جدول جو
جدول جو

معنی اسپندار - جستجوی لغت در جدول جو

اسپندار(اِ پَ)
مخفف از کسمتیک فرانسوی، مادۀسرخ که زنان به لب مالند، (از فرهنگ فارسی معین)، کلمه کسمتیک فرانسوی که از کسمتیکوس یونانی گرفته شده است، به داروهایی اطلاق می گردد که برای طراوت و زیبایی و محافظت پوست بدن و صورت و گیسوان به کار برده میشود، (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
اسپندار
شمع که معشوق پروانه است
تصویری از اسپندار
تصویر اسپندار
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اسپندیار
تصویر اسپندیار
(پسرانه)
اسفندیار، آفریده مقدس، از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوان ایرانی، فرزند گشتاسپ شاه ایران و کتایون دختر قیصر روم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اسپندارمذ
تصویر اسپندارمذ
در آیین زردشتی فرشتۀ نگهبان زمین و موکل بر روز پنجم هر ماه خورشیدی، ماه اسفند، روز پنجم از هر ماه خورشیدی، سپندار، اسفندار، سپندارمذ، اسفندارمذ، برای مثال سپندارمذروز خیز ای نگار / سپند آر ما را و جام می آر (مسعودسعد - ۵۴۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپندار
تصویر سپندار
اسپندارمذ، در آیین زردشتی فرشتۀ نگهبان زمین و موکل بر روز پنجم هر ماه خورشیدی، ماه اسفند، روز پنجم از هر ماه خورشیدی، اسفندار، سپندارمذ، اسفندارمذ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسفندار
تصویر اسفندار
اسپندارمذ، در آیین زردشتی فرشتۀ نگهبان زمین و موکل بر روز پنجم هر ماه خورشیدی، ماه اسفند، روز پنجم از هر ماه خورشیدی، سپندار، سپندارمذ، اسفندارمذ
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
سفیدار. سپیدار. قشام (غیشام). درختی است که در جنگلهای ایران یافت میشود و در نجاری بکار می رود و از آن توده های انبوه در مازندران موجود است و برای کاغذسازی مفید است و آن مطلقاً مانند پده بی ثمر است. و رجوع به سفیدار شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
اسفیذار. نام ولایتی بجانب دریای دیلم (بحر خزر) مشتمل بر قرای واسعه و اعمال. (معجم البلدان). و آن بلندترین ناحیۀ مازندران و صاحب دربندها و مضایق است. (نسوی ص 46) : از آنجا بر راه گیلان زد (سلطان محمد خوارزمشاه) صعلوک امیری بود از امرای گیلان بخدمت استقبال کرد و تقبلها نمود و بر اقامت او ترغیب کرد و سلطان بعد از هفت روز روان شد و به ولایت اسپیدار رسید. (جهانگشای جوینی چ لیدن ج 2 ص 115). در شهور سنۀ ثلث و ثلثین و ستمایه (633 هجری قمری) در اسپیدار شخصی خروج کرد که من سلطانم و آوازۀ او به اقطار شایع گشت. (جهانگشای جوینی ج 2 ص 191)
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ)
حکام سلسلۀ پادوسبان طبرستان نخست بعنوان اسپهبد و سپس بعنوان استندار خوانده میشدند و گویند که استندار به معنی ’حاکم کوهها’ است. (سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 145 بخش انگلیسی). و نیز رجوع به همان کتاب ص 3و 26 و 146 و 152 شود: ارتبطه (ای عبدالواحد القاینی المقیم بالرّی) الملک استندار بناحیه کجو (ظ: کجور) و کلار... (تتمۀ صوان الحکمه چ لاهور ص 165) ، با هم سخن کردن، سخن کردن خواستن. (منتهی الارب). سخن گفتن کسی را خواستن، در تداول امروز، بازپرسی. سخن از کسی بیرون کشیدن.
- استنطاق کردن، بازپرسی کردن.
