جدول جو
جدول جو

معنی اشریراق - جستجوی لغت در جدول جو

اشریراق(نَ)
پرآب شدن چشم کسی. (منتهی الارب). اشریراق اشک، پر شدن و غرق شدن آن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشتیاق
تصویر اشتیاق
شوق داشتن، آرزومند چیزی شدن، آرزومندی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شرقراق
تصویر شرقراق
شقراق، دارکوب، پرنده ای کوچک با پرهای سیاه، سفید، زرد و سبز که با پنجه های خود به تنه و شاخه های درخت می چسبد و حشرات را با منقار از زیر پوست درخت بیرون می آورد و می خورد، داربر، دارشکنک، دارسنب، درخت سنبه، اخیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حاضریراق
تصویر حاضریراق
آماده، کسی که سلاح کامل با خود دارد، کسی که وسایل لازم را برای انجام دادن کاری فراهم کرده و کاملاً آماده باشد
فرهنگ فارسی عمید
(کَ نِ تَ)
تنها رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بتنهایی سیر کردن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
از ’ورق’، رنگ گرفتن انگور. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هَِ پَ رَ)
میل کردن. انحراف. چسبیدن.
لغت نامه دهخدا
(نَ /نِ خوا / خا)
ازرقاق. رجوع به ازرقاق شود، ریختن آب و مانند آن، دانه دادن مرغ بچه را. (منتهی الارب) ، خون بیرون جهانیدن زخم و ضرب از جراحت. (از منتهی الارب). انداختن طعنه خون را. (تاج المصادر بیهقی) ، شیر دادن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو حَ / حِ سَ)
باد کردن شکم کسی از طعام و تخمه کردن وی. (از اقرب الموارد). برآمدن شکم از طعام و امتلا شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). برآمدن شکم از طعام. (ناظم الاطباء). آماسیدن شکم از طعام، به اصطلاح علم حساب، حاصل ضرب عددی یک یا چندین مرتبه در نفس خود، مثلاً 4 و 8 و 16 و 32 اضعاف عدد دومیباشند زیرا حاصل ضرب یک مرتبه دو در نفس خود 4 و سه مرتبه 8 و چهار مرتبه 16 و پنج مرتبه 32 است. (ناظم الاطباء) ، اضعاف جسد، اعضای آن، و بقولی استخوانهای آن. واحد آن ضعف است، و از این معنی است: کان یونس فی ضعف الحوت، یعنی در جوف آن. (از اقرب الموارد). اعضا یا عظام جسد. (از قطر المحیط). عضوهای بدن یا استخوانها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به ضعف شود، اضعاف کتاب، اثنای سطور آن، گویند: وقع خلاف فی اضعاف کتابه، یعنی در اثنای سطور و حاشیه و اوساط آن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). مابین سطور و حواشی آن، یقال: وقّع فی اضعاف الکتاب، یعنی توقیع نهاد میان سطور یا میان خط و حاشیۀ آن مکتوب. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). میان نامه ها. (مهذب الاسماء) (دستور اللغه).
- اضعاف مضاعف، بیشتر و زیادتر از دوچندان. (ناظم الاطباء). رجوع به اضعاف مضاعفه شود.
- اضعاف مضاعفه، اضعاف مضاعف، دوچندها و دوچندکرده شده، و کنایه از این کثرت در کثرت و بسیاری در بسیاری است. (غیاث) (آنندراج).
- به اضعاف،چندین برابر:
خدای در دو جهانت جزای خیر دهاد
که هرچه داد به اضعاف آن سزاواری.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(وِ گَ)
نفخ کردن شکم و امتلأزده شدن یا غالب آمدن پیه بر دل. (ناظم الاطباء). نفخ کردن شکم یا بطنه و امتلأزده شدن یا غالب آمدن پیه بر دل. (منتهی الارب). تخمه کردن و باد کردن شکم کسی یا به بطنه دچارشدن، یعنی به پری شکم و سیری. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). بطنه. (متن اللغه). رجوع به بطنه شود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
پر شدن از خشم و از تکبر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پر شدن از تکبر یا خشم. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(ضِرْ یَ)
آماده. مهیا:
جمله عریان ز جامه و شلوار
همه حاضریراق بوس و کنار.
اشرف (در تعریف رانیان هندوستان).
