جدول جو
جدول جو

معنی اشترچران - جستجوی لغت در جدول جو

اشترچران
کسی که شتر می چراند، آنکه پیشه اش شترچرانی است و شتران را به چراگاه می بردبرای مثال که دارند اسیران خود را معذب / به صحرانوردی و اشترچرانی (محتشم کاشانی - ۴۱۶)
تصویری از اشترچران
تصویر اشترچران
فرهنگ فارسی عمید
اشترچران
(اِ بَ دَ / دِ)
ساربان. اشتردار. راعی. شترچران. و رجوع به شترچران شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشتربان
تصویر اشتربان
نگهبان شتر، ساربان، ساروان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شترچران
تصویر شترچران
کسی که پیشه اش شترچرانی است و شتران را به چراگاه می برد، چرانندۀ شتران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشتردرای
تصویر اشتردرای
زنگ بزرگ که بر گردن شتر می بندند، درای شتر، زنگ شتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشترخان
تصویر اشترخان
چهاردیواری که شتران را در آنجا نگه می دارند، جای شتران، خوابگاه شتران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشتروان
تصویر اشتروان
اشتربان، نگهبان شتر، ساربان، ساروان
فرهنگ فارسی عمید
(اُ تُ)
جمع واژۀ اشتر. شتران. ابل. جمال: ذوو، اشتران ازسه تا ده. نیب، اشتران پیر. فرش، اشتران خرد. مساقیب، اشتران زاییده. ابل سدی ً، اشتران فراگذشته، مالک شتررا نیز گویند. (آنندراج). کسی که پرستاری شتر میکندو آنرا کرایه میدهد و از جائی بجائی بار میبرد و کرایه میگیرد. (ناظم الاطباء). و رجوع به شتردار شود
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ)
نام کوهی است از لرستان ایران که هزار و هشتصد و شصت ذرع ارتفاع دارد. (فرهنگ نظام). و رجوع به مادۀ بعد شود، کنایه از مردم بیدل و نامرد و ترسنده. (برهان) (هفت قلزم) (آنندراج). خوفناک. ترسنده و نامرد. (انجمن آرای ناصری). غردل. (مؤید الفضلاء) (شرفنامۀ منیری). ترسناک. ترسو. جبان. شتردل. گاودل. بزدل. مرغ دل. کلنگ دل. آهودل. بددل. کم دل. کم جرأت. اشترزهره. رجوع به اشترزهره شود:
خصم اشتردل تو گر خر نیست
از چه رو افسرش شده ست افسار.
خسروانی.
بر میانه بود شه عادل
نبود شیر شرزه اشتردل.
سنائی.
خصم اشتردل ز تو چون رعد بادا در خروش
وز دو چشم خویشتن پیوسته نالان چون رباب.
سیف اسفرنگ.
پیش اشتردلی چو خاقانی
یاد تو جز بجام می نخورند.
خاقانی.
زهی بقوت جودت رجای اشتردل
کشد بسوی چراگاه شیر شرزه مهار.
رضی نیشابوری.
هست آن گاوگوش اشتردل
اسب صورت ولی بمعنی خر.
ابن یمین.
و رجوع به امثال و حکم دهخدا و مجموعۀ مترادفات ص 351 و شعوری ج 1 ص 147 شود
لغت نامه دهخدا
اشتران دهکده ای است در درۀ خرم رود واقع مابین تویسرکان و همدان مسافت آن تا نهاوند هشت نه فرسخ است. اشتران حاصل خیز و جای خوبی است. (از مرآت البلدان ج 1 ص 41). و رجوع به تاریخ گزیده ص 696 و 699 شود. و در فرهنگ جغرافیائی ایران آمده است: اشتران، قصبۀ مرکز دهستان خرمرود شهرستان تویسرکان، 18000گزی شمال باختری تویسرکان و 7000گزی شمال باختری کرزان. کوهستانی، سردسیر، دارای 1470 تن سکنۀ شیعه و فارسی زبان می باشد. آب آن از قنات و رود خانه خرم رود. محصول آنجا غلات، انگور، توتون، تریاک، لبنیات، گردو و مختصر میوه ها. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی قالی باقی. راه آنجا مالرو است. تابستان از طریق گردنۀ سوتلق و ولاشجرد میتوان اتومبیل برد. دبستان، سه مسجد، 20 باب دکان و خانه های اربابی مرغوبی دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ)
شتربان. (آنندراج). ساربان. ساروان. راعی. جمّال. اشتروان. اشتردار. شتردار. شترچران. اشترچران: و اشتربانان با مشکها، سر چاه فرستاده بودند. (ترجمه طبری بلعمی). و رجوع به دزی ج 1 ص 24 و شعوری ج 1 ص 148 و شتربان شود
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ)
نام قریه و کوهی به اصفهان و کوه آن در جنوب غربی اصفهان است. در قریۀ اشترجان مسجدی است که در قرن هشتم هجری بنا شده است. و در فرهنگ جغرافیائی ایران آمده است: نام یکی از دهستانهای بخش فلاورجان شهرستان اصفهان، در جنوب باختر بخش واقع شده، حدود و مشخصات آن بشرح زیر است:
حدود: از شمال ببخش سده، از جنوب به رشتۀ ارتفاعات قلعه بزی (که خطالرأس آن حد طبیعی این دهستان با دهستان اشیان است). از خاور به کوه صفه و قسمتی از رود خانه زاینده رود و کوه سهرفیروزان، از باختر ببخش نجف آباد.
