایان بدان دیوار سوراخ کنند. (برهان قاطع). دیلم، آلت گلگران بود یعنی بیرم (کذا). (لغت نامۀ اسدی) ، چهارچوبی است دراز با چهار دسته که خشت و گل با آن کشند. زنبر. و آن گلیمی یا تخته ای باشد که بر دو سر آن دو چوب تعبیه کنند و بدان خشت و گل و خاک و امثال آن کشند. (برهان قاطع). زنبه: با دوات و قلم و شعر چه کار است ترا خیز و بردار تش و دستره و بیل و پشنک. ابوحنیفۀ اسکافی. ، اهرم. بارخیز: ناظر به تست دیدۀ افراسیاب وقت دارای ملک توران، از تو رو از پشنک. شاهی که تازیانه ش را خودرستم ار بجای بودی، ز جای برنگرفتی بصد پشنک. سوزنی. همچون پشنگ کژ و وزکناک و شوخناک گوئی که گرز توری در قبضۀ پشنگ آنرا که از تو خورد و بناجایگه فتاد برداشت از زمین نتواننش بی پشنگ. سوزنی. ، جفا. جور. ستم. محنت. (برهان قاطع) ، ترشح آب و غیر آن و به این معنی بکسر اول و ثانی هم درست است. (برهان قاطع). افشاندن آب و غیره، آب مترشح. یک پشنگ آب. (فرهنگ سروری) : بی تیغ از آن اجل خبه سازد عدوت را کز خون فاسدش نرود بر کسی پشنگ. درویش عبدعلی (از فرهنگ جهانگیری). ، تیشه
بشنک. میل آهنی دراز و سرتیز که بنایان بدان دیوار سوراخ کنند. (برهان قاطع). دیلم، آلت گلگران بود یعنی بیرم (کذا). (لغت نامۀ اسدی) ، چهارچوبی است دراز با چهار دسته که خشت و گل با آن کشند. زنبر. و آن گلیمی یا تخته ای باشد که بر دو سر آن دو چوب تعبیه کنند و بدان خشت و گل و خاک و امثال آن کشند. (برهان قاطع). زنبه: با دوات و قلم و شعر چه کار است ترا خیز و بردار تش و دستره و بیل و پشنک. ابوحنیفۀ اسکافی. ، اهرم. بارخیز: ناظر به تست دیدۀ افراسیاب وقت دارای ملک توران، از تو رو از پشنک. شاهی که تازیانه ش را خودرستم ار بجای بودی، ز جای برنگرفتی بصد پشنک. سوزنی. همچون پشنگ کژ و وزکناک و شوخناک گوئی که گرز توری در قبضۀ پشنگ آنرا که از تو خورد و بناجایگه فتاد برداشت از زمین نتواننش بی پشنگ. سوزنی. ، جفا. جور. ستم. محنت. (برهان قاطع) ، ترشح آب و غیر آن و به این معنی بکسر اول و ثانی هم درست است. (برهان قاطع). افشاندن آب و غیره، آب مترشح. یک پشنگ آب. (فرهنگ سروری) : بی تیغ از آن اجل خبه سازد عدوت را کز خون فاسدش نرود بر کسی پشنگ. درویش عبدعلی (از فرهنگ جهانگیری). ، تیشه
اکنون، این زمان اکنون این زمان الحال، این است، این ها، (پس (ابوعلی بن سینا) گفت: مرا مردی می باید که غرفات و محلات گرگان را همه شناسد بیاوردند و گفتند: اینک خ) یا اینک اینک، برای تاکید آید همین دم الساعه، اشاره بنزدیک مقابل آنک آنک
اکنون، این زمان اکنون این زمان الحال، این است، این ها، (پس (ابوعلی بن سینا) گفت: مرا مردی می باید که غرفات و محلات گرگان را همه شناسد بیاوردند و گفتند: اینک خ) یا اینک اینک، برای تاکید آید همین دم الساعه، اشاره بنزدیک مقابل آنک آنک