جدول جو
جدول جو

معنی اشنافه - جستجوی لغت در جدول جو

اشنافه
عطسه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشناور
تصویر اشناور
شناور، شناگر، شنا کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشنوشه
تصویر اشنوشه
عطسه، خارج شدن هوای ریه با شدت و صدا از راه بینی و دهان بر اثر تحریک شدن مخاط بینی، ستوسر، شنوسه، برای مثال دماغ خشک او اشنوشۀ تر / چو آرد گوش گردون را کند کر (سراج الدین راجی - مجمع الفرس - اشنوشه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشناگر
تصویر اشناگر
شناگر، شناور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکوفه
تصویر اشکوفه
شکوفه، برای مثال باش تا دوحۀ اقبال تو اشکوفه کند / کز شمیمش همه آفاق معطر گردد (ابوعلی چاچی - شاعران بی دیوان - ۲۶۶)
قی، استفراغ، برای مثال بنگر به درخت ای جان در رقص و سراندازی / اشکوفه چرا کردی گر باده نخوردستی (مولوی۲ - ۹۰۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشناه
تصویر اشناه
شناوری، شنا، رفتن مسافتی در آب با حرکت دادن دست ها و پاها، آشناه، شناه، شنار، اشناب، شناو، آشناب، سباحت، اشنه، آشنا
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
شنا. اشنا. اشناو. آشنا. اشناب:
از بحر ثنای تو به شکر نعم تو
ساحل نخوهم یافت به زورق نه به اشناه.
سوزنی.
مخفف آشناه (شناور). لفظمذکور در سنسکریت آشنان است یعنی غسل و بدن شستن. (فرهنگ نظام). رجوع به شناو و آشنا و اشناو و اشناب شود، خار و خاشاکی که روی آب باشد. (شعوری ج 1 ص 149)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ پَ رَ)
گوشواره نهادن دختر را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ شنف. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
اطلاع یافتن بر: اشاف علیه، میان قومی بهم برآوردن. (تاج المصادر بیهقی) ، عیب کردن. (منتهی الارب). ملامت کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب). عیب وملامت کردن. (صراح) ، بسیار شدن بعدد
لغت نامه دهخدا
تصویری از انافه
تصویر انافه
برآمدن چیزی، بلند شدن، زیاده شدن، زائد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشافه
تصویر اشافه
آگاهی یافتن، ترسیدن، بالاتر بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاشنامه
تصویر پاشنامه
پاژنامه پازنامه پاچنامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشناقه
تصویر بشناقه
لاتینی تازی شده گزر زردک از گیاهان حویج گزر زردک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشجاره
تصویر اشجاره
قدومه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکوفه
تصویر اشکوفه
شکوفه وبهار درخت میباشد. بمعنی قی واستفراغ هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
برآمدن آفتاب، دمیدن روشنایی، تابندگی، روشن شدن، روشن کردن روشنگری، گشسب روشن گشت دبستانی در فلسفه که بنیاد گذار آن سهروردی است و آن شناخت از راه بینش است روشنداری منسوب به اشراف: جنبه اشرافی یا حکومت اشرافی. حکومت نجبا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشنوسه
تصویر اشنوسه
عطسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازناگه
تصویر ازناگه
ازناگاه ناگهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسنامه
تصویر اسنامه
پر خوشه از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشنوسه
تصویر اشنوسه
((اُ س ِ))
عطسه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشرافی
تصویر اشرافی
Aristocratic, Snobbish
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از اشرافی
تصویر اشرافی
aristocratique, snob
دیکشنری فارسی به فرانسوی
عطسه
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از اشرافی
تصویر اشرافی
аристократический , снобистский
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از اشرافی
تصویر اشرافی
aristokratisch, snobistisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از اشرافی
تصویر اشرافی
аристократичний , снобістський
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از اشرافی
تصویر اشرافی
arystokratyczny, snobistyczny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از اشرافی
تصویر اشرافی
贵族的 , 高傲的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از اشرافی
تصویر اشرافی
aristocrático, esnobe
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از اشرافی
تصویر اشرافی
aristocratico, snob
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از اشرافی
تصویر اشرافی
aristocrático, elitista
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از اشرافی
تصویر اشرافی
aristocratisch, snobistisch
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از اشرافی
تصویر اشرافی
ชนชั้นสูง , หยิ่ง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از اشرافی
تصویر اشرافی
aristokratik, sombong
دیکشنری فارسی به اندونزیایی