نام مکانی در حوزه ی امام زاده حسن سوادکوه، میدانی برای.، نام مرتعی در آمل، نام گیاهی صحرایی، روستایی از دهستان میان دو رود ساری، از توابع دهستان اندرود.، طحال گوسفند و گاو، نام قلعه ای قدیمی که خرابه های آن بر روی یالی از زرین کوه
نام مکانی در حوزه ی امام زاده حسن سوادکوه، میدانی برای.، نام مرتعی در آمل، نام گیاهی صحرایی، روستایی از دهستان میان دو رود ساری، از توابع دهستان اندرود.، طحال گوسفند و گاو، نام قلعه ای قدیمی که خرابه های آن بر روی یالی از زرین کوه
اسفرزه، گیاهی بیابانی از خانوادۀ بارهنگ با دانه های ریز قهوه ای رنگ و لعاب دار که مصرف دارویی دارد، اسبغول، اسپغول، اسپیوش، اسفیوش، بزرقطونا، بشولیون، بنگو، روف، سابوس، سپیوش، شکم پاره
اِسفَرزه، گیاهی بیابانی از خانوادۀ بارهنگ با دانه های ریز قهوه ای رنگ و لعاب دار که مصرف دارویی دارد، اَسبغول، اَسپغول، اِسپیوش، اَسفیوش، بَزرِقَطونا، بِشولِیون، بَنگو، روف، سابوس، سِپیوش، شِکَم پاره
سپری، به سررسیده، پایان یافته، به آخررسیده، تمام شده، پایان پذیر، برای مثال کم بیش دهر پیر نخواهد شد اسپری / تا کی امید بیشی و تا کی غم کمی (ناصرخسرو - ۴۵۸)
سپری، به سررسیده، پایان یافته، به آخررسیده، تمام شده، پایان پذیر، برای مِثال کم بیش دهر پیر نخواهد شد اسپری / تا کی امید بیشی و تا کی غم کمی (ناصرخسرو - ۴۵۸)
ریحان، از سبزی های خوردنی خوشبو با ساقۀ نازک و برگ های درشت بیضی که به صورت خام خورده می شود، اسپرغم، شاه سپرم، ونجنک، ضومران، نازبو، ضیمران، شاسپرم، اسفرغم، سپرهم، سپرم، شاه پرم، اسفرم، شاه اسپرم، شاه سپرغم، شاه اسپرغم، سپرغم
رِیحان، از سبزی های خوردنی خوشبو با ساقۀ نازک و برگ های درشت بیضی که به صورت خام خورده می شود، اِسپَرغَم، شاهِ سپَرَم، وَنجنَک، ضَومُران، نازبو، ضَیمُران، شاسپَرَم، اِسفَرغَم، سِپَرهَم، سِپَرَم، شاه پَرَم، اِسفَرَم، شاه اِسپَرَم، شاهِ سپَرَغم، شاه اِسپَرغَم، سِپَرغَم
ورزش، ورزشکار مثلاً آدم اسپرت، ورزشی مثلاً لباس اسپرت، غیر رسمی و ساده، مناسب برای مکان های غیر رسمی مثلاً در مهمانی های رسمی هم لباس های اسپرت می پوشد
ورزش، ورزشکار مثلاً آدم اسپرت، ورزشی مثلاً لباس اسپرت، غیر رسمی و ساده، مناسب برای مکان های غیر رسمی مثلاً در مهمانی های رسمی هم لباس های اسپرت می پوشد
قسمی گیاه برای علیق ستور و آن غیر یونجه است، نیست شده. معدوم گردیده. معدوم. (رشیدی). ناچیز. منقرض. مرده: کم و بیش دهر چونکه بخواهد شد اسپری تا کی امید بیشی و تا کی غم کمی ؟ ناصرخسرو. آنکه قوم نوح را از تندباد لاتذر در دو دم کرد از زمین آسیب قهرش اسپری... انوری. ، عبور کردن، نیست گردانیدن. (برهان)
قسمی گیاه برای علیق ستور و آن غیر یونجه است، نیست شده. معدوم گردیده. معدوم. (رشیدی). ناچیز. منقرض. مرده: کم و بیش دهر چونکه بخواهد شد اسپری تا کی امید بیشی و تا کی غم کمی ؟ ناصرخسرو. آنکه قوم نوح را از تندباد لاتذر در دو دم کرد از زمین آسیب قهرش اسپری... انوری. ، عبور کردن، نیست گردانیدن. (برهان)
