جدول جو
جدول جو

معنی اشماط - جستجوی لغت در جدول جو

اشماط
(نَ)
درآمیختن چیزی را به چیزی: اشمطه به. (منتهی الارب) (المنجد) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
اشماط
(اَ)
جمع واژۀ شمط. توابل. (منتهی الارب) (المنجد). رجوع به شمط شود. ادویه ای که در گوارایی غذاها بکار می برند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
اشماط
درآمیختن، دو موی شدن: دورنگ شدن، ریزاندن برگ
تصویری از اشماط
تصویر اشماط
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشواط
تصویر اشواط
شوط ها، دوره های از اسب دوانی، بارهایی که شخص دور کعبه طواف کند، جمع واژۀ شوط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشمام
تصویر اشمام
بوییدن، بوییدن چیزی، بو کردن، بو بردن، بویانیدن، در علوم ادبی با لب اشاره کردن به حرکت حرفی بدون آنکه صوت شنیده شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشراط
تصویر اشراط
علامت، نشانه
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
شمار:
صد بار بروزی در، پرها بشمارند
چون نیم دبیری که غلط کرده به اشمار.
منوچهری.
که ضرورت بود عقد این گدا
این غریب اشمار را نبود وفا.
مولوی.
و رجوع به غریب اشمار شود
لغت نامه دهخدا
(نَ سَ بَ)
همه پستان ناقه را بستن.
لغت نامه دهخدا
(نُ خوا / خا)
آفتاب ناک شدن روز. (منتهی الارب) (آنندراج). اشماس روز، پیدا بودن خورشید در آن. (از المنجد). به آفتاب شدن روز. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(نَ سَ دَ / دِ)
ترسیدن و بیمناک شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَسْ / نِسْ یَ / یِ بَ)
نور گسترانیدن چراغ. یقال: اشمع السراج، اذا سطع نوره. (منتهی الارب) (آنندراج). درخشیدن چراغ. (از المنجد). روشن شدن چراغ. (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
(نَسْ / نِسْ یَ / یِ بِ)
شمال ساختن گوسفند را. (منتهی الارب). رجوع به شمال شود. اشمال گوسفند، ساختن توبره مانندی (پستان بند) برای پستان آن تا فروپوشیده شود. (از المنجد).
لغت نامه دهخدا
(نَسْ / نِسْ یَ / یِ خَ)
بوییدن. (منتهی الارب). چیز خوشبوی را بوییدن. (از اقرب الموارد) (غیاث).
لغت نامه دهخدا
(نَسْ / نِسْ یَ / یِ خوَرْ / خُرْ)
دوموی شدن (منتهی الارب). دومویه شدن. اشمئطاط. اشمیطاط. و رجوع به مصادر فوق شود، جامۀ اشمونی، جامه ای از کالاهای بخارا بود. رجوع به شرح احوال رودکی ص 65 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
غدیر اشطاط، جمع واژۀ شط، بمعنی بعد، یا جمع واژۀ شطط، بمعنی جور و گذشتن از حد است. وغدیر اشطاط نزدیک عسفان است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دور رفتن ستور در چرا. (منتهی الارب). اشطاط در سوم، دور شدن. (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ شرط. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 61). جمع واژۀ شرط. نشانه ها. و اشراطالساعه، نشانه های قیامت. (منتهی الارب). نشانه های رستخیز.
لغت نامه دهخدا
(نُ لَ / لِ)
نشان کردن شتر و گوسپند و جز آن جهت فروختن. (منتهی الارب). نشان کردن. (زوزنی). اعلان کردن به اینکه شتر برای فروش است. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(نَ شِ)
شاد گردانیدن کسی را به غم دشمن: اشمته اﷲ به، شاد گرداند او را خدای به غم دشمن. (منتهی الارب). شاد شدن به غم دشمن. (آنندراج). شادکامه کردن دشمن. (زوزنی). شادمانه کردن دشمن. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 13). شادکام کردن دشمن. (تاج المصادر بیهقی) : ’فلاتشمت بی الاعداء’. (قرآن 7 / 150). و صاحب اقرب الموارد آرد: اشمته اﷲ بعدوه، یعنی او را مورد شماتت و نکوهش دشمن قرار داد و دشمن با او آنچنان کرد که نتیجۀ شماتت او بود یا بخاطر شماتت با وی بدی کرد وگاه شماتت از جانب دوست و مشفق به کسی است که دلدادۀ اوست و از وی روی گردان نیست، چنانکه شاعر گوید:
و اشمت ّ بی من کان فیک یلوم.
(از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از انماط
تصویر انماط
جمع نمط، روش ها، گونه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشمام
تصویر اشمام
بو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارماط
تصویر ارماط
واژه یمنی کاوی از درختان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشواط
تصویر اشواط
جمع شوط، گشت ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشطاط
تصویر اشطاط
ستمداوری، بیش از اندازگی، سختکوشی
فرهنگ لغت هوشیار
آمادن برای فروش، آمادن برای کار، شتابانیدن پیک، آسان کردن، جمع شرط، نشان ها، زبون ترین مردم جمع شرط و شرط علامتها نشانها. یا اشراط صبح. نشانهای بامداد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشحاط
تصویر اشحاط
دورکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشماع
تصویر اشماع
به بازی وا داشتن، درخشیدن چراغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشماس
تصویر اشماس
آفتابناکی رماندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشمار
تصویر اشمار
شتاباندن، در نور دیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشماط
تصویر بشماط
پارسی تازی گشته بسکماج نان دو آتشه بسکماج نان دو آتشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطماط
تصویر اطماط
بندغ هندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغماط
تصویر اغماط
پیوستگی، برچسبیدن، نبریدن تپ، بایستگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشواط
تصویر اشواط
جمع شوط، دفعه، بار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشراط
تصویر اشراط
جمع شرط، نشانه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشمام
تصویر اشمام
((اِ))
بویانیدن، بو کردن
فرهنگ فارسی معین