جدول جو
جدول جو

معنی اشحاء - جستجوی لغت در جدول جو

اشحاء(وَ / وِ کَ / کِ)
باز کردن دهان را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
اشحاء(اَ شِحْ حا)
جمع واژۀ شحیح. (منتهی الارب) (آنندراج) (ترجمان علامۀ جرجانی ص 60). تنگدستان
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ شِقْ قا)
جمع واژۀ شقیق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
بدبخت کردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). بدبخت گردانیدن. به رنج آوردن. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اَ شِدْ دا)
جمع واژۀ شدید. شدیدان و شدت کنندگان. (غیاث) (آنندراج) : اشداء علی الکفار رحماء بینهم. (قرآن 29/48)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
در فن سرود ماهر شدن. یقال: اشدی فلان، اذا صار ناخماً مجیداً. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ خوا / خا رَ / رِ)
یک سو کردن و دور گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آماده کردن چیزی را برای فروش. (منتهی الارب). اشرط من ابله، اعدّ شیئاً منها للبیع. (اقرب الموارد) ، آماده کردن خویشتن را به کاری و نشان کردن جهت آن کار. (منتهی الارب). اشرط نفسه لکذا، خود را برای کاری آماده ساخت و آنرا اعلام کرد. (از اقرب الموارد) ، شتابانیدن رسول را. (منتهی الارب). اشرط الرسول الی فلان، قدّمه الیه و اعجله. یقال: افرطه و اشرطه، اشرط نفسه و ماله فی هذا الامر، قدّمهما فیه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ شری. (منتهی الارب). جمع واژۀ شری ̍، بمعنی ناحیه: دخلوا اشراءالحرم، ای نواحیه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ شِرْ را)
جمع واژۀ شریر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ جِ خوا / خا)
درخشیدن برق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ نحو. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). راهها و سویها. (از منتهی الارب). سویها. گوشه ها. (فرهنگ فارسی معین) : از انحاء ممالک جهت شدت ازر وزارت... (ترجمه محاسن اصفهانی ص 42).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پیش آمدن و متعرض شدن، یقال: انحی علیه ضرباً، ای اقبل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). اقبال کردن. (مصادر زوزنی).
لغت نامه دهخدا
از میان رفتن اثر چیزی. پاک گردیدن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شیر بسیار نوشیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پرکردن جهت کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
محو کردن. ناپدید کردن. از میان بردن چیزی. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(نَ شِ کَ)
اشفی علیه اشفاءً، مشرف شد بر آن. یقال: اشفی المریض علی الموت، ای اشرف و لایستعمل الا فی الشّر. (منتهی الارب). اشاف الرجل علی الامر و اشفی، مشرف بر آن شد (از باب قلب است). (نشوءاللغه ص 16).
لغت نامه دهخدا
وحی فرستادن، یان فرستاده، مغز شویی، الهام کردن، اشاره کردن مطلبی را، در ذهن کسی افکندن، القا امری، در دل افکندن، خفا فرستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشحاط
تصویر اشحاط
دورکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارحاء
تصویر ارحاء
جمع رحی، سنگ آسیاها
فرهنگ لغت هوشیار
پراکندگی ابر، پاک شدن آسمان بیداری هشیاری گشادگی جمع صحیح درستان تندرستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشباء
تصویر اشباء
فرزند زیرک داشتن، داد وهش، بزرگداشت، نشان از پدر داشتن، بالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشقاء
تصویر اشقاء
بدبخت کردن، برنج آوردن، رنجاندن آزاراندن، شانه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشطاء
تصویر اشطاء
خوشه بر آوردن، شاخه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشداء
تصویر اشداء
کج کردن، تکان دادن، پرکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشحان
تصویر اشحان
در نیام کردن، شمشیر کشیدن، لب ور چیدن، پرکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشحام
تصویر اشحام
پیه خوراندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشحاس
تصویر اشحاس
غیبت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
زدودن، ستردن، پاک کردن، زدایش، محو کردن، ناپدید کردن، از میان بردن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشحاذ
تصویر اشحاذ
تیز کردن کاردار، به شکاربرانگیختن سگ را
فرهنگ لغت هوشیار
اندوهگین کردن، کسی را، محزون کردن، کسی را، گلوگیری، چیرگی، اندوهگینی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع نحو، راه ها، سوی ها، روش ها، مانندها پیش آمدن، بر گردانیدن، پر خاشیدن جمع نحو. سویها گوشه ها، راهها روشها، مثلها مانندها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایحاء
تصویر ایحاء
وحی فرستادن، الهام کردن، مطلبی را در ذهن یا دل کسی افکندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امحاء
تصویر امحاء
((اِ))
ناپدید کردن، نابود کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انحاء
تصویر انحاء
جمع نحو، سوی ها، روش ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشیاء
تصویر اشیاء
جمع شیء، چیزها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احشاء
تصویر احشاء
آمار، شمار، دانشی که موضوع آن دسته بندی منظم امور اجتماعی است، جمع حشا، اندرونه، اعضای درونی بدن مانند، دل و جگر و معده و روده. احصائیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انحاء
تصویر انحاء
روش ها
فرهنگ واژه فارسی سره