جدول جو
جدول جو

معنی اشقیطن - جستجوی لغت در جدول جو

اشقیطن(اَطَ)
دوای چشم. قطور. کحول. (دزی ج 1 ص 25)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشنیدن
تصویر اشنیدن
شنیدن، درک کردن صدا به وسیلۀ قوۀ شنوایی، گوش دادن، درک کردن بوی چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارقیطون
تصویر ارقیطون
گیاهی پایا از خانوادۀ کاسنی با برگ های پهن و گل های کروی که در طب قدیم مصرف دارویی داشته، باباآدم، اراقیطون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشنیان
تصویر اشنیان
اشنان، گیاهی از خانوادۀ اسفناج با شاخه های باریک، برگ های ریز و طعم شور که معمولاً در شوره زارها می روید، خلخان، شنان، آذربو، آذربویه، خرند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشقیا
تصویر اشقیا
شقی ها، بدبخت ها، تیره بخت ها، ستمگرها، ظالم ها، بیدادگرها، جبّارها، ستمکارها، گرداس ها، جائرها، ستم کیش ها، ظلم پیشه ها، جفا پیشه ها، جمع واژۀ شقی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشقیل
تصویر اشقیل
پیاز دشتی، گیاه علفی پایا با پیاز بزرگ و گل های کوچک و خوشه ای به رنگ سفید یا سفید مایل به خاکستری و برگ های دراز و نوک تیز که پیاز آن کاربرد دارویی دارد، پیاز موش، عنصل، اسقیل
فرهنگ فارسی عمید
(اُ نَ)
گونۀ سوم از تیره اسفنجیان است و اسفنجیان تیره چهارم از دولپه های بی گلبرگ است. اشنیان در صحاری مرکزی ایران بسیار میروید و برگهای بسیار ریز و بهم فشرده دارد و در آن مقداری نمکهای قلیایی ذخیره میشود. چون ساقه های آنرا بسوزانند خاکستری بنام شخار بدست می آید که مواد قلیایی بسیار دارد و در صابون سازی بکار میرود. و رجوع به اشنان شود. (از گیاه شناسی گل گلاب ص 274)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
یا شبین، مأخوذاز آرامی است. (نشوءاللغه العربیه تألیف انستاس ماری الکرملی ص 69). کفیل. عرّاب.
لغت نامه دهخدا
(اُشْ)
نام یکی از دهستانهای بخش فلاورجان شهرستان اصفهان که در جنوب باختری آن شهر واقع است و حدود و مشخصات آن بشرح زیر است: حدود: از شمال به کوه قلعه بزی و کوه دیزی (که خطالرأس آنها حد طبیعی این دهستان یا دهستان اشترجان است) ، و از جنوب به رشته ارتفاعات بیدکان (که خطالرأس آن حد طبیعی این دهستان با بخش بروجن است) ، و از خاور به دهستان سمیرم پایین شهرستان شهرضا، و از باختر به دهستان آیدغمش بخش فلاورجان محدود است. وضع طبیعی: در این دهستان دو رشتۀ ارتفاع در جهت خاور به باختر کشیده شده است:1- رشتۀ ارتفاع شمالی که عبارت از کوه قلعه بزی و کوه دیزی است. 2- رشتۀ ارتفاع جنوبی کوه بیدکان و کوه کلاه سیاه که تنگ بیدکان در انتهای خاوری کوه بیدکان و گردنۀ انجیره در انتهای باختری کوه کلاه سیاه واقع شده اند و قرای این دهستان در جلگه ای در میان این دو رشته ارتفاع قرار گرفته اند که بفاصله 12 هزار گزبموازات هم واقع شده اند. رود خانه زاینده رود در جهت خاور به باختر در وسط این دهستان جاریست. هوای دهستان بواسطۀ رود خانه زاینده رود و اشجار بسیار معتدل و سالم است و آب قرای آن از زاینده رود و چاهها تأمین می شود. محصول عمده آن عبارتست از: غلات، حبوبات، پنبه، و جزئی تریاک. شغل عمده اهالی زراعت و گله داریست. و صنایع دستی محلی کرباس، قالی و جاجیم بافی است. راه شوسۀ جدید اصفهان از قسمت شمال باختری این دهستان میگذرد و به بیشتر قرای این دهستان در تابستان میتوان اتومبیل برد. این دهستان از 33 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل می یابد و جمعیت آن 47789 تن است. زبان اهالی فارسی و مذهب آنان شیعۀ اثناعشری است. قرای مهم دهستان عبارتند از: مبارکه، ور نامخواست، چم گردان، ریز، دیزی، سده. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دهی است در هیجده فرسخی میانۀ شمال و مغرب چارک، و از دیه های لارستان بشمار میرود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
کم شدن مال کسی.
