جدول جو
جدول جو

معنی اسپرز - جستجوی لغت در جدول جو

اسپرز
طحال، غده ای در طرف چپ شکم در زیر حجاب حاجز که عمل آن ذخیره کردن گلبول های قرمز و دفاع از بدن در برابر هجوم بیماری هاست
تصویری از اسپرز
تصویر اسپرز
فرهنگ فارسی عمید
اسپرز
(اُ پُ)
پاره ای گوشت در درون حیوان که مادۀ سوداست و اهل هند آنرا تلی خوانند. (از آنندراج). سپرز. طحال. رجوع به سپرز شود.
لغت نامه دهخدا
اسپرز
سپرز
تصویری از اسپرز
تصویر اسپرز
فرهنگ لغت هوشیار
اسپرز
((اِ پُ))
سپرز، طحال
تصویری از اسپرز
تصویر اسپرز
فرهنگ فارسی معین
اسپرز
سپرز، طحال
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اسپرز
نام مکانی در حوزه ی امام زاده حسن سوادکوه، میدانی برای.، نام مرتعی در آمل، نام گیاهی صحرایی، روستایی از دهستان میان دو رود ساری، از توابع دهستان اندرود.، طحال گوسفند و گاو، نام قلعه ای قدیمی که خرابه های آن بر روی یالی از زرین کوه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اسپرم
تصویر اسپرم
سلول جنسی نر که در بیضه ها ساخته می شود و می تواند تخمک را بارور کند، اسپرم، منی دانه، زامه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسپرس
تصویر اسپرس
گیاهی علفی از خانوادۀ باقلا با ساقه های نازک و گل های صورتی به شکل پروانه که به عنوان خوراک دام مصرف می شود، یونجه، سپست، سبیس، اسپست، آسپست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسپرزه
تصویر اسپرزه
اسفرزه، گیاهی بیابانی از خانوادۀ بارهنگ با دانه های ریز قهوه ای رنگ و لعاب دار که مصرف دارویی دارد، اسبغول، اسپغول، اسپیوش، اسفیوش، بزرقطونا، بشولیون، بنگو، روف، سابوس، سپیوش، شکم پاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسپری
تصویر اسپری
سپری، به سررسیده، پایان یافته، به آخررسیده، تمام شده، پایان پذیر، برای مثال کم بیش دهر پیر نخواهد شد اسپری / تا کی امید بیشی و تا کی غم کمی (ناصرخسرو - ۴۵۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسپرم
تصویر اسپرم
ریحان، از سبزی های خوردنی خوشبو با ساقۀ نازک و برگ های درشت بیضی که به صورت خام خورده می شود، اسپرغم، شاه سپرم، ونجنک، ضومران، نازبو، ضیمران، شاسپرم، اسفرغم، سپرهم، سپرم، شاه پرم، اسفرم، شاه اسپرم، شاه سپرغم، شاه اسپرغم، سپرغم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسپرک
تصویر اسپرک
گیاهی علفی یکساله با برگهای دراز، گلهای زرد و میوۀ کپسولی که در رنگرزی به کار می رود، ورس، سپرک، اسفرک، زریر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسپرت
تصویر اسپرت
ورزش، ورزشکار مثلاً آدم اسپرت،
ورزشی مثلاً لباس اسپرت،
غیر رسمی و ساده، مناسب برای مکان های غیر رسمی مثلاً در مهمانی های رسمی هم لباس های اسپرت می پوشد
فرهنگ فارسی عمید
(اِ پِ رِ)
قسمی گیاه برای علیق ستور و آن غیر یونجه است، نیست شده. معدوم گردیده. معدوم. (رشیدی). ناچیز. منقرض. مرده:
کم و بیش دهر چونکه بخواهد شد اسپری
تا کی امید بیشی و تا کی غم کمی ؟
ناصرخسرو.
آنکه قوم نوح را از تندباد لاتذر
در دو دم کرد از زمین آسیب قهرش اسپری...
انوری.
