مهلت و زمان خواستن در وام، رمانیدن. (تاج المصادر بیهقی). برمانیدن. (زوزنی). بیرون شدن خواستن. (تاج المصادر بیهقی). یقال: استنفرهم فنفروا معه. (منتهی الارب)
مهلت و زمان خواستن در وام، رمانیدن. (تاج المصادر بیهقی). برمانیدن. (زوزنی). بیرون شدن خواستن. (تاج المصادر بیهقی). یقال: استنفرهم فنفروا معه. (منتهی الارب)
ستان خفتن. (مجمل اللغه) (منتهی الارب). بپشت واخسپیدن. بپشت واخوابیدن. به ستان واخفتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بر پشت واخسپیدن. (غیاث). بر قفا خفتن. (منتهی الارب). ستان افتادن. بر پشت افتادن. طاق باز خوابیدن: استلقی علی ظهره و نیز سلقته فاستلقی، ستان بر زمین افکندم او را پس ستان افتاد. (منتهی الارب) ، بر یک روش رفتن. (منتهی الارب) ، روان شدن. (تاج المصادر بیهقی) (غیاث) ، همیشگی کردن. (منتهی الارب) ، همیشه بودن. (مجمل اللغه) (غیاث). اتصال. توالی. پیوستگی: از روی سلامت نیت و استقامت عزیمت و استمرارهواداری درین باب... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 316). و بر این قاعده درست و سنن استقامت استمرار و اطراد یافت. (کلیله و دمنه). بشرایط طاعت و استمرار بر قضیت عبودیت... قیام کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 440). - استمرار دادن، ادامه دادن. - استمرار داشتن، باقی بودن. مستمر بودن. ، توانا گردیدن در برداشتن چیزی. (منتهی الارب) ، محکم و استوار شدن. (منتهی الارب). قوی شدن. استواری و روا شدن کار. استوار شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، استمرت مریرته و مریره علیه، استحکم علیه و قویت شکیمته. (قطر المحیط) (منتهی الارب)
ستان خفتن. (مجمل اللغه) (منتهی الارب). بپشت واخسپیدن. بپشت واخوابیدن. به ستان واخفتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بر پشت واخسپیدن. (غیاث). بر قفا خفتن. (منتهی الارب). ستان افتادن. بر پشت افتادن. طاق باز خوابیدن: استلقی علی ظهره و نیز سلقته فاستلقی، ستان بر زمین افکندم او را پس ستان افتاد. (منتهی الارب) ، بر یک روش رفتن. (منتهی الارب) ، روان شدن. (تاج المصادر بیهقی) (غیاث) ، همیشگی کردن. (منتهی الارب) ، همیشه بودن. (مجمل اللغه) (غیاث). اتصال. توالی. پیوستگی: از روی سلامت نیت و استقامت عزیمت و استمرارهواداری درین باب... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 316). و بر این قاعده درست و سنن استقامت استمرار و اطراد یافت. (کلیله و دمنه). بشرایط طاعت و استمرار بر قضیت عبودیت... قیام کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 440). - استمرار دادن، ادامه دادن. - استمرار داشتن، باقی بودن. مستمر بودن. ، توانا گردیدن در برداشتن چیزی. (منتهی الارب) ، محکم و استوار شدن. (منتهی الارب). قوی شدن. استواری و روا شدن کار. استوار شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، استمرت مریرته و مریره علیه، استحکم علیه و قویت شکیمته. (قطر المحیط) (منتهی الارب)
آب خواستن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه). طلب آب کردن: به پیش فیض تو زآن آمدم به استسقاء که وارهانی از این خشکسال تیمارم. خاقانی. مگر که جانم از این خشکسال صرف زمان گریخت در کنف او بوجه استسقا. خاقانی. ، چشم برداشتن تا در چیزی نگرد. (منتهی الارب) ، پیش چشم کردن ستور و مال کسی را، چیز شریف و کامل خواستن. (منتهی الارب) ، دیدن، نیک نگریستن. چیزی را نیکو مشاهده کردن، استشراف حق کسی، ستم کردن بر وی. (منتهی الارب)
