دوموی شدن (منتهی الارب). دومویه شدن. اشمئطاط. اشمیطاط. و رجوع به مصادر فوق شود، جامۀ اشمونی، جامه ای از کالاهای بخارا بود. رجوع به شرح احوال رودکی ص 65 شود
دوموی شدن (منتهی الارب). دومویه شدن. اشمئطاط. اشمیطاط. و رجوع به مصادر فوق شود، جامۀ اشمونی، جامه ای از کالاهای بخارا بود. رجوع به شرح احوال رودکی ص 65 شود
اشمذین. بلفظ تثنیه بقولی در شعر رزاح بن ربیعه العذری برادر قصی به مادرش: جمعنا من السر من اشمذین و من کل حی جمعنا قبیلا. نام دو کوه است. نصر گوید: اشمذان تثنیۀ اشمذ دو کوه است در میان مدینه و خیبر که دو قبیلۀ جهینه و اشجع بدان فرودآیند.
اشمذین. بلفظ تثنیه بقولی در شعر رزاح بن ربیعه العذری برادر قصی به مادرش: جمعنا من السر من اشمذین و من کل حی جمعنا قبیلا. نام دو کوه است. نصر گوید: اشمذان تثنیۀ اشمذ دو کوه است در میان مدینه و خیبر که دو قبیلۀ جهینه و اشجع بدان فرودآیند.
سوی نشیب رفتن شتر بکشیدن مهار، درآمدن بر کسی بدگویان. (آنندراج) : انخرط علینا بالقبیح، درآمد ما را بدگویان. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تیز دویدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). در دوتند رفتن و ستیهیدن در آن. (از اقرب الموارد). بستیهیدن. (مصادر زوزنی). یقال: انخرط فی العدو. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، باریک و لاغرشدن تن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). نازک و لاغر شدن. (از اقرب الموارد). یقال: انخرط جسمه. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، درمیان جماعتی در رفتن. در میان چیزی درآمدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). درشدن. (مصادر زوزنی). بشتاب داخل شدن، بشتاب بیرون رفتن. (از اقرب الموارد) ، درکشیده شدن در رشته. (غیاث اللغات) (آنندراج). در رشته انتظام یافتن و درکشیده شدن. (از اقرب الموارد) : اگر این عزیمت بنفاذ رسانی و بمضامت جانب او و انخراط در سلک خدمت او رغبت نمایی هرآنچه توقع افتد... پیش گرفته شود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 225) ، تراشیده شدن، رشته در سوزن کشیدن. (غیاث اللغات) (آنندراج)
سوی نشیب رفتن شتر بکشیدن مهار، درآمدن بر کسی بدگویان. (آنندراج) : انخرط علینا بالقبیح، درآمد ما را بدگویان. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تیز دویدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). در دوتند رفتن و ستیهیدن در آن. (از اقرب الموارد). بستیهیدن. (مصادر زوزنی). یقال: انخرط فی العدو. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، باریک و لاغرشدن تن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). نازک و لاغر شدن. (از اقرب الموارد). یقال: انخرط جسمه. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، درمیان جماعتی در رفتن. در میان چیزی درآمدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). درشدن. (مصادر زوزنی). بشتاب داخل شدن، بشتاب بیرون رفتن. (از اقرب الموارد) ، درکشیده شدن در رشته. (غیاث اللغات) (آنندراج). در رشته انتظام یافتن و درکشیده شدن. (از اقرب الموارد) : اگر این عزیمت بنفاذ رسانی و بمضامت جانب او و انخراط در سلک خدمت او رغبت نمایی هرآنچه توقع افتد... پیش گرفته شود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 225) ، تراشیده شدن، رشته در سوزن کشیدن. (غیاث اللغات) (آنندراج)
اخطاط. نشان بنا برکشیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). طرح ریزی کردن. خط برکشیدن گرد زمین و حدّ پیدا کردن برای بناء و جز آن: انه الّذی اختط اساس الجامع بالقاهره مما یلی باب الفتوح. (ابن خلکان).
اِخطاط. نشان ِ بنا برکشیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). طرح ریزی کردن. خط برکشیدن گرد زمین و حَدّ پیدا کردن برای بناء و جز آن: انه الّذی اختط اساس الجامع بالقاهره مما یلی باب الفتوح. (ابن خلکان).