جدول جو
جدول جو

معنی اسوقه - جستجوی لغت در جدول جو

اسوقه
(اَ وِ قَ)
جمع واژۀ سویق.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اسوه
تصویر اسوه
قدوه، مقتدا، پیشوا، پیشرو، الگو، سرمشق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوقه
تصویر سوقه
مردم فرومایه، مردم بازاری، رعیت
فرهنگ فارسی عمید
(اَفْ وِ قَ)
جمع واژۀ فیاق، بمعنی مرد بلندقامت. (منتهی الارب). جمع واژۀ فواق و فواق. (ناظم الاطباء) ، شتربچۀ از مادر جداشده. مؤنث: افیله. ج، افال، افائل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شتر خرد. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). شتر جوان. (شرح نصاب از غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
رعیت، مردم فرومایه. واحد و جمع و مذکر و مؤنث در وی یکسان است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عوام الناس. (مفاتیح) : محفل های سوقه و اوساط مردمان و موضعها می گشت. (کلیله و دمنه).
همومها لاتنقضی ساعه
عن ملک فیها و عن سوقه.
(سندبادنامه).
، مردم بازاری. (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
جماعت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، مرد دراز و مرد فرومایۀ گول. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مرد دراز و احمق و گاه میگویند: عبد اوکع، یعنی لئیم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
مغاک و چاهی که در آن آب باران گرد آید.
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
درازساق. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
(اِ / اُسْ وَ)
اسوه. اسوت. پیشوا (در مهمات). (غیاث) (منتهی الارب). مقتدا. قدوه. (زمخشری). پیش رو.
لغت نامه دهخدا
این کلمه بهمین صورت در عبارت ذیل آمده و منظور از آن معلوم نشد: و هر خراجی و قرحه ای که بشکافند همه اندر درازای لیف عصبها باید شکافت یا بر راستاء شکن ها و خطها که به تازی آنرا الاسوه و العضون گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی نسخۀ کتاب خانه مؤلف ورق 461 صفحۀ دست چپ س 26)
لغت نامه دهخدا
(مِسْ وَ قَ)
تأنیث مسوق. تازیانه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
روغن با خرمای تر آمیخته، یا مسکه و خرما با هم ممزوج. (منتهی الارب). طعامی است نفیس و لذیذ یا آنکه مسکه با رطب است. (آنندراج). طعامی که با کره درست کنند. لوقه. (اقرب الموارد). یقال: اشهی من الوقه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وی وَ زَ)
دهی است جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان رشت. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
دوال رکاب زین. (منتهی الارب). (مهذب الاسماء). دوال رکیب. بند رکاب
لغت نامه دهخدا
(اَ وَدَ)
مار مادۀ سیاه بزرگ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُقَ)
شهریست به اندلس. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(اَ وِ لَ)
جمع واژۀ سؤال. (غیاث) (محمود بن عمر)
لغت نامه دهخدا
یکی از بلاد هند. (تحقیق ماللهند ص 101 س 21)
لغت نامه دهخدا
(اَوِ رَ)
جمع واژۀ سوار. (ترجمان القرآن جرجانی) (دهار). جمع واژۀ سوار، بمعنی یاره و دست برنجن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(گِ رِهْ)
چاروا به کسی دادن برای راندن. دادن شتران کسی را: اسقته ابلاً، دادم او را شتران که میراند آنها را. (از منتهی الارب). اشتر فرا کس دادن تا براند. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(اَ وِ دَ)
جمع واژۀ سواد. ج اساود. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ وِ قَ)
جمع واژۀ رواق، به معنی خانه ای که بخرگاه ماند. سایبان. پیشخانه. خرگاه
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ دَ)
دهی است ضباب را. (منتهی الارب). در معجم البلدان چ مصر ’اسوره’ با راء مهمله آمده و گوید: از آبهای ضباب است، مابین آن و بین حمی از جهت جنوب سه شبه راه است از وادیی که آنرا ذوالجدائر گویندانتهی. مؤلف تاج العروس گوید: اسوده اسم کوهی است و همانست که مصنف (قاموس) گفته موضعی است ضباب را
لغت نامه دهخدا
تصویری از سوقه
تصویر سوقه
رعیت، مردم فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوقه
تصویر اوقه
گروه مردم مغاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسوق
تصویر اسوق
مرد خوب ونیکو ساق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسوه
تصویر اسوه
مقتدا وپیشرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اروقه
تصویر اروقه
جمع رواق، پیشخانه ها از گیاهان منداب منداب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الوقه
تصویر الوقه
مسکه خرما سرشیر وخرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسوره
تصویر اسوره
جمع اسوار، دستبندها دست برنجن ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسوه
تصویر اسوه
((اُ وِ))
پیشوا، مقتداء، صبر، آنچه که بدان کسی را تسلی دهند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوقه
تصویر سوقه
((قَ یا قِ))
رعیت، مردم فرومایه
فرهنگ فارسی معین
الگو، سرمشق، نمونه، پیشوا، مقتدا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اسری
فرهنگ گویش مازندرانی