جدول جو
جدول جو

معنی استسقاء

استسقاء
(لُ)
آب خواستن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه). طلب آب کردن:
به پیش فیض تو زآن آمدم به استسقاء
که وارهانی از این خشکسال تیمارم.
خاقانی.
مگر که جانم از این خشکسال صرف زمان
گریخت در کنف او بوجه استسقا.
خاقانی.
، چشم برداشتن تا در چیزی نگرد. (منتهی الارب) ، پیش چشم کردن ستور و مال کسی را، چیز شریف و کامل خواستن. (منتهی الارب) ، دیدن، نیک نگریستن. چیزی را نیکو مشاهده کردن، استشراف حق کسی، ستم کردن بر وی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا