جدول جو
جدول جو

معنی اسپیوش - جستجوی لغت در جدول جو

اسپیوش
اسفرزه، گیاهی بیابانی از خانوادۀ بارهنگ با دانه های ریز قهوه ای رنگ و لعاب دار که مصرف دارویی دارد، اسبغول، اسپرزه، اسپغول، اسفیوش، بزرقطونا، بشولیون، بنگو، روف، سابوس، سپیوش، شکم پاره
تصویری از اسپیوش
تصویر اسپیوش
فرهنگ فارسی عمید
اسپیوش(اِ)
اسبغول است که بزرقطونا باشد. (برهان). نام تخمی است که آن را اسپغول هم گویند و به تازی بزرقطونا و بیونانی فسیلون نامند. (جهانگیری). اسفیوش. اسفرزه
لغت نامه دهخدا
اسپیوش
اسبغول اسفرزه
تصویری از اسپیوش
تصویر اسپیوش
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اسپنوی
تصویر اسپنوی
(دخترانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام همسر تژاو تورانی در زمان کیخسرو پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
عنصر فلزی سخت از گروه پلاتین که در معادن طلای سفید به دست می آید و برای ساختن سر قلم خودنویس و سوزن گرامافون به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسفیوش
تصویر اسفیوش
اسفرزه، گیاهی بیابانی از خانوادۀ بارهنگ با دانه های ریز قهوه ای رنگ و لعاب دار که مصرف دارویی دارد، اسبغول، اسپرزه، اسپغول، اسپیوش، بزرقطونا، بشولیون، بنگو، روف، سابوس، سپیوش، شکم پاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپیوش
تصویر سپیوش
اسفرزه، گیاهی بیابانی از خانوادۀ بارهنگ با دانه های ریز قهوه ای رنگ و لعاب دار که مصرف دارویی دارد، اسبغول، اسپرزه، اسپغول، اسپیوش، اسفیوش، بزرقطونا، بشولیون، بنگو، روف، سابوس، شکم پاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسپغول
تصویر اسپغول
اسفرزه، گیاهی بیابانی از خانوادۀ بارهنگ با دانه های ریز قهوه ای رنگ و لعاب دار که مصرف دارویی دارد، اسبغول، اسپرزه، اسپیوش، اسفیوش، بزرقطونا، بشولیون، بنگو، روف، سابوس، سپیوش، شکم پاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسپیره
تصویر اسپیره
گیاهی علفی و پایا از خانوادۀ گل سرخ
فرهنگ فارسی عمید
موافق، یهودیی رئیس کهنۀ افسس. وی هفت فرزند خود را علم سحر آموخت و چون آنان عجایب پولس رادیدند خواستند ارواح پلید دیوانگان را باسم عیسایی که پولس بنام او وعظ میکرد اخراج کنند، لکن آن دیوانگان بر ایشان افتاده جامه های ایشان میدریدند و آنان را مجروح میکردند، در نتیجه جمعی کثیر بعیسی ایمان آوردند. (اعمال رسولان 19:14-19) (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(اَ / اِ)
نام تخمی است. معنی ترکیبی آن گوش اسپ است، چه غول بمعنی گوش است و تخم مذکور با گوش اسپ مشابهت دارد و بعضی نوشته اند که برگش شبیه گوش اسب است. (غیاث اللغات) (برهان) (سروری). تخمی که با شربت بخورند برای سردی. (مؤید الفضلاء). بفارسی بزرقطوناست. (فهرست مخزن الادویه) (تحفۀ حکیم مؤمن). اسپیوش مبدل آنست. (بهار عجم). اسپرزه. اسفرزه. شکم پاره. شکم دریده. قارنی یارق. اسپغون. اسپغونه. (شعوری). رجوع به اسپرزه وقطونا شود. به اصفهان اسپرزه و به تازی بزرقطونا گویند و شعرا شپش را بدان تشبیه دهند و آنرا اسپغول جانور گویند یعنی اسپغول جاندار چنانکه بهرامی گوید:
بهیچ گاه نیارم بخانه کرد مقام
از آنکه خانه پر از اسپغول جانور است.
و جهانگیری در این بیت اسپخول خوانده بمعنی پیخال جانور و بعد از آن گفته است که هندوشاه و حافظ و اوبهی ظاهراً بمعنی اسپخول نرسیده اند و در این بیت اسپغول بمعنی بزرقطونا خوانده اند و گمان صاحب فرهنگ خطاست، چه ایشان در این بیت بمعنی بزرقطونا نگفته اند و بلکه کنایه از شپش کرده اند و این معنی در این بیت درست است و اسپخول بمعنی پیخال در نسخۀ دیگر بنظر نیامده و شاهدی میخواهد. (رشیدی). آنچه جهانگیری مینویسد که بمعنی پیخال است دلیلی ندارد، چه در قدیمترین فرهنگها از قبیل حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی بمعنی بزرقطونا ضبط کرده اند و شعر بهرامی را هم شاهد آورده اند، و بی شک اسپغول در شعر مذکور بمعنی ساس است
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جبال اسپینوز، سلسلۀ جبال سون جنوبی، در ایالات هرلت، تارن و اویرن. مرتفعترین قلۀ آن 1126 گز است
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نام سپاهی که انگلیسیان در جنگ اوّل بین المللی در ایران تشکیل کردند. پلیس جنوب
لغت نامه دهخدا
(اِ پَ)
کنیزک تژاو داماد افراسیاب. گویند او بسیار جمیله بود و چون تژاو بگریخت بیژن او را متصرف شد و به اضافۀ کاف بعد از حرف ثالث که اسپکنوی باشد، هم به نظر آمده است. (برهان) (مؤید الفضلاء) :
یکی ماهروئی بنام اسپنوی
سمن پیکر و دلبر و مشکبوی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(اَ)
صورتی از اسبریس و مؤلف برهان قاطع گوید آن را با کیش قافیه آورده اند
لغت نامه دهخدا
قریۀ اسپسوه، قریه ای به ماوراءالنهر. (حبیب السیر جزو3 از ج 3 ص 319)
لغت نامه دهخدا
(اِ دَ / دِ)
سپیده. لک سپید. سپیدی چشم. (رشیدی) : و اسپیدۀ چشم که از قرحه پدید آمده باشد زائل گرداند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
لغت نامه دهخدا
(اِ پَ / پُ)
نام کوهیست بسیار بلند و رفیع. (برهان) (جهانگیری). این کوه در بندهش فصل 12 بندهای 29 و 36 اسپروچ یاد شده و همانست که یونانیان آن را زاگرس خوانده اند. (یشتها تألیف پورداود ج 1 ص 190) :
همی رفت آن شاه گیتی فروز
بزد گاه در پیش کوه اسپروز.