به هندی اسم اکلیل الملک است. (تحفۀ حکیم مؤمن). گیاهی است زرد که بدان جامه رنگ کنند و بعربی زریر گویند. (رشیدی) (سروری) (غیاث) (برهان). رنگی است که رنگریزان جامۀ سبز بدان رزند. (مؤید الفضلاء). ورس، و آن گیاهی شبیه سمسم است. منبت آن بلاد یمن است و بس میکارند آنرا و تا بیست سال باقی باشد. (منتهی الارب). در کرمان از این گیاه برای قالی رنگ گیرند. قندید. قرّاص. (منتهی الارب). حص ّ. پشتراغ. پشترغ. بشترغ. شبرق. پشترک. اسپرک خشک. ضریع. زریر. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه). نباتی است رنگی که ساقه و برگ و گل آن استعمال میشود و این گیاه در خراسان فراوان است: ناز و نعم پرورده را از من بگو کاین راه را اشکی بباید چون بقم رخساره ای چون اسپرک. مظفر کرمانی.
به هندی اسم اکلیل الملک است. (تحفۀ حکیم مؤمن). گیاهی است زرد که بدان جامه رنگ کنند و بعربی زریر گویند. (رشیدی) (سروری) (غیاث) (برهان). رنگی است که رنگریزان جامۀ سبز بدان رزند. (مؤید الفضلاء). وَرس، و آن گیاهی شبیه سمسم است. منبت آن بلاد یمن است و بس میکارند آنرا و تا بیست سال باقی باشد. (منتهی الارب). در کرمان از این گیاه برای قالی رنگ گیرند. قندید. قُرّاص. (منتهی الارب). حُص ّ. پشتراغ. پشترغ. بشترغ. شبرق. پشترک. اسپرک خشک. ضریع. زریر. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه). نباتی است رنگی که ساقه و برگ و گل آن استعمال میشود و این گیاه در خراسان فراوان است: ناز و نعم پرورده را از من بگو کاین راه را اشکی بباید چون بقم رخساره ای چون اسپرک. مظفر کرمانی.
ریحان برگ معطر. هر گیاه که برگ آن بوی خوش دارد. مطلق گلها و ریاحین. (برهان). اسپرغم. رجوع به اسپرغم شود. سپرم. اسپرهم. کلمه اسپرم جزء دویم نام بعضی گیاهان خوشبو باشد، چون: جم اسپرم، جوان اسپرم، خوش اسپرم، شاداسپرم، شاه اسپرم، کافوراسپرم (اقحوان) (محمود بن عمر ربنجنی) ، مرداسپرم. مورداسپرم: چنان پنداشتی آن مرد دلخواه که اندر اسپرم رفتی همه راه. زراتشت بهرام. - اسپرمها، ریاحین
ریحان برگ معطر. هر گیاه که برگ آن بوی خوش دارد. مطلق گلها و ریاحین. (برهان). اسپرغم. رجوع به اسپرغم شود. سپرم. اسپرهم. کلمه اسپرم جزء دویم نام بعضی گیاهان خوشبو باشد، چون: جم اسپرم، جوان اسپرم، خوش اسپرم، شاداسپرم، شاه اسپرم، کافوراسپرم (اقحوان) (محمود بن عمر ربنجنی) ، مرداسپرم. مورداسپرم: چنان پنداشتی آن مرد دلخواه که اندر اسپرم رفتی همه راه. زراتشت بهرام. - اسپرمها، ریاحین
نام کوهیست بسیار بلند و رفیع. (برهان) (جهانگیری). این کوه در بندهش فصل 12 بندهای 29 و 36 اسپروچ یاد شده و همانست که یونانیان آن را زاگرس خوانده اند. (یشتها تألیف پورداود ج 1 ص 190) : همی رفت آن شاه گیتی فروز بزد گاه در پیش کوه اسپروز. فردوسی. همی گفت کاوس لشکرفروز ببرگاه تا پیش کوه اسپروز. فردوسی. چو با درد و با رنج و غم دید روز بیامد دمان تا بکوه اسپروز. فردوسی. نیاسود تیره شب و پاک روز همی راند تا پیش کوه اسپروز. فردوسی
