معنی اسکیلم - جستجوی لغت در جدول جو

اسکیلم(اِ ؟)

لغت نامه دهخدا

سریشم، ماده ای چسبناک که از جوشاندن استخوان و غضروف و پوست بعضی حیوانات از قبیل گاو و ماهی به دست می آید که پس از خشک شدن رنگش زرد یا تیره می شود و در نجاری برای چسباندن چوب و تخته به کار می رود

فرهنگ فارسی عمید

استیلن

گازی بی رنگ، سمّی، بدبو، قابل اشتعال و دارای شعلۀ سفید بسیار روشن که برای روشنایی و جوشکاری فلزات به کار می رود، اتین

فرهنگ فارسی عمید

اسمیوم

عنصر فلزی سخت از گروه پلاتین که در معادن طلای سفید به دست می آید و برای ساختن سر قلم خودنویس و سوزن گرامافون به کار می رود

فرهنگ فارسی عمید

اسکیمو

هر یک از مردمان ساکن جزایر قطب شمال، آلاسکا و گروئلند، نوعی بستنی

فرهنگ فارسی عمید

استیلا

مستولی شدن، دست یافتن، چیره شدن، پیروز شدن، چیرگی

فرهنگ فارسی عمید

اسکریم

شمشیربازی، نوعی ورزش که با استفاده از شمشیر مخصوص، لباس های ایمنی و در زمین مخصوص انجام می شود

فرهنگ فارسی عمید

اسکیزه

لگد و آلیز ستور، جست و خیز چهارپایان، جفته، جفتک

فرهنگ فارسی عمید

اسکلیم

(اِ کِ)

در جامه، علم. صراح. (یادداشت مؤلف)

لغت نامه دهخدا

اسکمله

چهارپایه. صندلی بی دسته و پشت. (دزی ج 1 ص 23)

لغت نامه دهخدا

اسریشم

(اِ شَ)

سریشم را گویند و آن دو نوع است یکی آنکه از پوست گاومیش و گاو گیرند و چیزها بدان چسبانندو آن را بعربی غراءالجلود خوانند و دیگری مانند پیه بود و آن را از شکم ماهی برمی آورند و آن را سریشم ماهی میگویند و بعربی غراءالسمک میخوانند. (برهان)

لغت نامه دهخدا

اسقیلا

(اِ)

اسقال و اسقیلاء اسقیل است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به اسقیل شود

لغت نامه دهخدا

ارغیلم

اسم عبرانی بقلهالحمقاست. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الأدویه) ، ریزه ریزه گردیدن. (منتهی الأرب)

لغت نامه دهخدا

استکهلم

(اِ تُ هَُ)

پایتخت مملکت سوئد، در 1922 کیلومتری شمال شرقی پاریس، و آن از جزایر و شبه جزایر چندی مشکل است و در ساحل دریاچۀ ملار و بالتیک واقع است و دارای 625000تن سکنه است. مقر پادشاه و ادارات مرکزی است و آکادمی ها، موزه ها، مدرسه نظام، توپ ریزی و صنایع دارد، خوش شمردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بامزه یافتن. خوش مزه شمردن چیزی. (منتهی الارب). لذید پنداشتن

پایتخت مملکت سوئد، در 1922 کیلومتری شمال شرقی پاریس، و آن از جزایر و شبه جزایر چندی مشکل است و در ساحل دریاچۀ مِلار و بالتیک واقع است و دارای 625000تن سکنه است. مقر پادشاه و ادارات مرکزی است و آکادمی ها، موزه ها، مدرسه نظام، توپ ریزی و صنایع دارد، خوش شمردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بامزه یافتن. خوش مزه شمردن چیزی. (منتهی الارب). لذید پنداشتن

لغت نامه دهخدا

استیام

(مَ لِ پَ رَ)

بها کردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). در بیع مکاس کردن. (زوزنی). و متعدی به علی و باء شود. یقال: استام علیها و بها. (منتهی الارب).

لغت نامه دهخدا

اسکبلو

(اِ کُ بِ لِ)

میخائیل. ژنرال روس، مولد ریازان. وی در محاربات بین روسیه و ترکان ابراز لیاقت و ترکستان را فتح کرد. (1843- 1882 میلادی)

لغت نامه دهخدا

اسکیلا

(اِ)

این کلمه در زبان یونانی بمعنی سگ ماده است و نام دماغه ای است در انتهای جنوبی ایتالی در باب مسینا و عبارت از یک پارچه تخته سنگ برجسته و مرتفع، در گرداگرد آن هم یک رشته تخته سنگهای عظیم وجود داشته و در محاذات آن یعنی در جهت سیسیل (صقلیه) از باب مزبور یک تخته سنگ دیگر موسوم به ’خاریبدوس’ با قیافۀ مهیبی خودنمایی می کرد که دریانوردان باستانی از دیدن آن به دهشت می افتادند، تا آنجا که این دو تخته سنگ در بین مردم حکم ضرب المثل را پیدا کرد. وقتی پس از مصیبتی بدبختی دیگر بکسی رومیداد میگفتند: ’از اسکیلا جان بسلامت برد بخاریبدوس گرفتار گشت’. ظاهراً بعدها حرکات آتشفشانی شدید شکل و قیافۀ مهیب این تخته سنگها را تغییر داده و فعلاً منظرۀ آن تولید وحشت و دهشت نمیکند. اساطیر قدیمۀ یونانیان این تخته سنگ را بشکل یک پری درآورده گوید: گلاوکوس که یکی از ارباب انواع بحری بود به پری مزبور بسیار علاقه مند بود و از این رو رقیبۀ وی را بشکل تخته سنگی درآورد و چند سگ هم بر وی موکل کرد که دائماً در اطراف وی عوعو کنند و روی و سینۀ او را بدرند
نام قدیم قصبه ای در جوار دماغۀ اسکیلا و در انتهای جنوبی ایتالیا و اکنون موسوم به سیلیو میباشد. (از قاموس الاعلام ترکی)

لغت نامه دهخدا

اسیلم

(اُ سَ لِ)

یکی از عروق ستۀ دست: ’و امّا عروق الیدین فسته: القیفال و الاکحل و الباسلیق و حبل الذراع الوحشی و الاسیلم و الابطی. ’ (معالم القربه ص 162 و 104)

لغت نامه دهخدا

اسکیم

(اِ)

از یونانی اسخما، کلاه کشیشان یونانی. (دزی ج 1 ص 23)

لغت نامه دهخدا

اسمیوم

فرانسوی اسپین زر از توپال ها

فرهنگ لغت هوشیار

اسبیلی

اسبله

فرهنگ لغت هوشیار

اسبیله

اسبله

فرهنگ لغت هوشیار

اسقیلا

لاتینی تازی شده پیاز دشتی پیاز موش پیاز کوهی

فرهنگ لغت هوشیار

استیلا

دست یافتن بر زبردست شدن، چیره شدن، بر، چیرگی غلبه، بودن کوکب در درجه ای از برخی که در آن برج و درجه او را حظی از حظوظ خمسه باشد، دست یابی، چیرگی دست یافتن بر زبردست شدن، چیره شدن، بر، چیرگی غلبه، بودن کوکب در درجه ای از برخی که در آن برج و درجه او را حظی از حظوظ خمسه باشد

فرهنگ لغت هوشیار