فردوسی.
همی گفت کاوس لشکرفروز
ببرگاه تا پیش کوه اسپروز.
فردوسی.
چو با درد و با رنج و غم دید روز
بیامد دمان تا بکوه اسپروز.
فردوسی.
نیاسود تیره شب و پاک روز
همی راند تا پیش کوه اسپروز.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(اِ پِ)
پیخال است که فضله و افکندگی مرغان باشد. (برهان). ذرق. هیص. مؤلف فرهنگ شعوری این بیت را برای این معنی شاهد آورده:
بهیچگاه نیارم بخانه کرد مقام
از آنکه خانه پر از اسپخول جانور است.
و غلط است، چه اسپخول که صورتی از اسپغول است بمعنی بزرقطونا (اسفرزه) است و مراد شاعر از اسپغول جانور، ساس یا کیک است. و رجوع به اسپغول شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ اسیان
لغت نامه دهخدا
امپراطور روم: ملکت اسطینوش بوقت (عمربن) عبدالعزیز شش سال بود. (مجمل التواریخ و القصص ص 137)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
اسفیوس. لغت فارسی و آن بزرقطوناست. (تحفۀ حکیم مؤمن). بزرقطوناباشد. (سروری). بر وزن و معنی اسپیوش است که بزرقطونا باشد و عربان بقلۀ مبارکه گویند. (برهان). بزرقطونا یعنی اسفرزه. (انجمن آرای ناصری). بشولیون است و برغوثی نیز گویند و بیونانی پسیلون و آن بزرقطوناست. (اختیارات بدیعی). قطوناست و بمعنی بزرقطونا نیز استعمال کنند. دزی گوید: اسفیوش را فریتاگ پسیلوم دانسته و در کتاب پاین اسمیث و فرهنگ المنصوری رازی اسقیوس آمده، و نیز در دو نسخۀ مستعینی (در مادۀ بزرقطونا) با قاف آمده و مؤلف گوید که کلمه را با سین و شین هر دو دیده ام. بعقیدۀ مستعینی و ابن البیطار کلمه ای است فارسی. رجوع به فولرس مادۀ اسپغول شود. (دزی ج 1 ص 23). اسپیوش. (جهانگیری). رجوع بهمین کلمه شود. سبیوس. بسوس. سیبوس. اسفرزه. اسپرزه. قطونا. برغوثی. شکم پاره. فسیلیون. بشولیون. بخدق. زباد. اشجاره. بنگو. اسپغول. ختل. سابوس. قارنی یاروق. حشیشهالبراغیث. ینم. هروتوم
لغت نامه دهخدا
بفارسی بزرقطوناست. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(اِ نِ)
ویسنت. یکی از شعرا و داستان نویسان مشهور اسپانیا و از دوستان سروانتس معروف. مولد او 1551 م. در شهر رنده از مضافات غرناطه و وفات در سنۀ 1624. او راست: زندگی دن مارکس دابرگن که سرمشق ژیل بلاس (قهرمان داستان لوساژ نویسندۀ فرانسوی) گردید
لغت نامه دهخدا
تصویری از اسمیوم
تصویر اسمیوم
فرانسوی اسپین زر از توپال ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپخول
تصویر اسپخول
اسفرزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپغول
تصویر اسپغول
اسبغل اسفرزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپیده
تصویر اسپیده
سپیده صبح
فرهنگ لغت هوشیار
نام دو گونه درختچه از تیره گل سرخیان که مخصوص مرز فوقانی جنگلهای شمال ایران میباشند و در جنگلهایارسباران و ییلاقهای نور در 2800 متر ارتفاع دیده میشوند و در همدان و قم و تفرش و دماوند نیز دیده شده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپیوش
تصویر سپیوش
اسفرزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسفیوش
تصویر اسفیوش
اسفرزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپرود
تصویر اسپرود
((اِ پَ))
سنگ خوارک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسپیده
تصویر اسپیده
((اِ دِ))
سفیده تخم مرغ، سپید چشم
فرهنگ فارسی معین
((اِ رَ یا رِ))
نام دو گونه درختچه از تیره گل سرخیان که مخصوص مرز فوقانی جنگل های شمال ایران می باشند و در جنگل های ارسباران و ییلاق های نور در 2800 متر ارتفاع دیده می شوند و در همدان و قم و تفرش و دماوند نیز دیده شده اند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسپیده
تصویر اسپیده
آقبانو
فرهنگ واژه فارسی سره