، عبور کردن، نیست گردانیدن. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(اِ پَ رَ)
به هندی اسم اکلیل الملک است. (تحفۀ حکیم مؤمن). گیاهی است زرد که بدان جامه رنگ کنند و بعربی زریر گویند. (رشیدی) (سروری) (غیاث) (برهان). رنگی است که رنگریزان جامۀ سبز بدان رزند. (مؤید الفضلاء). ورس، و آن گیاهی شبیه سمسم است. منبت آن بلاد یمن است و بس میکارند آنرا و تا بیست سال باقی باشد. (منتهی الارب). در کرمان از این گیاه برای قالی رنگ گیرند. قندید. قرّاص. (منتهی الارب). حص ّ. پشتراغ. پشترغ. بشترغ. شبرق. پشترک. اسپرک خشک. ضریع. زریر. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه). نباتی است رنگی که ساقه و برگ و گل آن استعمال میشود و این گیاه در خراسان فراوان است:
ناز و نعم پرورده را از من بگو کاین راه را
اشکی بباید چون بقم رخساره ای چون اسپرک.
مظفر کرمانی.
لغت نامه دهخدا
(اِ پَ رَ)
ریحان برگ معطر. هر گیاه که برگ آن بوی خوش دارد. مطلق گلها و ریاحین. (برهان). اسپرغم. رجوع به اسپرغم شود. سپرم. اسپرهم. کلمه اسپرم جزء دویم نام بعضی گیاهان خوشبو باشد، چون: جم اسپرم، جوان اسپرم، خوش اسپرم، شاداسپرم، شاه اسپرم، کافوراسپرم (اقحوان) (محمود بن عمر ربنجنی) ، مرداسپرم. مورداسپرم:
چنان پنداشتی آن مرد دلخواه
که اندر اسپرم رفتی همه راه.
زراتشت بهرام.
- اسپرمها، ریاحین
لغت نامه دهخدا
(اِ پَ / پُ)
نام کوهیست بسیار بلند و رفیع. (برهان) (جهانگیری). این کوه در بندهش فصل 12 بندهای 29 و 36 اسپروچ یاد شده و همانست که یونانیان آن را زاگرس خوانده اند. (یشتها تألیف پورداود ج 1 ص 190) :
همی رفت آن شاه گیتی فروز
بزد گاه در پیش کوه اسپروز.
فردوسی.
همی گفت کاوس لشکرفروز
ببرگاه تا پیش کوه اسپروز.
فردوسی.
چو با درد و با رنج و غم دید روز
بیامد دمان تا بکوه اسپروز.
فردوسی.
نیاسود تیره شب و پاک روز
همی راند تا پیش کوه اسپروز.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(اِ پَ رَ / رِ)
اسپرک. جای پا که ازچوب سازند و در بیل تعبیه کنند (در لهجۀ قزوین)
لغت نامه دهخدا
(اِ پَ)
سپری. آخر. (جهانگیری). به آخرآمده. (اوبهی). به انجام رسیده. (رشیدی). آخرشده. بنهایت رسیده. (برهان).
- اسپری شدن و گشتن، بپایان رفتن و به آخر رسیدن. تمام شدن. کامل شدن. خاتمه یافتن. مضی:
چو آن پاسخ نامه شد اسپری
زنی بود کو شد به پیغمبری.
فردوسی.
چو این پاسخ نامه گشت اسپری
فرستاده آمد بسان پری.
فردوسی.
مرا گر زمانه شده ست اسپری
زمانم ز بخشش فزون نشمری.
فردوسی.
چه صد سال شاهی بود چه هزار
چه شصت وچه سی و چه ده یا چهار
چو شد اسپری روز هر دو یکی است
گر افزون بود سال و گر اندکی است.
فردوسی.
چو تیر اسپری شد سوی نیزه گشت
چو دریای خون شد همه کوه و دشت.
فردوسی.
شد این داستان بزرگ اسپری
به پیروزی روز و نیک اختری.
اسدی.
اسپری شد این کتاب به پیروزی و نیک اختری و فرخی بدست ابوالهیجاء اردشیر بن دیلمشاه (دیمسپار؟) النجمی و القطبی الشاعر، اندر اواخر شهراﷲ المبارک رمضان سال بر پانصد و هفت از هجرت پیغامبر محمد المصطفی صلی اﷲ علیه و سلم. (خاتمۀ کتاب ترجمان البلاغه نسخۀ خطی متعلق به کتاب خانه فاتح اسلامبول).
آخر نه چو مدت اسپری گشت
آن هفت هزار سال بگذشت.
نظامی.
