جدول جو
جدول جو

معنی اشریراء - جستجوی لغت در جدول جو

اشریراء
(نَ زَ)
اضطراب. (اقرب الموارد) ، اشعل ابله بالقطران، درگرفت شتران خود را بقطران. (منتهی الارب) ، کثّره علیها. (اقرب الموارد) ، پراکنده کردن اسبان را در غارت و جز آن. (منتهی الارب). اشعل الخیل فی الغاره، بثها. (اقرب الموارد) ، اشعل الابل، فرّقها. (اقرب الموارد) ، نیک سیراب کردن. (منتهی الارب). اشعل السقی، اکثر الماء. (اقرب الموارد) ، آب چکیدن ازمشک و جز آن از هر جای. (منتهی الارب). اشعلت القربهاو المزاده، سال ماؤها متفرقاً. (اقرب الموارد) ، جای جای خون برآمدن از زخم نیزه. (منتهی الارب). اشعلت الطعنه، خرج دمها متفرقاً. (اقرب الموارد) ، بسیار روان شدن اشک از چشم. (منتهی الارب). اشعلت العین، کثر دمعها. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ)
خوی و عادت و حال. اهجیری. هجیر. هجّیره. اهجوره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، نیک پختن گوشت را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). نیک پختن گوشت تا از هم بریزد. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) : مهرا کردن، یعنی نیک پختن گوشت. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). هریسه کردن گوشت را، کشتن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سرد گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، سخن بسیار بیهوده گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، داخل شدن در سردی. این کلام را در شب گویند یا در وزیدن باد در گرمای تابستان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غُ رَ)
جائی است در مصر. (منتهی الارب). موضعی است در مصر که وقعۀ موسی بن مصعب، والی مصر پیش از مهدی در آنجا اتفاق افتاد، و موسی بن مصعب در آن وقعه در شوال سال 168 هجری قمری کشته شد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غُ رَ)
گیاهی است خوشبو. (منتهی الارب). نبت طیب. (اقرب الموارد) ، غریر (مرغ). غرغور. زبزب. (ازالموسوعه العربیه ذیل غریر). رجوع به غریر شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ جری ٔ و جری ّ
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ مکاری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حری ّ
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ سری ّ. مهتران. جوانمردان. اسخیاء
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ بری ٔ
لغت نامه دهخدا
به یونانی خصی الکلب است. (فهرست مخزن الادویه) ، سخت گردیدن گوشت ناقه ومحکم شدن پیوستگی الواح آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). سخت شدن گوشت ناقه و پیوستگی الواح آن، و پر شدن گوشت و بهبود یافتن و فربه شدن آن. (قطر المحیط) ، بسیارشیر شدن ناقه. (منتهی الارب) ، شکستن چیزی، نرم کردن چیزی. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، انبوهی کردن قوم با یکدیگر. (از قطر المحیط). تنگ بر یکدیگرآوردن. انبوهی کردن بعضی بر بعضی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ رَ)
خریدن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان علامۀ جرجانی ص 13) (آنندراج). مالک شدن چیزی را. (زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
پشته ای است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ شقی که بمعنی بدبخت است. (غیاث) (آنندراج). جمع واژۀ شقی. (دهار) (ترجمان علامۀ جرجانی ص 62). بدبختان:
تا روز اولت چه نوشته ست، بر جبین
زیرا که در ازل سعدایند و اشقیا.
سعدی.
لغت نامه دهخدا
(شُ عَ)
یک نوع درختی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هَِ پَ رَ)
میل کردن. انحراف. چسبیدن.