، که تمام سلاح بر تن دارد.
- حاضریراق شدن، حاضریراق بودن، مهیا و آماده شدن یا بودن. مجازاً، لباس پوشیده و مهیای رفتن بجائی شدن یا بودن.
- حاضریراق کردن، مهیا و آماده کردن
لغت نامه دهخدا
(نِ تَ)
آماده گردیدن بدی را: اعرورف اعریرافاً، آماده گردید بدی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مهیای بدی شدن. (از اقرب الموارد) ، آنچه بخشیده باشند. دهش. بخشش. این کلمه مستحدث و درادارات معمول و غیرفصیح است. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
وراقت کردن خواستن. (تاج المصادر بیهقی) ، شوغاه ساختن گوسفند را. (تاج المصادر بیهقی). شوگاه ساختن گوسفند. (زوزنی). شبگاه ساختن برای گوسپندان، آستانه ساختن. (زوزنی). فناء و عتبه و وصید و وصیده و سدّه و درگاه و جناب ساختن
لغت نامه دهخدا
(اِبْ)
چشم پرآب شدن، گویی در اشک غرق شده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اشک ریختن چشمها آنچنانکه گویی در اشک غرق شده: اغرورقت عیناه، دمعتا کانها غرقتا فی دمعهما و زاد فی التهذیب و لم تفیضا. (اقرب الموارد). پر شدن چشم از اشک: فاغرورقت عیناه من الدموع. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نِ تَ)
ریزان شدن اشک. (مصادر زوزنی) ، سخت خشم گرفتن. (آنندراج) : اعطبه غیره، سخت خشم گرفت بر وی. (منتهی الارب). اعطب علیه، سخت خشم گرفت بر آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
گرد آمدن.
لغت نامه دهخدا
(نَ زَ)
اضطراب. (اقرب الموارد) ، اشعل ابله بالقطران، درگرفت شتران خود را بقطران. (منتهی الارب) ، کثّره علیها. (اقرب الموارد) ، پراکنده کردن اسبان را در غارت و جز آن. (منتهی الارب). اشعل الخیل فی الغاره، بثها. (اقرب الموارد) ، اشعل الابل، فرّقها. (اقرب الموارد) ، نیک سیراب کردن. (منتهی الارب). اشعل السقی، اکثر الماء. (اقرب الموارد) ، آب چکیدن ازمشک و جز آن از هر جای. (منتهی الارب). اشعلت القربهاو المزاده، سال ماؤها متفرقاً. (اقرب الموارد) ، جای جای خون برآمدن از زخم نیزه. (منتهی الارب). اشعلت الطعنه، خرج دمها متفرقاً. (اقرب الموارد) ، بسیار روان شدن اشک از چشم. (منتهی الارب). اشعلت العین، کثر دمعها. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اعریراق
تصویر اعریراق
اشک ریزان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضریراء
تصویر اضریراء
باد شکم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخریراق
تصویر اخریراق
دریده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشریات
تصویر اشریات
نیشداران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتیاق
تصویر اشتیاق
میل، شوق، رغبت، شیفتگی، دلبستگی به کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرقراق
تصویر شرقراق
شیرگنجشگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاضریراق
تصویر حاضریراق
((~. یَ))
مهیا، آماده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشتیاق
تصویر اشتیاق
((اِ))
شوق داشتن، میل داشتن، آرزومندی، جمع شوق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشتیاق
تصویر اشتیاق
شور، آرزومندی
فرهنگ واژه فارسی سره
صفت آماده، حاضر به خدمت، حاضررکاب، مهیا، گوش به فرمان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از اشتیاق
تصویر اشتیاق
Keenness, Yearning, Eagerness, Zealousness, Zest
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از اشتیاق
تصویر اشتیاق
рвение , тоска , усердие , пыл
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از اشتیاق
تصویر اشتیاق
Eifer, Sehnsucht, Begeisterung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از اشتیاق
تصویر اشتیاق
захоплення , запал , прагнення , заповзятливість
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از اشتیاق
تصویر اشتیاق
zapał, tęsknota, gorliwość, entuzjazm
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از اشتیاق
تصویر اشتیاق
渴望 , 热情 , 热忱
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از اشتیاق
تصویر اشتیاق
entusiasmo, anseio, fervor
دیکشنری فارسی به پرتغالی