- اسپری کردن، بپایان رسانیدن:
بخواندم ز هر کشوری لشکری
من این جنگ و کین را کنم اسپری.
فردوسی.
بفرمان دادار این نامه (شهنامه) را
کنم اسپری شاه خودکامه را.
فردوسی.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
اسب رس. میدان و فضا و عرصه. (برهان). اسپریس. اسپرز. (سروری).
لغت نامه دهخدا
(اِ پِ رِ)
آب گوشت منجمد اعم از گوشت معمولی یا ماهی یا پاچه که آن را یخنی گویند. لرزانک.
لغت نامه دهخدا
(اِ پَ زَ / زِ)
اسفرزه. قطونا. بزرقطونا. اسپغول. (تحفۀ حکیم مؤمن). شکم پاره. قارنی یارق. اسفیوس. برغوثی. بخدق. فسیلیون. ینم. ینمه
لغت نامه دهخدا
گیاهی از دسته اسپرس ها از تیره پروانه واران. ساقه ایست بارتفاع 30 تا 60 سانتی متر و برگهایش جفت جفت و دراز و نوک تیزند. گلهایش صورتی کم رنگ و دارای خطوط ارغوانی است. میوه اش محتوی یک تخم است و در اراضی آهکی خوب میروید. این گیاه مصرف علیق دارد اسپست عرن انوبروخیس اونوبروخیس
فرهنگ لغت هوشیار
راهی که اسب به یک روز تواند پیمود، عرصه ای که اسب در آن تاخت کند میدان اسب دوانی اسب رس اسب رز اسپ ریس، میدان چوگان بازی و نمایش و رژه، میدان جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپرت
تصویر اسپرت
انواع ورزش هائی که در هوای آزاد انجام شود
فرهنگ لغت هوشیار
سپری آخرشده به آخر آمده به پایان رسیده به نهایت رسیده، نیست شده معدوم گردیده معدوم ناچیز منقرض مرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپرم
تصویر اسپرم
هر گیاه که برگ آن بوی خوش دارد ریحان
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی از تیره اسپرکها که جزو تیره های نزدیک کو کناریان هستند و اکثر آنرا جزو تیره کوکناریان محسوب میدارند. این گیاه سر دسته گیاهان تیره اسپرکها است و همه مشخصات گیاهان این تیره را دارد. دارای برگهایی متناوب و دراز و نسبه باریک است. گلهایش سفید یا زرداند و بشکل خوشه در انتهای ساقه قرار گرفته اند. تعداد کاسبرگهایش بین 4 تا 8 متغیر است. پرچمهایش نیز بین 10 تا 3 تغییر میکند. میوه اش بشکل کپسول یک حفره یی است. از گیاهان این تیره نزدیک به 30 گونه شناخته شده اند اسلیح اسلیخ جهری زعفران یمنی بلیهه ویبه ویهه بکم لیرون طفشون بلیخاء، اسپرک رنگ، هندوانه و خربزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپرت
تصویر اسپرت
((اِ پُ))
ورزش، انواع گوناگون ورزش، حالت غیررسمی لباس، کیف و غیره، ویژگی ماشینی که با تجهیزات و وسایلی تزیین شده باشد که مخصوص مسابقه است
فرهنگ فارسی معین
((اِ پِ رِ))
گیاهیست از دسته پروانه پرها با ساقه های نازک و برگ هایی که از سه برگچه تشکیل می شود. برای خوراک دام از آن استفاده می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسپرک
تصویر اسپرک
((اِ پَ رَ))
گیاهی است با برگ های باریک و دراز و گل خوشه ای زرد، در گل و برگ آن ماده زرد رنگی وجود دارد که در رنگرزی بکار می برند، اسفرک، سپرک، زریر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسپرم
تصویر اسپرم
((اِ پَ رَ))
هر گیاه که برگ آن بوی خوش دارد، ریحان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسپری
تصویر اسپری
((اِ پَ))
سپری، پایان یافته، نابود شده، معدوم
فرهنگ فارسی معین
((اِ پِ رِ))
وسیله ای حاوی مایع که با فشار دکمه آن مایع درونش به صورت ذرات ریز خارج می شود، افشانه (واژه فرهنگستان)، مایعی که به شکل پودر از این ظرف بیرون پاشیده می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسپری
تصویر اسپری
افشانه
فرهنگ واژه فارسی سره