جدول جو
جدول جو

معنی اسمانه - جستجوی لغت در جدول جو

اسمانه(اَ نَ / نِ)
آسمانه. سقف خانه. سمکه. رجوع به آسمانه شود، تاه نوار، رسن، بقیۀ پیه در ستور. (منتهی الارب). پارۀ پیه، گوشت دیرینه. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سمانه
تصویر سمانه
(دخترانه)
سمانی بلدرچین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سمانه
تصویر سمانه
سقف
بلدرچین، پرنده ای با بال های کوتاه منقار کوچک و صدای بلند، سمان، کرک، کراک، سلویٰ، بدبده، ورتیج، وشم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آسمانه
تصویر آسمانه
سقف، چخت، سقف خانه، آشکوب، برای مثال تا همی آسمان توانی دید / آسمان بین و آسمانه مبین (عماره - شاعران بی دیوان - ۳۶۱)، ارتفاع معینی که برای ابر یا بخار تعیین کنند
فرهنگ فارسی عمید
(زُ)
فربه کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). فربه کردن چیزی. (ترجمان علامۀجرجانی).
لغت نامه دهخدا
(رَ نَ / نِ)
بطوررسمی: رسمانه رفتار می کند. (فرهنگ فارسی معین). رسمی و از روی قاعده و ترتیب و قانون. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سْ / سِ نَ / نِ)
سقف.سمک. عرش. آشکوب. اشکوب. آسمانخانه:
تا همی آسمان توانی دید
آسمان بین و آسمانه مبین.
عماره.
وز دژم روی ابر پنداری
کآسمان آسمانه ای است خدنگ.
فرخی.
همی پیچید سر را بر بهانه
گهی دیدی زمین گه آسمانه.
(ویس و رامین).
در و دیوار و بوم و آسمانه
نگاریده بنقش چینیانه.
(ویس و رامین).
کنون لاجرم چون سخن گفت بایدت
بماند ترا چشم بر آسمانه.
ناصرخسرو.
بین ای مه آسمان و مبین آسمانه را
وآهنگ باغها کن بگذار خانه را.
مسعودسعد.
و قولی دیگر آن است که (بناء) آسمانۀ خانه باشد که مبنی نباشد، چون آسمانۀ خیمه و خباء عرب. (تفسیر ابوالفتوح رازی).
از آسمانۀ ایوان کسری اندر ملک
ترا رفیعتر است آستانه ودرگاه.
انوری.
ز جاه تو نه عجب کاختران کرانه کنند
بر آسمان ز موازات آسمانۀ تو.
انوری.
شرار آتش عزمش ز فرط استعداد
بر آسمانۀ گردون نشست و اختر شد.
کمال اسماعیل.
، آسمان:
ز تنگنای زمینم هزار آسیب است
برای عیش فراخ آسمانه میجویم.
کمال اسماعیل
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
ادماء. تأنیث آدم. گندمگون (زن) ، ادمند دوم، مشهور به کت دفر، پادشاه آنگلوساکسن، متولد بسال 981. (1015- 1016 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(اُ نَ)
جمع واژۀ ادماء.
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ / نِ)
به معنی استان است که جای خواب و آرامگاه باشد. (برهان) (جهانگیری) :
گوئی از توبه بسازم خانه ای
در زمستان باشدم استانه ای.
مولوی.
لغت نامه دهخدا
(اَسْ نَ)
اندوهگین (زن). ج، اسیانات
لغت نامه دهخدا
(اِ نَ)
ناحیه ای بخراسان و یاقوت گوید گمان برم از نواحی بلخ است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
صورتی است از آسمان که فلک باشد، متغیر شدن آب. بر گردیدن آب از مزه و رنگ: اسن الماء اسوناً و اسناً. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ نَ / نِ)
مخفف آسمانه، یعنی سقف خانه. (برهان) (از آنندراج). آسمانه. سقف خانه. (ناظم الاطباء) ، پرنده ای است کوچک و آنرابترکی بلدرچین و بلغت دیگر کرک خوانند و در عربی نیز همین معنی دارد. (برهان). مرغ سمان که به عربی سلوی و بترکی بلدرچین گویند. (آنندراج) (از فرهنگ رشیدی). پرندۀ کوچکی که بیشتر در گندم زارها می باشد و کرک و بلدرچین نیز گویند. (ناظم الاطباء) :
لب چشمه ها بر شخنشار و ماغ
زده صف سمانه همه دشت و راغ.
اسدی (گرشاسب نامه ص 337).
و من و سلوی برای ایشان بخواست و آن ترانگبین است و سمانه. (مجمل التواریخ و القصص).
بلبل من که بمقنع پیوست
چون سمانه که بچادر گیرند.
خاقانی.
چون مست شود ز بادۀ حق
شهباز شود کهین سمانه.
مولوی
لغت نامه دهخدا
قسمت جنوبی یا یکی از قله های پشت لبنان که در نزدیکی شمال حرمون است و رود امانا یا ابانااز آنجا به دمشق جاری است. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
بی خردانه خلانه بشیوه احمق بیخردانه سفیهانه: احمقانه سخن میگوید، احمق وار در خور احمقان: شعر احمقانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارامنه
تصویر ارامنه
جمع ارمنی
فرهنگ لغت هوشیار
پیدایی هویدایی، آشکارشدن، آشکارکردن، به جای آوردن شناختن پیداشدن آشکار گشتن هویدا شدن، پیدا کردن آشکار کردن، بجای آوردن دانستن شناختن، هویدایی ظهور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امانه
تصویر امانه
نهادک زینهاری دستمردی سپردگانی درستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسمانه
تصویر رسمانه
آیینی درباری بطور رسمی: (رسمانه رفتار میکند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسمانه
تصویر آسمانه
سقف، عرش، آسمانخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استاره
تصویر استاره
چادر پشه بند پرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمانه
تصویر سمانه
بلدرچین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سمانه
تصویر سمانه
((سَ نَ یا نِ))
سقف خانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آسمانه
تصویر آسمانه
((~. نِ))
سقف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استانه
تصویر استانه
((اَ نِ))
جای خواب و آرام، آرامگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آسمانه
تصویر آسمانه
سقف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آستانه
تصویر آستانه
ساحت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از استانش
تصویر استانش
اثبات
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از استانده
تصویر استانده
استاندارد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سامانه
تصویر سامانه
سیستم، نظام
فرهنگ واژه فارسی سره
جهاز، دستگاه، نظام، سیستم، الگو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بلدرچین، کرک، آسمانه، سقف خانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سمانه در خواب پسر غلام بود، یا پسر خدمتکار. اگر بیند سمانه بگرفت یا کسی بدو داد، دلیل که خدمتکار یا غلامش را فرزند آید. اگر سمانه نر بود، پسر است. اگر ماده بود، دختر است، اگر بیند سمانه از دستش بگریخت، دلیل که فرزند یا غلامش هلاک شوند. محمد بن سیرین
دیدن سمانه بر چهار وجه است. اول: فرزند و غلام. دوم: روزی حلال. سوم: منفعت. چهارم: مال.
سمانه درخواب مال و روزی حلال است. اگر دید گوشت سمانه میخورد، دلیل است روزی حلال یابد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
افسانه
فرهنگ گویش مازندرانی