وسیلۀ فلزی دسته داری که نجاران برای سوراخ کردن چوب و یا ایجاد شیار به کار می برند، بهرمه، پرماه، برماه، پرما، پرمه، برمه، ماهه در کشاورزی یکی از انواع پیوند که از طریق شکاف دادن تنۀ درخت انجام می شود و زمان آن از پانزدهم اسفند تا پانزدهم فروردین است
وسیلۀ فلزی دسته داری که نجاران برای سوراخ کردن چوب و یا ایجاد شیار به کار می برند، بَهرَمَه، پَرماه، بَرماه، پَرما، پَرمه، بَرمه، ماهِه در کشاورزی یکی از انواع پیوند که از طریق شکاف دادن تنۀ درخت انجام می شود و زمان آن از پانزدهم اسفند تا پانزدهم فروردین است
کاسۀ سفالی و جام آبخوری باشد. (برهان) (انجمن آرا). کاسۀ گلین. کاسۀ گلی. (جهانگیری). کاسه. (سروری). اسکره و اسکوره پیمانه ایست که مقداری معین میگیرد و در اوزان و مکائیل طبی مذکور است و بمعنی مطلق پیمانه نیز استعمال کنند. سکره. سکوره. اسکرچه. سکرچه. (رشیدی) : بحر را پیمود هیچ اسکرّه ای شیر را برداشت هرگز برّه ای ؟ مولوی. رجوع به اسکرجه و سکرجه شود
کاسۀ سفالی و جام آبخوری باشد. (برهان) (انجمن آرا). کاسۀ گلین. کاسۀ گلی. (جهانگیری). کاسه. (سروری). اسکره و اسکوره پیمانه ایست که مقداری معین میگیرد و در اوزان و مکائیل طبی مذکور است و بمعنی مطلق پیمانه نیز استعمال کنند. سکره. سکوره. اسکرچه. سکرچه. (رشیدی) : بحر را پیمود هیچ اُسکرّه ای شیر را برداشت هرگز برّه ای ؟ مولوی. رجوع به اسکرجه و سکرجه شود
شهری به اسپانیا. (نخبه الدهردمشقی ص 242). ناحیه ای از اندلس متصل بتوابع ریه، بین قبله و مغرب قرطبه، بالای نهر غرناطه. (مراصد الاطلاع). نام شهری به اسپانیا میان قبره و اشونه. (ابن جبیر). شهری از اعمال قرطبه. (نفخ الطیب). رجوع به روضات الجنات ص 65 و نزهه القلوب ص 3 و ص 265 و الحلل السندسیّه ج 1 ص 40، 74، 132، 133، 134، 205، 234 شود: فانصرف الامیر من غزاته و قد شفاه الله من عداته و قبلها ماخضعت و اذعنت استجه و طالما قد صنعت و بعدها مدینه الصنجیل مااذعنت للصارم الصقیل. (عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 5 ص 265) ، با حرمتی شدن که شکستن آن روا نباشد. (منتهی الارب)
شهری به اسپانیا. (نخبه الدهردمشقی ص 242). ناحیه ای از اندلس متصل بتوابع ریه، بین قبله و مغرب قرطبه، بالای نهر غرناطه. (مراصد الاطلاع). نام شهری به اسپانیا میان قبره و اشونه. (ابن جبیر). شهری از اعمال قرطبه. (نفخ الطیب). رجوع به روضات الجنات ص 65 و نزهه القلوب ص 3 و ص 265 و الحلل السندسیّه ج 1 ص 40، 74، 132، 133، 134، 205، 234 شود: فانصرف الامیر من غزاته و قد شفاه الله من عداته و قبلها ماخضعت و اذعنت استجه و طالما قد صنعت و بعدها مدینه الصنجیل مااذعنت للصارم الصقیل. (عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 5 ص 265) ، با حرمتی شدن که شکستن آن روا نباشد. (منتهی الارب)
اسکجه. اقسانتی. قصبۀ مرکز قضائی است در سنجاق کوملجنه از ولایت ادرنه، در 48 هزارگزی مغرب کوملجنه و در مسافت 22 هزارگزی ساحل دریا و خود در ساحل نهری موسوم بهمین نام است و جهت شمالی آن با دامنه های کوه ردوب مسدود است و در جهت جنوبی جلگۀ وسیعی واقع است که تا ساحل دریا امتداد دارد. این قصبه مرکز تجارت و دادوستد میباشد. اسکلۀ آن قره آغاج نام دارد و قسم اعظم سکنه مسلمانانند. (از قاموس الاعلام ترکی).