نام کوهیست بسیار بلند و رفیع. (برهان) (جهانگیری). این کوه در بندهش فصل 12 بندهای 29 و 36 اسپروچ یاد شده و همانست که یونانیان آن را زاگرس خوانده اند. (یشتها تألیف پورداود ج 1 ص 190) : همی رفت آن شاه گیتی فروز بزد گاه در پیش کوه اسپروز. فردوسی. همی گفت کاوس لشکرفروز ببرگاه تا پیش کوه اسپروز. فردوسی. چو با درد و با رنج و غم دید روز بیامد دمان تا بکوه اسپروز. فردوسی. نیاسود تیره شب و پاک روز همی راند تا پیش کوه اسپروز. فردوسی
سپری. آخر. (جهانگیری). به آخرآمده. (اوبهی). به انجام رسیده. (رشیدی). آخرشده. بنهایت رسیده. (برهان). - اسپری شدن و گشتن، بپایان رفتن و به آخر رسیدن. تمام شدن. کامل شدن. خاتمه یافتن. مضی: چو آن پاسخ نامه شد اسپری زنی بود کو شد به پیغمبری. فردوسی. چو این پاسخ نامه گشت اسپری فرستاده آمد بسان پری. فردوسی. مرا گر زمانه شده ست اسپری زمانم ز بخشش فزون نشمری. فردوسی. چه صد سال شاهی بود چه هزار چه شصت وچه سی و چه ده یا چهار چو شد اسپری روز هر دو یکی است گر افزون بود سال و گر اندکی است. فردوسی. چو تیر اسپری شد سوی نیزه گشت چو دریای خون شد همه کوه و دشت. فردوسی. شد این داستان بزرگ اسپری به پیروزی روز و نیک اختری. اسدی. اسپری شد این کتاب به پیروزی و نیک اختری و فرخی بدست ابوالهیجاء اردشیر بن دیلمشاه (دیمسپار؟) النجمی و القطبی الشاعر، اندر اواخر شهراﷲ المبارک رمضان سال بر پانصد و هفت از هجرت پیغامبر محمد المصطفی صلی اﷲ علیه و سلم. (خاتمۀ کتاب ترجمان البلاغه نسخۀ خطی متعلق به کتاب خانه فاتح اسلامبول). آخر نه چو مدت اسپری گشت آن هفت هزار سال بگذشت. نظامی. - اسپری کردن، بپایان رسانیدن: بخواندم ز هر کشوری لشکری من این جنگ و کین را کنم اسپری. فردوسی. بفرمان دادار این نامه (شهنامه) را کنم اسپری شاه خودکامه را. فردوسی.
سپری. آخر. (جهانگیری). به آخرآمده. (اوبهی). به انجام رسیده. (رشیدی). آخرشده. بنهایت رسیده. (برهان). - اسپری شدن و گشتن، بپایان رفتن و به آخر رسیدن. تمام شدن. کامل شدن. خاتمه یافتن. مضی: چو آن پاسخ نامه شد اسپری زنی بود کو شد به پیغمبری. فردوسی. چو این پاسخ نامه گشت اسپری فرستاده آمد بسان پری. فردوسی. مرا گر زمانه شده ست اسپری زمانم ز بخشش فزون نشمری. فردوسی. چه صد سال شاهی بود چه هزار چه شصت وچه سی و چه ده یا چهار چو شد اسپری روز هر دو یکی است گر افزون بود سال و گر اندکی است. فردوسی. چو تیر اسپری شد سوی نیزه گشت چو دریای خون شد همه کوه و دشت. فردوسی. شد این داستان بزرگ اسپری به پیروزی روز و نیک اختری. اسدی. اسپری شد این کتاب به پیروزی و نیک اختری و فرخی بدست ابوالهیجاء اردشیر بن دیلمشاه (دیمسپار؟) النجمی و القطبی الشاعر، اندر اواخر شهراﷲ المبارک رمضان سال بر پانصد و هفت از هجرت پیغامبر محمد المصطفی صلی اﷲ علیه و سلم. (خاتمۀ کتاب ترجمان البلاغه نسخۀ خطی متعلق به کتاب خانه فاتح اسلامبول). آخر نه چو مدت اسپری گشت آن هفت هزار سال بگذشت. نظامی. - اسپری کردن، بپایان رسانیدن: بخواندم ز هر کشوری لشکری من این جنگ و کین را کنم اسپری. فردوسی. بفرمان دادار این نامه (شهنامه) را کنم اسپری شاه خودکامه را. فردوسی.
