جدول جو
جدول جو

معنی اسلنقاء - جستجوی لغت در جدول جو

اسلنقاء
بر قفا خفتن. (منتهی الارب). اسلنطاع. ستان خفتن. طاق باز خوابیدن. بر پشت خفتن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ کِ گُ)
بسیار شدن دمل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ فَ شِ)
بها کم کردن خواستن مشتری. (منتهی الارب). کم کردن خواستن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). چیزی کم کردن خواستن. استحطاط
لغت نامه دهخدا
(مَ)
برهانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). برهانیدن کسی را از کسی. (منتهی الارب). رهانیدن کسی را. رهاندن. انقاذ. تخلیص.
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ)
فراپیش شدن. (تاج المصادر بیهقی). پیش رفتن ناقه: استنعت الناقه، براه دیگری رفتن. (منتهی الارب). اقتدا کردن به کسی در رفتن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ لَ / مُ مِلِ)
پیروی و تتبع اخبار کردن: استنشاء الاخبار، تتبعها و استقصاها. (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ پَ)
مهلت و زمان خواستن در وام، رمانیدن. (تاج المصادر بیهقی). برمانیدن. (زوزنی). بیرون شدن خواستن. (تاج المصادر بیهقی). یقال: استنفرهم فنفروا معه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ شِ)
رستن. (منتهی الارب). خلاصی. (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(مُ / مُ فَ)
بازکاویدن. تفتیش کردن خبر را. (منتهی الارب). خبر خواستن. (زوزنی). خبر پرسیدن
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ)
فهمیدن کلام را، مدهوش ساختن، نیکو نمودن عشق رابر کسی. (منتهی الارب). منه قوله تعالی: کالذی استهوته الشیاطین فی الارض حیران. (قرآن 71/6)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ستان خفتن. (مجمل اللغه) (منتهی الارب). بپشت واخسپیدن. بپشت واخوابیدن. به ستان واخفتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بر پشت واخسپیدن. (غیاث). بر قفا خفتن. (منتهی الارب). ستان افتادن. بر پشت افتادن. طاق باز خوابیدن: استلقی علی ظهره و نیز سلقته فاستلقی، ستان بر زمین افکندم او را پس ستان افتاد. (منتهی الارب) ، بر یک روش رفتن. (منتهی الارب) ، روان شدن. (تاج المصادر بیهقی) (غیاث) ، همیشگی کردن. (منتهی الارب) ، همیشه بودن. (مجمل اللغه) (غیاث). اتصال. توالی. پیوستگی: از روی سلامت نیت و استقامت عزیمت و استمرارهواداری درین باب... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 316). و بر این قاعده درست و سنن استقامت استمرار و اطراد یافت. (کلیله و دمنه). بشرایط طاعت و استمرار بر قضیت عبودیت... قیام کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 440).
- استمرار دادن، ادامه دادن.
- استمرار داشتن، باقی بودن. مستمر بودن.
، توانا گردیدن در برداشتن چیزی. (منتهی الارب) ، محکم و استوار شدن. (منتهی الارب). قوی شدن. استواری و روا شدن کار. استوار شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، استمرت مریرته و مریره علیه، استحکم علیه و قویت شکیمته. (قطر المحیط) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سُ خَ فَ)
سخت و محکم شدن شتر
لغت نامه دهخدا
(هََ رَ / رُو)
سخت داهی و بلا و بدخوی گردیدن. (آنندراج) (ازمنتهی الارب). داهی گردیدن و گویند: بدخوی گردیدن. (از اقرب الموارد). بلای سخت شدن و بدخوی گردیدن. (از ناظم الاطباء). بدخوی گردیدن. (از نشوءاللغه ص 17)
لغت نامه دهخدا
(هَِ مَ / مِ پَ رَ)
دوسیدن بزمین. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). بزمین چسبیدن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(نِ / نَ هََ دَ / دِ)
اطلنساء عرق، جاری شدن آن بر همه بدن. (از متن اللغه). روان شدن خوی بر همه اندام. (منتهی الارب) (آنندراج). روان گردیدن خوی در تمام بدن. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(لُ)
آب خواستن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه). طلب آب کردن:
به پیش فیض تو زآن آمدم به استسقاء
که وارهانی از این خشکسال تیمارم.
خاقانی.
مگر که جانم از این خشکسال صرف زمان
گریخت در کنف او بوجه استسقا.