لغت نامه دهخدا
(اِبْ)
چشم پرآب شدن، گویی در اشک غرق شده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اشک ریختن چشمها آنچنانکه گویی در اشک غرق شده: اغرورقت عیناه، دمعتا کانها غرقتا فی دمعهما و زاد فی التهذیب و لم تفیضا. (اقرب الموارد). پر شدن چشم از اشک: فاغرورقت عیناه من الدموع. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
پرآب شدن چشم کسی. (منتهی الارب). اشریراق اشک، پر شدن و غرق شدن آن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(کَ نِ تَ)
تنها رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بتنهایی سیر کردن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(شِ)
پر شدن از خشم و از تکبر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پر شدن از تکبر یا خشم. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(وِ گَ)
نفخ کردن شکم و امتلأزده شدن یا غالب آمدن پیه بر دل. (ناظم الاطباء). نفخ کردن شکم یا بطنه و امتلأزده شدن یا غالب آمدن پیه بر دل. (منتهی الارب). تخمه کردن و باد کردن شکم کسی یا به بطنه دچارشدن، یعنی به پری شکم و سیری. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). بطنه. (متن اللغه). رجوع به بطنه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو حَ / حِ سَ)
باد کردن شکم کسی از طعام و تخمه کردن وی. (از اقرب الموارد). برآمدن شکم از طعام و امتلا شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). برآمدن شکم از طعام. (ناظم الاطباء). آماسیدن شکم از طعام، به اصطلاح علم حساب، حاصل ضرب عددی یک یا چندین مرتبه در نفس خود، مثلاً 4 و 8 و 16 و 32 اضعاف عدد دومیباشند زیرا حاصل ضرب یک مرتبه دو در نفس خود 4 و سه مرتبه 8 و چهار مرتبه 16 و پنج مرتبه 32 است. (ناظم الاطباء) ، اضعاف جسد، اعضای آن، و بقولی استخوانهای آن. واحد آن ضعف است، و از این معنی است: کان یونس فی ضعف الحوت، یعنی در جوف آن. (از اقرب الموارد). اعضا یا عظام جسد. (از قطر المحیط). عضوهای بدن یا استخوانها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به ضعف شود، اضعاف کتاب، اثنای سطور آن، گویند: وقع خلاف فی اضعاف کتابه، یعنی در اثنای سطور و حاشیه و اوساط آن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). مابین سطور و حواشی آن، یقال: وقّع فی اضعاف الکتاب، یعنی توقیع نهاد میان سطور یا میان خط و حاشیۀ آن مکتوب. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). میان نامه ها. (مهذب الاسماء) (دستور اللغه).
- اضعاف مضاعف، بیشتر و زیادتر از دوچندان. (ناظم الاطباء). رجوع به اضعاف مضاعفه شود.
- اضعاف مضاعفه، اضعاف مضاعف، دوچندها و دوچندکرده شده، و کنایه از این کثرت در کثرت و بسیاری در بسیاری است. (غیاث) (آنندراج).
- به اضعاف،چندین برابر:
خدای در دو جهانت جزای خیر دهاد
که هرچه داد به اضعاف آن سزاواری.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(مَ زِ شِ)
آتش برآوردن خواستن از آتش زنه. آتش از آتش زنه بیرون کردن خواستن. آتش از آتش زنه بیرون آوردن خواستن. یقال: فلان استوری زنادالضلاله، ای یطلب الایراء منها. (منتهی الارب) ، بپاشنه زدن اسب را تا تیز رود. بپاشنه اسب را بر رفتن داشتن. ستور را بپاشنه برفتن داشتن. (زوزنی) ، خواندن، جنبانیدن هر چیزی را
لغت نامه دهخدا
(دَ)
گرد آمدن.
لغت نامه دهخدا
(نِ تَ)
ریزان شدن اشک. (مصادر زوزنی) ، سخت خشم گرفتن. (آنندراج) : اعطبه غیره، سخت خشم گرفت بر وی. (منتهی الارب). اعطب علیه، سخت خشم گرفت بر آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نِ تَ)
آماده گردیدن بدی را: اعرورف اعریرافاً، آماده گردید بدی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مهیای بدی شدن. (از اقرب الموارد) ، آنچه بخشیده باشند. دهش. بخشش. این کلمه مستحدث و درادارات معمول و غیرفصیح است. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اعریراق
تصویر اعریراق
اشک ریزان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخریراق
تصویر اخریراق
دریده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مریراء
تصویر مریراء
تلخه گندم، لرزان اندام: دختر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غریراء
تصویر غریراء
گور کن از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتراء
تصویر اشتراء
خریدن، فروختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضریراء
تصویر اضریراء
باد شکم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشریات
تصویر اشریات
نیشداران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشقیاء
تصویر اشقیاء
تیره بختان جمع شقی بدبختان تیره روزان تبه روزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشقیاء
تصویر اشقیاء
جمع شقی، سیه روزان، بدبختان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشتراء
تصویر اشتراء
((اِ تِ))
خریدن، فروختن، معامله
فرهنگ فارسی معین