لغت نامه دهخدا
اسم ترکی ریباس است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
عنصل. پیاز عنصل. اسقیل. بصل الفار. پیازموش. پیاموش. اسقال. عنصلا. بصیله. پیاز دشتی. (دزی ج 1 ص 25)
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ مَ)
نوعی از ریحان کوهی که آنرا بادروج خوانند. (آنندراج) (برهان). و بکسر قاف هم بنظر آمده که بر وزن لرزیدن باشد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
از لاطینی آرکتولاپا، آراقیطون. اراقیطون. ارقطیون. باباآدم. مؤلف تحفهالمؤمنین گوید: معرّب از ارقیثون یونانی و آن نباتیست مزغّب، ساقش مربع و سست و قریب بذرعی و برگش مایل به استداره واکلیل او مایل بسرخی و تخمش بقدر زیره و از آن کوچکتر و سیاه و تندطعم و بیخش نرم و سفید و شیرین. در دوم گرم و خنک و لطیف و جالی و مجفف و در امراض دهان و دندان و درد سینه و نفث مده و تسکین درد مفاصل بی عدیل و نیم رطل از طبیخ او جهت عسرالبول و عرق النسا (نسا) و ضماد او جهت سوختگی آتش و مفاصل و شقاق و قرحۀ سرانگشتان که از برودت باشد نافع و مضر کلیه و مصلحش روغنها و قدر شربتش تا شش درهم و بدلش شیح است ومؤلف مالایسع گوید که: صنف دیگر از او میباشد برگش شبیه به برگ کدو و از آن بزرگتر و صلب و مایل بسیاهی و مزغّب و بیخش بزرگ و سفید مجفف با قبض و محلل و ذرور برگ او جهت قروح خبیثه نافع و بدستور ضماد تازۀاو و طلاء مدقوق او جهت درد مفاصل که باحکه ای باشد بی عدیل و چون دو درهم بیخ او را با مثل او حب صنوبر بنوشند جهت تنقیۀ چرک شش نافع است. و رجوع به ارقطیون و اراقطیون و تذکرۀ ضریر انطاکی (ارقیطون) شود، پناه بکسی دادن. (تاج المصادر بیهقی). زنهار دادن، مهلت دادن. (منتهی الأرب) ، گناه نهادن. گناه بر کسی نهادن. (تاج المصادر بیهقی) : ارکی علیه، گناه نهادبر وی و بد گفت. (منتهی الأرب) ، ارکاءجند، ساخته و آماده کردن لشکر. (منتهی الأرب). مهیاکردن لشکر: ارکی لهم جنداً، تأخیر و درنگ کردن در کاری: ارکنی الی کذا. (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
از قریه های بخارا یا محله ای است از آنجا. (انساب سمعانی) (مراصد الاطلاع) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اِ دَ)
شنیدن:
بر مستراح کوپله سازیده ست
بر مستراح کوپله که اشنیده ست ؟
منجیک.
و رجوع به شعوری ج 1 ص 141 شود
لغت نامه دهخدا
(اَقْ)
ج قین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جمع واژۀ قین، بمعنی آهنگر. (آنندراج). رجوع به قین شود
لغت نامه دهخدا
(اِ خَ)
یکی ازقرای سغد سمرقند است که بر هفت فرسخی سغد میباشد. (از انساب سمعانی برگ 38 الف). روستائی است بسمرقند. (منتهی الارب). قصبه ای است واقع در هفت فرسخی شهر سمرقند. استخری گوید: در اطراف آن آبهای فراوان و باغها وبوستانهای پرحاصلی وجود دارد و جایگاه تولد گروهی از دانشمندان و عالمان بوده است. (از قاموس الاعلام)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ شقی که بمعنی بدبخت است. (غیاث) (آنندراج). جمع واژۀ شقی. (دهار) (ترجمان علامۀ جرجانی ص 62). بدبختان:
تا روز اولت چه نوشته ست، بر جبین
زیرا که در ازل سعدایند و اشقیا.
سعدی.
لغت نامه دهخدا
مهاجرت، یکی از شهرهای پنجگانه فلسطینیان بود که بمسافت 10 میل به غزه مانده بطرف شمال واقع میباشد و یهود آنرا بتصرف آورد و شمشون نیز در آنجا رفت و پیغمبران نیز از انهدام آن نبوت نموده اند. این محل عبادت استرطه الهۀ فلسطینیان بود که سکینیان در سال 625 قبل از میلاد هیکلش را غارت نمودند. در سال 1270 میلادی منهدم گردید. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(اُ قُ طَ)
از اسپانیایی اسکودرن، نجیب زاده ای که همراه یک شوالیه بود و اکوی (سپر) او را با خود داشت.
لغت نامه دهخدا
نام محلی است. حمدالله مستوفی در ذکر مسافت طرق آرد: از سنگان تا جوی مرغ کهتر شش فرسنگ، از او تا اشقران هفت فرسنگ، ازو تا تیران هفت فرسنگ، ازو تا جوی کوشک شش فرسنگ، ازو تا شهر اصفهان چهار فرسنگ. (نزهه القلوب ص 72). بنابراین محل مزبور در 20فرسنگی اصفهان واقع است
لغت نامه دهخدا
(اِ فَ)
تثنیۀ کذاب، دو کذاب و مقصود مسیلمهالحنفی و اسودالعنسی است. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رجوع به مسیلمه و اسودبن کعب عنسی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اشقان
تصویر اشقان
گم کردن، کم دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشقیل
تصویر اشقیل
یونانی تازی گشته پیاز موش پیاز دشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشقیا
تصویر اشقیا
جمع شقی بدبختان تیره روزان تبه روزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقیان
تصویر اقیان
جمع قین، آهنگران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوقیمن
تصویر اوقیمن
بادروگ از گیاهان دارویی ریحان کوهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشقیاء
تصویر اشقیاء
تیره بختان جمع شقی بدبختان تیره روزان تبه روزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشنیان
تصویر اشنیان
اشنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارقیطون
تصویر ارقیطون
یونانی تازی شده از گیاهان ارغیسون ارگیسو بابا آدم
فرهنگ لغت هوشیار
جمع اخقی توضیح در عربی این جمع در حالت رفعی استعمال شود اما در فارسی مراعات این قاعده نکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخقیین
تصویر اخقیین
جمع اخقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشقیاء
تصویر اشقیاء
جمع شقی، سیه روزان، بدبختان
فرهنگ فارسی معین