جدول جو
جدول جو

معنی اشنک - جستجوی لغت در جدول جو

اشنک
درختی شبیه سپیدار با پوستی تیره رنگ که برای کارهای نجاری و ساختمانی مناسب نیست، اشن
تصویری از اشنک
تصویر اشنک
فرهنگ فارسی عمید
اشنک(اَ شَ نَ)
گونه ای از صنوبر که دار آن راست و محکم نیست وآنرا شالک دل، حشنک، دله راجی، اره قلمه، و هم صنوبرنامند. جنسی پست از تبریزی که گره دار باشد و راست برنیاید. و رجوع به گیاه شناسی حسین گل گلاب ص 272 شود، درک کردن بوسیلۀ حس شامّه. استشمام کردن. بوییدن:
لیک آنرا که اشنود صاحب مشام
بر خر سرگین پرست آن شد حرام.
مولوی (مثنوی چ رمضانی دفتر 5 ص 294 بیت 2)
لغت نامه دهخدا
اشنک
موش بزرگ، سنجاب درختی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شانک
تصویر شانک
چینه دان، سنگدان مرغ
فرهنگ فارسی عمید
نام تجاری نوعی سیگار که به نام شهر اشنو یا اشنویه (از شهرهای آذربایجان غربی) نامیده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشنک
تصویر تشنک
قسمتی از جمجمه در پیش سر که در کودکی نرم است، یافوخ، جاندانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشنه
تصویر اشنه
شناوری، شنا، رفتن مسافتی در آب با حرکت دادن دست ها و پاها، اشناب، اشناه، شناو، شناه، آشناب، آشناه، سباحت، آشنا، شنار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشنه
تصویر اشنه
نوعی خزه که در نواحی معتدل، مرطوب و باتلاقی می روید، اشنان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکن
تصویر اشکن
شکن، چین و چروک و تای پارچه، پیچ و خم زلف، شکنج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اینک
تصویر اینک
اشاره به نزدیک، این، این است
اکنون، زمان یا لحظه ای که در آن هستیم، این زمان، این هنگام، همین دم، در این وقت، حالا، فعلاً، همیدون، عجالتاً، همینک، ایدر، بالفعل، کنون، الحال، الآن، نون، فی الحال، حالیا، ایدون، ایمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشتک
تصویر اشتک
پارچه ای که نوزاد را در آن می بندند، قنداق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشنا
تصویر اشنا
گوهر گران بها، گران مایه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشنع
تصویر اشنع
شنیع تر، زشت تر، قبیح تر، ناهنجارتر
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تَ)
جامه ای را گویند که طفلان و کودکان نوزاییده را در آن پیچند. (برهان) (جهانگیری) (فرهنگ نظام). قنداق. قنداقه. قماط، بودن آفتاب در برج عقرب ودرین روز مغان یعنی آتش پرستان جشن کنند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(پَ شَ)
بشنک. میل آهنی دراز و سرتیز که بنایان بدان دیوار سوراخ کنند. (برهان قاطع). دیلم، آلت گلگران بود یعنی بیرم (کذا). (لغت نامۀ اسدی) ، چهارچوبی است دراز با چهار دسته که خشت و گل با آن کشند. زنبر. و آن گلیمی یا تخته ای باشد که بر دو سر آن دو چوب تعبیه کنند و بدان خشت و گل و خاک و امثال آن کشند. (برهان قاطع). زنبه:
با دوات و قلم و شعر چه کار است ترا
خیز و بردار تش و دستره و بیل و پشنک.
ابوحنیفۀ اسکافی.
، اهرم. بارخیز:
ناظر به تست دیدۀ افراسیاب وقت
دارای ملک توران، از تو رو از پشنک.
شاهی که تازیانه ش را خودرستم ار بجای
بودی، ز جای برنگرفتی بصد پشنک.
سوزنی.
همچون پشنگ کژ و وزکناک و شوخناک
گوئی که گرز توری در قبضۀ پشنگ
آنرا که از تو خورد و بناجایگه فتاد
برداشت از زمین نتواننش بی پشنگ.
سوزنی.
، جفا. جور. ستم. محنت. (برهان قاطع) ، ترشح آب و غیر آن و به این معنی بکسر اول و ثانی هم درست است. (برهان قاطع). افشاندن آب و غیره، آب مترشح. یک پشنگ آب. (فرهنگ سروری) :
بی تیغ از آن اجل خبه سازد عدوت را
کز خون فاسدش نرود بر کسی پشنگ.
درویش عبدعلی (از فرهنگ جهانگیری).
، تیشه
لغت نامه دهخدا
(شَ)
خوشۀ انگور آویزان از درخت. (ناظم الاطباء). اما در کتب دیگر باشنگ بکاف فارسی است و رجوع به باشنگ شود.
لغت نامه دهخدا
تصویری از اشنب
تصویر اشنب
خوشاب دندان دندان مرواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احنک
تصویر احنک
دله اشتر شتر دله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتک
تصویر اشتک
جامه ای که کودکان نوزاد را در آن پیچند قنداق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشنع
تصویر اشنع
زشت تر، قبیح تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکنک
تصویر اشکنک
اشکلک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشنا
تصویر اشنا
گرانمایه، گوهر گرانبها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشنه
تصویر اشنه
گلسنگ، آلگ
فرهنگ لغت هوشیار
شنوا شنونده. نوعی سیگار که بنام شهر اشنو (اشنویه) (آذربایجان) نامیده شده
فرهنگ لغت هوشیار
درختی است از تیره بید که مانند سفیدار است ولی برخلاف آن مستقیم رشد نمیکند و چوبش نیز محکم نیست و مانند آن دارای پوست صاف است اشن خشنگ اره قلمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشنق
تصویر اشنق
دراز گردن
فرهنگ لغت هوشیار
اکنون، این زمان اکنون این زمان الحال، این است، این ها، (پس (ابوعلی بن سینا) گفت: مرا مردی می باید که غرفات و محلات گرگان را همه شناسد بیاوردند و گفتند: اینک خ) یا اینک اینک، برای تاکید آید همین دم الساعه، اشاره بنزدیک مقابل آنک آنک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افشنک
تصویر افشنک
((اَ شَ))
شبنم، ژاله، افشنگ، افشک، اپشک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشنع
تصویر اشنع
((اَ نَ))
زشت تر، ناهنجارتر، بدتر، قبیح تر، اشنع اعمال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشنا
تصویر اشنا
گوهر گرانبها، گوهر گرانمایه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشنا
تصویر اشنا
شنا، شناوری، آب ورزی، شنا کننده، شناگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشکن
تصویر اشکن
((اِ کَ))
شکن، چین و شکن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشتک
تصویر اشتک
((اِ تَ))
جامه ای که کودکان نوزاد را در آن پیچند، قنداق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اینک
تصویر اینک
((نَ))
اکنون، الحال، این است ! این ها!
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشنو
تصویر اشنو
((اُ))
نوعی سیگار که به نام شهر اشنو (اشنویه آذربایجان) نامیده شده است
فرهنگ فارسی معین