باقی گذاشتن. (زوزنی) (غیاث). باقی داشتن. (غیاث). زنده بگذاشتن. (تاج المصادر بیهقی) : استبقاه، زنده و باقی گذاشت او را. (از منتهی الارب). لااعلمن ّ امراء منکم کسر سیفه و استبقی نفسه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 187). بهر استبقای روحی جسد آفتاب از برف یکدم درکشد. مولوی. بهر استبقای حیوان چند روز نام آن کردنداین گیجان رموز. مولوی. ، گرد برانگیختن. (تاج المصادر بیهقی) ، استثارۀ قی، با پر بردن داروئی به گلو قی کردن را