جدول جو
جدول جو

معنی اسواران - جستجوی لغت در جدول جو

اسواران
واحدی از سواره نظام
تصویری از اسواران
تصویر اسواران
فرهنگ فارسی عمید
اسواران
(اَسْ)
جمع واژۀ اسوار. سواران.
لغت نامه دهخدا
اسواران
موضعی در مغرب فولادنجه (ساحل جنوب شرقی بحر خزر)
لغت نامه دهخدا
اسواران
سواران
تصویری از اسواران
تصویر اسواران
فرهنگ لغت هوشیار
اسواران
جمع اسوار، برندگان اسب، فارسان، مقابل پیادگان، سپاهیان سواره (در زمان ساسانیان)
تصویری از اسواران
تصویر اسواران
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ساوالان
تصویر ساوالان
(دخترانه و پسرانه)
نام کوه، باج گیر، سبلان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دستاران
تصویر دستاران
مزدی که پیش از کار کردن به مزدور بدهند،
شاگردانه، انعام و پولی که علاوه بر اجرت به شاگرد داده می شود، درستاران، بغیاز، برمغاز، میلاویه، فغیاز برای مثال بستی قصب اندر سر ای دوست به مشتی زر / سه بوسه بده ما را ای دوست به دستاران (عسجدی - ۵۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسکادران
تصویر اسکادران
در نیروی هوایی، واحدی شامل سه تا شش فروند هواپیما، واحدی در نیروی دریایی، ناوگروه
فرهنگ فارسی عمید
(اَ/ اِ)
در حال انگاشتن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
موضعی از رستاق فراهان. (تاریخ قم ص 119)
لغت نامه دهخدا
(مَ دُ شِ /شُ مَ / مُ)
توانستن کاری را.
لغت نامه دهخدا
(بِ)
جماعت. مردم. (آنندراج). جماعت مردمان و مردمان انبوه. (ناظم الاطباء). کسان بسیار:
دارم آن سر که سری در قدمت اندازم
وین خیالیست که اندر سر بسیاران است.
سلمان (از آنندراج).
بهر آنکه بسیاران خواسته اند که بنویسند داستانها که بدان خبیر بودیم. (دیاتسارون ص 6). و بسیاران در زایدن شادناک شوند. (ایضاً ص 8). و بسیاران از بنی اسرائیل پیش خدای خود بازگرداند. (ایضاً ص 8)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
اصفهان. اسپهان. سپاهان. صفاهان. اصفاهان. مؤلف فرهنگ رشیدی گوید: و از اسپاه مأخوذ است اسپاهان، چه آن شهر همیشه موضع اقامت سپاه ایران بوده و در آن سگ نیز بسیار می بودچنانچه مؤلف تاریخ اصفهان علی بن حمزه گفته و الف ونون برای نسبت است. رجوع به اسپهان و اصفهان شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رَسْ)
نام جدید بخشی است در شمال آذربایجان، استان سیم که شاخه های رود ارس از آن جاری شده به ارس میریزند و آنرا پیشتر قراجه داغ میگفتند
لغت نامه دهخدا
(اَسْ ری یَ / اُسْ ری یَ)
یکی از قرای اصفهان و گروهی از علماء و محدثین بدان نسبت دارند. (معجم البلدان) (مرآت البلدان). رجوع به اسوار شود
لغت نامه دهخدا
(اَسْ ری یَ)
گروهی باشند از معتزله. هم اصحاب الاسواری، وافقوا النظّامیه فیما ذهبوا الیه، وزادوا علیهم ان الله لایقدر علی ما اخبر بعدمه او علم عدمه و الانسان قادر علیه. (تعریفات جرجانی). مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: اسواریه گروهی از معتزله اند که از یاران اسواری میباشند و آنان با طایفۀ نظّامیه موافقت دارند و بعلاوۀ معتقدات نظّامیه گویند: حق تعالی بدانچه که به نیستی آن خبر داد، یا به نیستی او علم داشت، دیگر هرگونه توانائی وی نسبت بدان نیستی سلب میگردد، در صورتی که آدمی چنین نیست، زیرا توانائی بنده نسبت بعدم و وجود هر دو صلاحیت دارد و علی السویه باشد. پس چون بر یکی از آندو ضد توانائی داشت بر دیگری نیز توانا خواهد بود. کذا فی شرح المواقف
لغت نامه دهخدا
(اِ)
یاقوت در ذیل ’اصبهان’ گوید: و قال حمزه بن الحسن، اصبهان اسم مشتق من الجندیه و ذلک ان لفظ اصبهان اذا ردّ الی اسمه بالفارسیه کان اسباهان و هی جمع اسباه و اسباه اسم للجند و الکلب و انما لزمهما هذان الاسمان و اشترکا فیهما لان افعالهما لفقت لاسمائهما فالکلب یسمی فی لغه سک و فی لغه اسباه و تخفف فیقال اسبه فعلی هذا جمعوا هذین الاسمین و سموا بهما بلدین کانا معدن الجند الاساوره فقالوا لاصبهان اسباهان و لسجستان سکان و سکستان