خاقانی.
، چشم برداشتن تا در چیزی نگرد. (منتهی الارب) ، پیش چشم کردن ستور و مال کسی را، چیز شریف و کامل خواستن. (منتهی الارب) ، دیدن، نیک نگریستن. چیزی را نیکو مشاهده کردن، استشراف حق کسی، ستم کردن بر وی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ فَ)
فرودآمدن در غدیر و غسل کردن مانند کسی که خنک شدن خواهد. (از منتهی الارب). استنقع فی الغدیر، اذا نزل فیه و اغتسل کأنه ثبت فیه لیتبرّد. (تاج العروس).
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ / کِ)
طلب نمو کردن
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بیرون کردن مغز از استخوان. جدا کردن هسته. پوست باز کردن: قال بعضهم هو (ای علس) حبه سوداء تؤکل فی الجدب و قیل هو مثل البرّ الا انه عسرالاستنقاء. (مجمع البحرین: علس). قیل هو (ای علس) طعام اهل صنعاء، قال ابوحنیفه رحمه اﷲ تعالی غیر انه عسیرالاستنقاء. (تاج العروس: علس)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ رَ / رُو)
هستۀ خرما افکندن
لغت نامه دهخدا
اسلنقاع برق، منتشر و پراکنده شدن آن: اسلنقع البرق.
لغت نامه دهخدا
(دِ هََ دَ / دِ)
برآمدن بسوی چیزی تا بنگرد آنرا. (منتهی الارب). برآمدن بسوی چیزی نگریستن آنرا
لغت نامه دهخدا
(گَ بَ)
باقی گذاشتن. (زوزنی) (غیاث). باقی داشتن. (غیاث). زنده بگذاشتن. (تاج المصادر بیهقی) : استبقاه، زنده و باقی گذاشت او را. (از منتهی الارب). لااعلمن ّ امراء منکم کسر سیفه و استبقی نفسه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 187).
بهر استبقای روحی جسد
آفتاب از برف یکدم درکشد.
مولوی.
بهر استبقای حیوان چند روز
نام آن کردنداین گیجان رموز.
مولوی.
، گرد برانگیختن. (تاج المصادر بیهقی) ، استثارۀ قی، با پر بردن داروئی به گلو قی کردن را
لغت نامه دهخدا
تصویری از استنقاص
تصویر استنقاص
ارزان خواستن کاهش بها خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استنقاه
تصویر استنقاه
سخن دریافتن سخن شناختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرقاء
تصویر استرقاء
افسون خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
آب خواستن، باران خواستن، خشکامار: از بیماریهایست که بیمار از تشنگی نمی رهد (لغت فرس) باران خواستن، آب خواستن، نام مرضی که بیمار آب بسیار خواهد حبن. یا استسقاء بطن. مرضی که موجب شود آب در انساج شکم جمع شود استسقاء بطنی
فرهنگ لغت هوشیار
آگاهی یافتن، پیام خواستن باز کاوی خبر جستن در جستجوی خبر بر آمدن خبر پرسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
پاک کردن، پلیدی زدودن، خرما خوردن، میوه چیدن، شتافتن رستن رهایی یافتن، شستن جای پلید و نجس را که بول و غایط در آن بوده است و سنگ و کلوخ بدانجا مالیدن، یا سنگ استنجاء. سنگی که بوسیله آن بول و غایط را از جایی پاک کنند سنگی که بدان تطهیر میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
فرو رفتن در چاه، فریاد زدن، گشتن آب: دگرگونی آب، سیراب کردن، شستن شست و شو، ایستادن آب گرد آمدن آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استنجاء
تصویر استنجاء
((اِ تِ))
رهایی یافتن، شستن جای پلید و نجس را که بول و غایط در آن بوده است و سنگ و کلوخ بدان جا مالیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استبقاء
تصویر استبقاء
((اِ ت ِ))
زنده نگه داشتن، باقی گذاشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استنباء
تصویر استنباء
((اِ تِ))
خبر جستن، در جستجوی خبر برآمدن، خبر پرسیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استلقاء
تصویر استلقاء
((اِ تِ))
بر پشت خوابیدن، طاق باز خوابیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استسقاء
تصویر استسقاء
((اِ تِ))
طلب آب یا باران کردن، نوعی بیماری که بیمار عطش زیاد دارد و آب بسیار می خواهد
فرهنگ فارسی معین