گیاهی از دسته اسپرس ها از تیره پروانه واران. ساقه ایست بارتفاع 30 تا 60 سانتی متر و برگهایش جفت جفت و دراز و نوک تیزند. گلهایش صورتی کم رنگ و دارای خطوط ارغوانی است. میوه اش محتوی یک تخم است و در اراضی آهکی خوب میروید. این گیاه مصرف علیق دارد اسپست عرن انوبروخیس اونوبروخیس
گیاهی از دسته اسپرس ها از تیره پروانه واران. ساقه ایست بارتفاع 30 تا 60 سانتی متر و برگهایش جفت جفت و دراز و نوک تیزند. گلهایش صورتی کم رنگ و دارای خطوط ارغوانی است. میوه اش محتوی یک تخم است و در اراضی آهکی خوب میروید. این گیاه مصرف علیق دارد اسپست عرن انوبروخیس اونوبروخیس
گیاهی از تیره اسپرکها که جزو تیره های نزدیک کو کناریان هستند و اکثر آنرا جزو تیره کوکناریان محسوب میدارند. این گیاه سر دسته گیاهان تیره اسپرکها است و همه مشخصات گیاهان این تیره را دارد. دارای برگهایی متناوب و دراز و نسبه باریک است. گلهایش سفید یا زرداند و بشکل خوشه در انتهای ساقه قرار گرفته اند. تعداد کاسبرگهایش بین 4 تا 8 متغیر است. پرچمهایش نیز بین 10 تا 3 تغییر میکند. میوه اش بشکل کپسول یک حفره یی است. از گیاهان این تیره نزدیک به 30 گونه شناخته شده اند اسلیح اسلیخ جهری زعفران یمنی بلیهه ویبه ویهه بکم لیرون طفشون بلیخاء، اسپرک رنگ، هندوانه و خربزه
گیاهی از تیره اسپرکها که جزو تیره های نزدیک کو کناریان هستند و اکثر آنرا جزو تیره کوکناریان محسوب میدارند. این گیاه سر دسته گیاهان تیره اسپرکها است و همه مشخصات گیاهان این تیره را دارد. دارای برگهایی متناوب و دراز و نسبه باریک است. گلهایش سفید یا زرداند و بشکل خوشه در انتهای ساقه قرار گرفته اند. تعداد کاسبرگهایش بین 4 تا 8 متغیر است. پرچمهایش نیز بین 10 تا 3 تغییر میکند. میوه اش بشکل کپسول یک حفره یی است. از گیاهان این تیره نزدیک به 30 گونه شناخته شده اند اسلیح اسلیخ جهری زعفران یمنی بلیهه ویبه ویهه بکم لیرون طفشون بلیخاء، اسپرک رنگ، هندوانه و خربزه
وسیله ای حاوی مایع که با فشار دکمه آن مایع درونش به صورت ذرات ریز خارج می شود، افشانه (واژه فرهنگستان)، مایعی که به شکل پودر از این ظرف بیرون پاشیده می شود
وسیله ای حاوی مایع که با فشار دکمه آن مایع درونش به صورت ذرات ریز خارج می شود، افشانه (واژه فرهنگستان)، مایعی که به شکل پودر از این ظرف بیرون پاشیده می شود