، الاستنطاق، مصدر است از باب استفعال. و آن نزد اهل جفر عبارت است از ساختن حروف از عدد حرف لفظی. و این معنی ضمن بیان معنی لفظ بسط خواهد آمد. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ کَ / کِ)
استندره، رآه نادراً.
لغت نامه دهخدا
(فَ)
نگهدارندۀ اسب. مهتر:
و بستور پور زریر سوار
ز خیمه خرامید زی اسپ دار.
دقیقی.
بخواستش از آن اسپ دار پدر
نهاد از بر او یکی زین زر.
دقیقی.
لغت نامه دهخدا
(اِ فَ)
وجه اشتقاق آن در اسفند گذشت، ماه دوازدهم ازسال شمسی ایرانی مطابق حوت عربی و شباط سریانی و فبراریوس رومی (از دهم بهمن تا دهم اسفند) و آن ماه سوم از زمستان است. نام ماه دوازدهم، و آن مدت ماندن آفتاب است در برج حوت. (غیاث). نام ماه دوازدهم باشد از سال شمسی. (برهان). اسپندارمذ. اسفند. اسپند. اسپندار. اسفندار: در راه سرمائی و بادی سرد بود سخت سرد خاصه تا سر درۀ دینار ساری. و این سفر در ماه اسفندارمذ بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 456).
باد عمر و ملک او چون مهر وآبان هم نشین
تا ز اسفندارمذ مه ره بفروردین برد.
مختاری.
لغت نامه دهخدا
(اِ پَ)
نام قصبه ای بشمال شرقی فراه و شمال دلارام به افغانستان
لغت نامه دهخدا
(اِ پَ)
تخمی است بسیار ریزه، و آنرا خردل گویند. (برهان). ثفاء. آهوری.
لغت نامه دهخدا
(سِ پَ)
نام پسر گشتاسب. (برهان). نام پسر گشتاسب شاه ایران که آن را سفندیار و سپندیار گویند. (آنندراج). رجوع به سپندیار و اسپندار و اسفندیار و سفندیار شود
لغت نامه دهخدا
(سِ پَ)
شمع باشد که معشوق پروانه است. (برهان). شمع است که شب ها برافروزند. (آنندراج) ، مخفف اسپندار و آن بودن نیر اعظم باشد در برج حوت. (برهان) (آنندراج). مدت ماندن آفتاب بر برج حوت که فارسیان اسفندار و اسپندار و سفندار نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). رجوع به اسپندارمذ و سپندارمذ شود
لغت نامه دهخدا
(اِ پَ مَ)
در اوستا سپنتا آرمئیتی، در پهلوی سپندارمت، در فارسی سپندارمذ و اسپندارمذ و اسفندارمذ و سفندارمذ. سپنت صفت است بمعنی مقدس که بعدها به آرمئیتی متصل شده است، و آن خود مرکب است از دو جزء: ارم که قید است بمعنی درست، آنچنانکه باید و شاید، بجا. دوّم متی بمعنی اندیشیدن، در ترکیب ارم + متی، میم به ادغام حذف شده، بنابراین ارمتی بمعنی فروتنی و بردباری و سازگاری و سپنته آرمتی بمعنی بردباری و فروتنی مقدس است. در ودا نیز آرمتی آمده. در یک موضع از ریگ ودا، و گاهی نیز در اوستا این کلمه بمعنی زمین استعمال شده، در پهلوی آنرا خردکامل ترجمه کرده اند. اسپندارمذ یکی از امشاسپندان هفتگانه دین زرتشتی است. اسپندارمذ در عالم معنوی مظهر محبت و بردباری و تواضع اهورمزداست و در جهان جسمانی فرشته ایست موکل بر زمین و به این مناسبت آنرا مؤنث دانسته، دختر اهورمزدا خوانده اند. سپندارمذ موظف است که همواره زمین را خرم و آباد و پاک و بارور نگه دارد. هرکه به کشت و کار پردازد و خاکی را آباد کند خوشنودی اسپندارمذ را فراهم کرده است. کلیۀ خوشنودی و آسایش در روی زمین، سپرده بدست اوست. مانند خودزمین این فرشته شکیبا و بردبار است مخصوصاً مظهر وفا و اطاعت و صلح و سازش است. ایزد آبان و ایزد دین وایزد ارد از همکاران و یاران او شمرده میشوند. دیو ناخشنودی و خیره سری موسوم به ترومئیتی، همستار یا