آب خواستن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه). طلب آب کردن: به پیش فیض تو زآن آمدم به استسقاء که وارهانی از این خشکسال تیمارم. خاقانی. مگر که جانم از این خشکسال صرف زمان گریخت در کنف او بوجه استسقا. خاقانی. ، چشم برداشتن تا در چیزی نگرد. (منتهی الارب) ، پیش چشم کردن ستور و مال کسی را، چیز شریف و کامل خواستن. (منتهی الارب) ، دیدن، نیک نگریستن. چیزی را نیکو مشاهده کردن، استشراف حق کسی، ستم کردن بر وی. (منتهی الارب)
بیرون کردن مغز از استخوان. جدا کردن هسته. پوست باز کردن: قال بعضهم هو (ای علس) حبه سوداء تؤکل فی الجدب و قیل هو مثل البرّ الا انه عسرالاستنقاء. (مجمع البحرین: علس). قیل هو (ای علس) طعام اهل صنعاء، قال ابوحنیفه رحمه اﷲ تعالی غیر انه عسیرالاستنقاء. (تاج العروس: علس)
بیرون کردن مغز از استخوان. جدا کردن هسته. پوست باز کردن: قال بعضهم هو (ای علس) حبه سوداء تؤکل فی الجدب و قیل هو مثل البرّ الا انه عسرالاستنقاء. (مجمع البحرین: علس). قیل هو (ای علس) طعام اهل صنعاء، قال ابوحنیفه رحمه اﷲ تعالی غیر انه عسیرالاستنقاء. (تاج العروس: علس)
باقی گذاشتن. (زوزنی) (غیاث). باقی داشتن. (غیاث). زنده بگذاشتن. (تاج المصادر بیهقی) : استبقاه، زنده و باقی گذاشت او را. (از منتهی الارب). لااعلمن ّ امراء منکم کسر سیفه و استبقی نفسه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 187). بهر استبقای روحی جسد آفتاب از برف یکدم درکشد. مولوی. بهر استبقای حیوان چند روز نام آن کردنداین گیجان رموز. مولوی. ، گرد برانگیختن. (تاج المصادر بیهقی) ، استثارۀ قی، با پر بردن داروئی به گلو قی کردن را
باقی گذاشتن. (زوزنی) (غیاث). باقی داشتن. (غیاث). زنده بگذاشتن. (تاج المصادر بیهقی) : استبقاه، زنده و باقی گذاشت او را. (از منتهی الارب). لااعلمن ّ امراء منکم کسر سیفه و استبقی نفسه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 187). بهر استبقای روحی جسد آفتاب از برف یکدم درکشد. مولوی. بهر استبقای حیوان چند روز نام آن کردنداین گیجان رموز. مولوی. ، گرد برانگیختن. (تاج المصادر بیهقی) ، استثارۀ قی، با پر بردن داروئی به گلو قی کردن را
آب خواستن، باران خواستن، خشکامار: از بیماریهایست که بیمار از تشنگی نمی رهد (لغت فرس) باران خواستن، آب خواستن، نام مرضی که بیمار آب بسیار خواهد حبن. یا استسقاء بطن. مرضی که موجب شود آب در انساج شکم جمع شود استسقاء بطنی
آب خواستن، باران خواستن، خشکامار: از بیماریهایست که بیمار از تشنگی نمی رهد (لغت فرس) باران خواستن، آب خواستن، نام مرضی که بیمار آب بسیار خواهد حبن. یا استسقاء بطن. مرضی که موجب شود آب در انساج شکم جمع شود استسقاء بطنی
پاک کردن، پلیدی زدودن، خرما خوردن، میوه چیدن، شتافتن رستن رهایی یافتن، شستن جای پلید و نجس را که بول و غایط در آن بوده است و سنگ و کلوخ بدانجا مالیدن، یا سنگ استنجاء. سنگی که بوسیله آن بول و غایط را از جایی پاک کنند سنگی که بدان تطهیر میکنند
پاک کردن، پلیدی زدودن، خرما خوردن، میوه چیدن، شتافتن رستن رهایی یافتن، شستن جای پلید و نجس را که بول و غایط در آن بوده است و سنگ و کلوخ بدانجا مالیدن، یا سنگ استنجاء. سنگی که بوسیله آن بول و غایط را از جایی پاک کنند سنگی که بدان تطهیر میکنند