جدول جو
جدول جو

معنی اشبه - جستجوی لغت در جدول جو

اشبه
شبیه تر
تصویری از اشبه
تصویر اشبه
فرهنگ لغت هوشیار
اشبه
((اَ بَ))
شبیه تر، ماننده تر، ماناتر
تصویری از اشبه
تصویر اشبه
فرهنگ فارسی معین
اشبه
شبیه تر، مانندتر
تصویری از اشبه
تصویر اشبه
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اجبه
تصویر اجبه
فراخ پیشانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشیه
تصویر اشیه
آک گوی تر (آک عیب) آک جوی تر
فرهنگ لغت هوشیار
سیاه و سپید، اسپ سبزه، پیکان زدوده، روز برفی هر چیزی که رنگ آن سیاه یا سپید باشد خاکستری رنگ، اسب خاکستری خنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشوه
تصویر اشوه
بد چشم، زشت روی، دهن گشاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشنه
تصویر اشنه
گلسنگ، آلگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشبل
تصویر اشبل
تخم ماهی خاویار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشباه
تصویر اشباه
جمع شبه، مانند، امثال، مانندان، نظایر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشابه
تصویر اشابه
توده مردم، داراک ناروا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشعه
تصویر اشعه
جمع شعاع، روشنیهاوپرتوها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشربه
تصویر اشربه
نوشیدنیها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشله
تصویر اشله
زیر زره ها: جامه ای که زیرزره پوشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشعه
تصویر اشعه
پرتو، فروزه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رشبه
تصویر رشبه
رشبه آوند نارگیلی کشکول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از البه
تصویر البه
جمع لبیب خردمندان پرمغزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبه
تصویر انبه
ماخوذ از هندی، نوعی میوه خوردنی
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی تیره ای از ترکان، تاژگاه (تاژ خیمه) بازگشت ترکی پشته توده، تاژ ترکمنی (تاژ خیمه برهان قاطع) چادر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهبه
تصویر اهبه
ساز و برگ، سازگاری ساز برگ بسیج، سازگاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشبه
تصویر تشبه
مانند شدن، شبیه گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شابه
تصویر شابه
مونث شاب برنا دختر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشبه
تصویر عشبه
عشب، گیاهی با ساقۀ ضخیم زیرزمینی، میوه ای سرخ رنگ که مصرف دارویی دارد، حشیشهالمغربیه، سپارنه، سالساپرنیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انبه
تصویر انبه
درختی تناور با برگ های دراز و نوک تیز و گل های خوشه ای که بلندیش به ده متر می رسد و در هندوستان می روید، میوۀ این درخت که بزرگ و گوشتی است و هسته ای بزرگ دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشباه
تصویر اشباه
شبه ها، مثل مانندها، جمع واژۀ شبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشبه
تصویر مشبه
آنکه یا آنچه به چیزی تشبیه شود مانند شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشعه
تصویر اشعه
پرتو، روشنایی که از یک جسم نورانی ظاهر شود
اشعۀ ایکس: در علم فیزیک پرتوهای نور با طول موج کوتاه که در پرتونگاری از آن استفاده می شود
اشعۀ مجهول: اشعۀ ایکس، در علم فیزیک پرتوهای نور با طول موج کوتاه که در پرتونگاری از آن استفاده می شود
اشعۀ رنتگن: اشعۀ ایکس، در علم فیزیک پرتوهای نور با طول موج کوتاه که در پرتونگاری از آن استفاده می شود
اشعۀ کیهانی: در علم فیزیک تشعشعات دارای انرژی و قابلیت نفوذ که از فضای خارج از جو زمین به زمین می رسد
اشعۀ گاما: در علم فیزیک پرتوهایی که از متلاشی شدن مواد رادیواکتیو به وجود می آیند
اشعۀ ماورای بنفش: در علم فیزیک پرتوهایی که به مقدار زیاد در نور خورشید وجود دارد اما بیشتر آن پیش از رسیدن به زمین از میان می رود. نوع مصنوعی آن را به وسیلۀ دستگاه مخصوصی تهیه می کنند و برای افزودن ویتامین d به مواد غذایی و نابود ساختن پاره ای موجودات ذره بینی به کار می رود. این اشعه از پارچه های ضخیم و از شیشه و هوای آلوده عبور نمی کند
اشعۀ ماورای قرمز: در علم فیزیک پرتوهایی نامرئی با طول موج بیشتر از طول موج اشعۀ مرئی که از آن در معالجۀ نورولوژی، دردهای مفاصل و پاره ای از زخم ها استفاده می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشهب
تصویر اشهب
سیاه و سفید، اسب سیاه و سفید، کنایه از روشن و سفید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشبه
تصویر تشبه
شبیه شدن، خود را مانند دیگران کردن، شبیه دیگران شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشبو
تصویر اشبو
زغال، جسم سخت و سیاه رنگی که از سوختن بافت های گیاهی و حیوانی ایجاد می شود و حاوی مقدار زیادی کربن است، انگشت، زگال، آلاس، فحم، شگال
جایی که در آن زغال بریزند، زغالدان، انبار زغال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از البه
تصویر البه
البا، خوراکی که از دل و جگر خرد شده با روغن، پیاز داغ، رب و غیره درست می کنند، قلیه پوتی، حسره الملوک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشربه
تصویر اشربه
شراب، هر مایعی که آشامیده شود، آشامیدنی، نوشیدنی، نوشابه، آب انگور یا میوۀ دیگر که تخمیر شده باشد، می، باده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انبه
تصویر انبه
انبوه، پر، بسیار، پیچیده، درهم، یک جاجمع شده، به هم پیوسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشنه
تصویر اشنه
نوعی خزه که در نواحی معتدل، مرطوب و باتلاقی می روید، اشنان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشنه
تصویر اشنه
شناوری، شنا، رفتن مسافتی در آب با حرکت دادن دست ها و پاها، اشناب، اشناه، شناو، شناه، آشناب، آشناه، سباحت، آشنا، شنار
فرهنگ فارسی عمید