رقیب و دشمن بزرگ سفندارمذ محسوب است. آخرین ماه سال و پنجمین روز ماه موسوم است به سپندارمذ. در ایران قدیم در این روز جشن میگرفته اند. بقول ابوریحان بیرونی این عید بزنان تخصیص داشته و از شوهران خود هدیه دریافت میکرده اند از این روبجشن مژدگیران معروف به وده است. بید مشک گل مخصوص سپندارمذ میباشد. (یشتها تألیف پورداود ج 1 صص 93- 95). بنابر آنچه گذشت اسپندارمذ به چهار معنی آمده است: فرشتۀ موکل بر درختان و بیشه ها و تدبیر امور و مصالحی که در ماه و روز اسفندار واقع میشود بدو تعلق دارد. (برهان). رجوع به سپندارمذ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از استاندار
تصویر استاندار
در اصطلاح جدید حاکم هر یک از بیست وپنج استان ایران است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپیدارگ
تصویر اسپیدارگ
سپید رگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپنیال
تصویر اسپنیال
فرانسوی ستون مهره ای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپندار
تصویر سپندار
شمع باشد که معشوق پروانه است
فرهنگ لغت هوشیار
پنجمین امشاسپنداز امشاسپندان (مهین فرشتگان) دین زرتشتی، ماه دوازدهم از سال شمسی که امروز (اسفند) میگویند مدت ماندن آفتاب در برج حوت، نام روز پنجم از هر ماه شمسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استندار
تصویر استندار
توضیح حکام سلسله پادوسبان طبرستان را بعنوان فوق میخواندند
فرهنگ لغت هوشیار
دارنده اسب صاحب اسب نگاهبان وپرورشگر اسب اسپ دار، فرمانده لشکر سردار سپاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپندان
تصویر اسپندان
تخمی بسیار ریزه که آن را خردل گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپیدار
تصویر اسپیدار
سپیدار، سفیدار، درخت تبریزی
فرهنگ لغت هوشیار
پنجمین امشاسپنداز امشاسپندان (مهین فرشتگان) دین زرتشتی، ماه دوازدهم از سال شمسی که امروز (اسفند) میگویند مدت ماندن آفتاب در برج حوت، نام روز پنجم از هر ماه شمسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپاسدار
تصویر اسپاسدار
سپاسدار حقشناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپندان
تصویر اسپندان
((اِ پَ))
خردل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسپیدار
تصویر اسپیدار
((اِ))
درخت سفیدار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسپندارمذ
تصویر اسپندارمذ
((~. مَ))
پنجمین امشاسپند از امشاسپندان دین زرتشتی، نگهبان زمین، آخرین ماه از سال شمسی، اسفند، نام روز پنجم از هر ماه شمسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استاندار
تصویر استاندار
والی
فرهنگ واژه فارسی سره
اگر اسپندان داشت، لکن نخورد یا به کسی داد، یا از خانه بیرون افکند، دلیل که او را غم و اندوه کمتر بود.
اگر اسپندان دید، دلیل غم بود. اگر بیند اسپندان همی خورد، دلیل که به قدر آن وی را غم و اندوه رسد. اگر بیند کسی اسپندان بدو داد، دلیل که غمی از آن کس بر دل وی حاصل شود. اگر دید او اسپندان به کسی داد، غمی از او بر دل وی حاصل گردد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
سپیدار، درختی جنگلی با نام علمی aba ooooos
فرهنگ گویش مازندرانی
شاهان گاوباره ی رویان پس از تسخیر جلگه مازندران و رویان
فرهنگ گویش مازندرانی