اسکجه. اقسانتی. قصبۀ مرکز قضائی است در سنجاق کوملجنه از ولایت ادرنه، در 48 هزارگزی مغرب کوملجنه و در مسافت 22 هزارگزی ساحل دریا و خود در ساحل نهری موسوم بهمین نام است و جهت شمالی آن با دامنه های کوه ردوب مسدود است و در جهت جنوبی جلگۀ وسیعی واقع است که تا ساحل دریا امتداد دارد. این قصبه مرکز تجارت و دادوستد میباشد. اسکلۀ آن قره آغاج نام دارد و قسم اعظم سکنه مسلمانانند. (از قاموس الاعلام ترکی).
دهی جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان رشت در 12000 گزی جنوب رشت و 5000 گزی جنوب لاکان. دامنه، معتدل مرطوب، مالاریائی. سکنه 95 تن. زبان گیلکی فارسی. استخر محلی. محصول برنج. شغل اهالی زراعت، راه مالرو. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دهی جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان رشت در 12000 گزی جنوب رشت و 5000 گزی جنوب لاکان. دامنه، معتدل مرطوب، مالاریائی. سکنه 95 تن. زبان گیلکی فارسی. استخر محلی. محصول برنج. شغل اهالی زراعت، راه مالرو. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
فارسی معرب و ترجمه آن ’مقرّب الخل ّ’ است و عرب آنرا استعمال کرده. ابوعلی گوید: فان حقّرت حذفت الجیم و الراء فقلت اسیکره، و ان عوضت من المحذوف قلت اسیکیره و چنین است قیاس تکسیر گاه ضرورت. (المعرب جوالیقی چ احمد محمد شاکر صص 27- 28). دزی وجه اشتقاق جوالیقی را خطا میشمارد، و کلمه را صورت دیگری از سکرﱡجه میداند. (دزی ج 1ص 23). و رجوع به سکرجه در همین لغت نامه و المعرب جوالیقی ص 197 شود. اسکوره ای که مقدار پنج مثقال آب گیرد. ظرفی که گنجایش پنج مثقال آب داشته باشد. - اسکرجۀ صغیره، وزنی معادل سه اوقیه. (مفاتیح). - اسکرجۀ کبیره، وزنی معادل 9 اوقیه. (مفاتیح). و اسکرجۀ کبیره را قوطول و طولون نیز گویند. (مفاتیح العلوم). و رجوع به سکّره شود
فارسی معرب و ترجمه آن ’مُقَرّب الخل ّ’ است و عرب آنرا استعمال کرده. ابوعلی گوید: فان حُقّرت حذفت الجیم و الراء فقلت اسیکره، و ان عوضت من المحذوف قلت اُسیکیره و چنین است قیاس تکسیر گاه ضرورت. (المعرب جوالیقی چ احمد محمد شاکر صص 27- 28). دزی وجه اشتقاق جوالیقی را خطا میشمارد، و کلمه را صورت دیگری از سُکُرﱡجَه میداند. (دزی ج 1ص 23). و رجوع به سکرجه در همین لغت نامه و المعرب جوالیقی ص 197 شود. اسکوره ای که مقدار پنج مثقال آب گیرد. ظرفی که گنجایش پنج مثقال آب داشته باشد. - اسکرجۀ صغیره، وزنی معادل سه اوقیه. (مفاتیح). - اسکرجۀ کبیره، وزنی معادل 9 اوقیه. (مفاتیح). و اسکرجۀ کبیره را قوطول و طولون نیز گویند. (مفاتیح العلوم). و رجوع به سکّره شود