جدول جو
جدول جو

معنی اشحاط - جستجوی لغت در جدول جو

اشحاط
(زَ)
دور کردن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
اشحاط
دورکردن
تصویری از اشحاط
تصویر اشحاط
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشواط
تصویر اشواط
شوط ها، دوره های از اسب دوانی، بارهایی که شخص دور کعبه طواف کند، جمع واژۀ شوط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشراط
تصویر اشراط
علامت، نشانه
فرهنگ فارسی عمید
(شَحْ حا)
دور و بعید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دور رفتن ستور در چرا. (منتهی الارب). اشطاط در سوم، دور شدن. (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ رِءْ)
قحطزده گردیدن قوم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَشْ)
جمع واژۀ شوط. (منتهی الارب). جمع واژۀ شوط، بمعنی تک و گشت. و طاف بالبیت سبعه اشواط، یعنی طوف کرد خانه را هفت گشت. (منتهی الارب) (آنندراج). گردش کردن ها. گشتها
لغت نامه دهخدا
(اَ شِحْ حا)
جمع واژۀ شحیح. (منتهی الارب) (آنندراج) (ترجمان علامۀ جرجانی ص 60). تنگدستان
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ کَ / کِ)
باز کردن دهان را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
تیز کردن کارد و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ شحص. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به شحص شود
لغت نامه دهخدا
(هََ سَ دَ / دِ)
در تعب انداختن کسی را.
لغت نامه دهخدا
(نَ)
خداوند پیه بسیار شدن، مانند الحام که بمعنی خداوند گوشت بسیار شدن است.
لغت نامه دهخدا
(چَ /چِ بَ)
پر کردن شهر را به اسبان. (منتهی الارب) (آنندراج). پر کردن شهر را به خیل. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ شمط. توابل. (منتهی الارب) (المنجد). رجوع به شمط شود. ادویه ای که در گوارایی غذاها بکار می برند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
درآمیختن چیزی را به چیزی: اشمطه به. (منتهی الارب) (المنجد) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
غدیر اشطاط، جمع واژۀ شط، بمعنی بعد، یا جمع واژۀ شطط، بمعنی جور و گذشتن از حد است. وغدیر اشطاط نزدیک عسفان است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(نُ لَ / لِ)
نشان کردن شتر و گوسپند و جز آن جهت فروختن. (منتهی الارب). نشان کردن. (زوزنی). اعلان کردن به اینکه شتر برای فروش است. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ شرط. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 61). جمع واژۀ شرط. نشانه ها. و اشراطالساعه، نشانه های قیامت. (منتهی الارب). نشانه های رستخیز.
لغت نامه دهخدا
تصویری از اقحاط
تصویر اقحاط
به خشک سالی رسیدن بتنگی افتادن در قحط شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشماط
تصویر اشماط
درآمیختن، دو موی شدن: دورنگ شدن، ریزاندن برگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشحاذ
تصویر اشحاذ
تیز کردن کاردار، به شکاربرانگیختن سگ را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشحاس
تصویر اشحاس
غیبت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشحام
تصویر اشحام
پیه خوراندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشحان
تصویر اشحان
در نیام کردن، شمشیر کشیدن، لب ور چیدن، پرکردن
فرهنگ لغت هوشیار
آمادن برای فروش، آمادن برای کار، شتابانیدن پیک، آسان کردن، جمع شرط، نشان ها، زبون ترین مردم جمع شرط و شرط علامتها نشانها. یا اشراط صبح. نشانهای بامداد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشطاط
تصویر اشطاط
ستمداوری، بیش از اندازگی، سختکوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشواط
تصویر اشواط
جمع شوط، گشت ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شحاط
تصویر شحاط
گریزنده، شتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشراط
تصویر اشراط
جمع شرط، نشانه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشواط
تصویر اشواط
جمع شوط، دفعه، بار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقحاط
تصویر اقحاط
((اِ))
به تنگی افتادن، در قحط شدن
فرهنگ فارسی معین