وضع طبیعی: دو رشته ارتفاع در این دهستان در جهت جنوب خاور بشمال باختر کشیده شده که عبارتند از: 1- رشتۀ ارتفاعات کوه قلعه بزی و کوه دیزی که از جنوب خاور بشمال باختر کشیده شده و گردنۀ گاوپیه در انتهای شمال باختری کوه دیزی واقع شده که راه شوسۀ اصفهان به فلاورجان و شهرکرد از این گردنه میگذرد. 2- کوه سهرفیروزان در قسمت جنوب خاوری این دهستان بموازات کوه بزی کشیده شده که قسمتی از مسیر رود خانه زاینده رود در دامنه های شمالی این کوه واقع شده.
هوای دهستان: چون این دهستان در جلگه واقع و دارای اشجار زیاد و همچنین رود خانه زاینده رود نیز در حدود خاوری آن در جریان است، لذا دارای هوای معتدل و سالم است. آب قرای آن از زاینده رود تأمین میشود. محصول عمده آن عبارت است از: غلات، حبوبات، جزئی تریاک و پنبه. شغل عمده اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی محلی کرباس و قالی بافی است. راه شوسۀ جدید اصفهان به شهرکرد از گردنۀ رخ در جهت شمال خاور و جنوب باختراز وسط این دهستان میگذرد. این راه در گردنۀ گاوپیه دو رشته شده یک رشته بسمت شهرکرد و یک رشته بسمت ریز میرود و در فصل خشکی به بیشتر قرای این دهستان اتومبیل میتوان برد. معدن نمک در آبادی مژگان این دهستان استخراج میشود. از 65 آبادی کوچک و بزرگ تشکیل شده و جمعیت آن 56082 تن، زبان مادری اهالی فارسی و مذهب آن مسلمان شیعۀ اثناعشری است. قراء مهم دهستان عبارتند از: اشترجان (مرکز دهستان) ، درچه پیاز، سهرفیروزان، قهدریجان، زازران. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ)
مناخ. شترخان
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ)
شترغان. نام گیاهی که گیاه مریم گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
قصبه ای است در عراق عجم و در دومنزلی اصفهان واقع گشته و بتذکر ابن بطوطه آبها و باغ و بوستانهای فراوان دارد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 972)
لغت نامه دهخدا
(اُ تُرْ)
اشتربان. شتربان. ساربان. رجوع به اشتربان شود
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
مالک اشتر و پسر او ابراهیم. (تاج العروس) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قصبه ای نزدیک کابل بوده است که درکتب مختلف بچند صورت ذیل آمده است: ابرام. اسرام. اشترگرام. اشترکرام. رجوع به تاریخ شاهی ص 330 شود
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ چَ)
ساربانی. شترچرانی. شترداری. و رجوع به شترچرانی شود، گفتارهای نامتناسب با یکدیگر، وضع ناهنجار و مقرون به هرج و مرج:
لغت نامه دهخدا
(اَ)
که شتر چراند. آنکه شتر را در مرتع نگاهبانی کند. (یادداشت مؤلف). اشترچران. چرانندۀ شتر، ساربان. شتربان. رجوع به اشترچران شود
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ)
قریه ای به دوفرسنگ ونیمی برود واقع در کنار راه ملایر و بروجرد میان چوقانی و مالمیان در 420200گزی تهران و 34000گزی نهاوند، مرکز ناحیۀ سیلاخور علیا در بروجرد. رجوع به جغرافی غرب ایران ص 77 شود. و در فرهنگ جغرافیائی ایران آمده است: قصبۀ مرکز بخش اشترینان شهرستان بروجرد، در 19000گزی شمال باختری بروجرد کنار راه شوسۀ بروجرد به ملایر. جلگه، معتدل، دارای 4000 تن سکنه. مذهب شیعه، زبان لری و فارسی. آب آن از قنات و چاه. محصول آنجا غلات، تریاک، انگور، لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری. از ادارات دولتی بخشداری، پست و تلگراف، دستۀ ژاندارمری، 1 دبستان و 4 باب دکان مختلف دارد. راههای مورد استفادۀ بخش اتومبیل رو میباشد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ دَ)
زنگ شتر:
پیسی و ناسورکون و گربه پای
خایه غر داری تو چون اشتردرای.
رودکی
لغت نامه دهخدا
(شُ تُ چَ / چِ)
عمل شترچران. نگهبانی شتر. اشترچرانی. ساربانی. شتربانی. رجوع به اشترچرانی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اشترخان
تصویر اشترخان
خوابگاه شتران شتر خان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتر چران
تصویر شتر چران
ساربان شتربان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتر بان
تصویر اشتر بان
شتر بان، ساربان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتر چرانی
تصویر اشتر چرانی
ساربانی شتربانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتروان
تصویر اشتروان
شتربان ساربان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتر چران
تصویر اشتر چران
ساربان شتربان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتربان
تصویر اشتربان
شتربان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشترغان
تصویر اشترغان
نام گیاهی که گیاه مریم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشترخان
تصویر اشترخان
شترخان، خوابگاه شتران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شترچران
تصویر شترچران
ابال
فرهنگ واژه فارسی سره