لغت نامه دهخدا
پسرعم ّ کیخسرو. (مجمل التواریخ و القصص ص 91)
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ / رِ)
جمع واژۀ استاره. نجوم. کواکب:
اگر ز هیبت تو آتشی برافروزند
بر آسمان بر، استارگان شوند شوی.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(اِ فَ)
ده کوچکی است از دهستان رامجرد بخش اردکان شهرستان شیراز، واقع در 74 هزارگزی جنوب خاوری اردکان، سه هزارگزی راه فرعی اردکان به بیضا. سکنه 19 تن. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(اَ ؟)
از مردم نصیبین. او گمان میکرد در صنعت کیمیا بعمل اکسیر تام دست یافته است و وی را در نزد اهل این صناعت محل و اعتباری است و ابن وحشیه از او نام میبرد. او راست: شرح کتاب الرحمۀ جابر. کتاب الخمائر. کتاب البلوغ. کتاب شرح الأثیر. کتاب التصحیحات. کتاب البیض. کتاب الفرقین المسبع. کتاب الاشاره. کتاب التمویه. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است از دهستان عرب خانه بخش خوسف شهرستان بیرجند. دارای 134 تن سکنه و آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، لبنیات. شغل اهالی زراعت، مالداری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
دهی جزءدهستان پائین طالقان، بخش طالقان شهرستان تهران، 74000 گزی باختر مرکز بخش. در کوهستان، سردسیر، سکنه 385 تن. آب آن از چشمه سار و رود خانه شاهرود، محصول آن غلات، انگور، گردو، عسل، صنایع دستی آن کرباس، گلیم، جاجیم بافی. شغل اهالی زراعت و عده ای جهت تأمین معاش به تهران و مازندران میروند. دو امامزاده از ابنیۀ قدیمه و چنار کهن سال دیده میشود. مزرعۀ لات آلا جزء این قریه است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1 ص 12)
لغت نامه دهخدا
(اَلْ)
در تاریخ قم یکی از دیه های ’جاست’ بشمار آمده و در نسخه بدل الرازجان ذکر شده است. شاید همان ’رازقان’ باشد که در فرهنگ جغرافیایی ایران قصبه ای در ساوه ضبط گردیده است. رجوع به تاریخ قم ص 114 و 138 و فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 شود
لغت نامه دهخدا
(اَطْ)
نام جزیره ای است در دریای محیط که اجنه در آن ساکنند. ابوالمعانی:
ندارد هیچ الفت با کسی آن بدسرشت اما
رود با جنیان ساکن شود در کوه اطوارین.
(از لسان العجم شعوری ج 1 ص 121)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دستاران
تصویر دستاران
مزدی که پیش از کار کردن بمزدور دهند، شاگردانه، مژدگانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسیاران
تصویر بسیاران
جماعت، مردمان، انبوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسفاهان
تصویر اسفاهان
اسپاهان، اصفهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استقران
تصویر استقران
پر خونی، توانایی، همتاجویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استارین
تصویر استارین
سپندر در ساختن سپندار شمع به کارمی رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناگواران
تصویر ناگواران
ناگوارامقابل گواران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستاران
تصویر دستاران
((دَ))
مزدی که پیش از کار کردن به مزدور دهند، شاگردانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسکادران
تصویر اسکادران
((اِ))
یگان تاکتیکی نیروی هوایی تقریباً معادل گردان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استواران
تصویر استواران
((اُ تُ))
جمع استوار، معتمدان، امینان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسپاهان
تصویر اسپاهان
اصفهان
فرهنگ واژه فارسی سره