جدول جو
جدول جو

معنی اسکجه - جستجوی لغت در جدول جو

اسکجه
سکسکه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اسکنه
تصویر اسکنه
وسیلۀ فلزی دسته داری که نجاران برای سوراخ کردن چوب و یا ایجاد شیار به کار می برند، بهرمه، پرماه، برماه، پرما، پرمه، برمه، ماهه
در کشاورزی یکی از انواع پیوند که از طریق شکاف دادن تنۀ درخت انجام می شود و زمان آن از پانزدهم اسفند تا پانزدهم فروردین است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسکره
تصویر اسکره
کاسۀ سفالی، جام آبخوری، نوعی پیمانه، برای مثال بحر را پیمود هیچ اسکره ای؟ / شیر را برداشت هرگز بره ای؟ (مولوی - ۸۴۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسکله
تصویر اسکله
مکان توقف کشتی ها برای تخلیه و بارگیری، بارانداز
فرهنگ فارسی عمید
(اُ کُبْ بَ)
اسکفّه. آستانه: اسکبهالباب، ستانۀ در. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ کَ رَ / رِ / اُ کَرْ / کُرْ رَ / رِ)
کاسۀ سفالی و جام آبخوری باشد. (برهان) (انجمن آرا). کاسۀ گلین. کاسۀ گلی. (جهانگیری). کاسه. (سروری). اسکره و اسکوره پیمانه ایست که مقداری معین میگیرد و در اوزان و مکائیل طبی مذکور است و بمعنی مطلق پیمانه نیز استعمال کنند. سکره. سکوره. اسکرچه. سکرچه. (رشیدی) :
بحر را پیمود هیچ اسکرّه ای
شیر را برداشت هرگز برّه ای ؟
مولوی.
رجوع به اسکرجه و سکرجه شود
لغت نامه دهخدا
(اُ کُفْ فَ)
آستانه. اسکفهالباب، آستانۀ در. (منتهی الارب). آستانۀ زیرین. (مهذب الاسماء). چوب پائین آستانه که مردم بدان پا نهند، و چوب بالا را ساکف گویند
لغت نامه دهخدا
(اِ کِ لِ)
از ایتالیائی اسکالا، بندر. لنگرگاه. مرفاء. اسقاله. سقاله. اصقاله. (دزی ج 1 ص 23 و 663). بارانداز. رجوع به اسقاله شود
لغت نامه دهخدا
(اَ تِ جَ)
شهری به اسپانیا. (نخبه الدهردمشقی ص 242). ناحیه ای از اندلس متصل بتوابع ریه، بین قبله و مغرب قرطبه، بالای نهر غرناطه. (مراصد الاطلاع). نام شهری به اسپانیا میان قبره و اشونه. (ابن جبیر). شهری از اعمال قرطبه. (نفخ الطیب). رجوع به روضات الجنات ص 65 و نزهه القلوب ص 3 و ص 265 و الحلل السندسیّه ج 1 ص 40، 74، 132، 133، 134، 205، 234 شود:
فانصرف الامیر من غزاته
و قد شفاه الله من عداته
و قبلها ماخضعت و اذعنت
استجه و طالما قد صنعت
و بعدها مدینه الصنجیل
مااذعنت للصارم الصقیل.
(عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 5 ص 265) ، با حرمتی شدن که شکستن آن روا نباشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ کُ چَ / چِ)
در گناباد (خراسان) سکسکه. اکچه (نیز در گناباد). هکه
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
واحد اسکتان است. ج، اسک، اسک، اسک. (منتهی الارب). رجوع باسکتان شود
لغت نامه دهخدا
اسکجه. اقسانتی. قصبۀ مرکز قضائی است در سنجاق کوملجنه از ولایت ادرنه، در 48 هزارگزی مغرب کوملجنه و در مسافت 22 هزارگزی ساحل دریا و خود در ساحل نهری موسوم بهمین نام است و جهت شمالی آن با دامنه های کوه ردوب مسدود است و در جهت جنوبی جلگۀ وسیعی واقع است که تا ساحل دریا امتداد دارد. این قصبه مرکز تجارت و دادوستد میباشد. اسکلۀ آن قره آغاج نام دارد و قسم اعظم سکنه مسلمانانند. (از قاموس الاعلام ترکی).
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان رشت در 12000 گزی جنوب رشت و 5000 گزی جنوب لاکان. دامنه، معتدل مرطوب، مالاریائی. سکنه 95 تن. زبان گیلکی فارسی. استخر محلی. محصول برنج. شغل اهالی زراعت، راه مالرو. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
موضعی بین ارزن الروم و ارزنجان. (نزهه القلوب ج 3 ص 183). و نسخه بدلهای آن انجه و الجه است
لغت نامه دهخدا
(اُ کُ رُجْ جَ)
فارسی معرب و ترجمه آن ’مقرّب الخل ّ’ است و عرب آنرا استعمال کرده. ابوعلی گوید: فان حقّرت حذفت الجیم و الراء فقلت اسیکره، و ان عوضت من المحذوف قلت اسیکیره و چنین است قیاس تکسیر گاه ضرورت. (المعرب جوالیقی چ احمد محمد شاکر صص 27- 28). دزی وجه اشتقاق جوالیقی را خطا میشمارد، و کلمه را صورت دیگری از سکرﱡجه میداند. (دزی ج 1ص 23). و رجوع به سکرجه در همین لغت نامه و المعرب جوالیقی ص 197 شود. اسکوره ای که مقدار پنج مثقال آب گیرد. ظرفی که گنجایش پنج مثقال آب داشته باشد.
- اسکرجۀ صغیره، وزنی معادل سه اوقیه. (مفاتیح).
- اسکرجۀ کبیره، وزنی معادل 9 اوقیه. (مفاتیح).
و اسکرجۀ کبیره را قوطول و طولون نیز گویند. (مفاتیح العلوم). و رجوع به سکّره شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اسفجه
تصویر اسفجه
اسفنج، ابر مرده، ابر کهن
فرهنگ لغت هوشیار
کاسه سفالین کاسه گلین، جام آب خوری، پیمانه ای بوده است برای اندازه گیری دارو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسکفه
تصویر اسکفه
یونانی تازی شده آستانه، رویشگاه مژگان لبه پلک آستانه آستان در
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسکله
تصویر اسکله
بندر، لنگرگاه، بار انداز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسکنه
تصویر اسکنه
وسیله ای که نجاران با آن چوب را سوراخ میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسکره
تصویر اسکره
((اُ کُ رِ))
کاسه سفالین، کاسه گلین، مسکره، سکوره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسکله
تصویر اسکله
((اِ کَ یا کِ لِ))
در اصل ایتالیایی به معنای بندر، بارانداز کشتی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسکنه
تصویر اسکنه
((اِ کِ نِ))
ابزاری فلزی که نجّاران چوب را به وسیله آن سوراخ می کنند، بیرم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسکنه
تصویر اسکنه
از اقسام پیوند برای اصلاح درخت و مرغوب ساختن میوه آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسکله
تصویر اسکله
بارانداز، لنگرگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
بارانداز، بندر، بندرگاه، لنگرگاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد