جدول جو
جدول جو

معنی اسفونا - جستجوی لغت در جدول جو

اسفونا
(اُ)
حصنی است نزدیک معرهالنعمان شام و محمود بن نصر بن صالح بن مرداس الکلابی آنرا بگشود و ابویعلی عبدالباقی بن ابی حصن در مدح او گوید:
عداتک منک فی وجل و خوف
یریدون المعاقل أن تصونا
فظلوا حول أسفونا کقوم
أتی فیهم فظلوا آسفینا.
(معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استمنا
تصویر استمنا
خارج کردن منی از آلت تناسلی خود بدون مقاربت، جلق. این عمل در شرع اسلام حرام است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسفناک
تصویر اسفناک
مایۀ اندوه و افسوس، اسف آور، اسف بار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استغنا
تصویر استغنا
توانگری، بی نیازی، توانگر شدن، بی نیاز شدن، مناعت طبع، وارستگی، در تصوف بی نیازی خداوند، اظهار بی تمایلی معشوق به عاشق برای برانگیختن اشتیاق وی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استوان
تصویر استوان
استوار، برای مثال پذیرفتیم و در دین استوانیم / به جز پیغمبر پا کش ندانیم (زراتشت بهرام - مجمع الفرس - استوان)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استثنا
تصویر استثنا
جدا کردن کسی از حکم عمومی مثلاً استثنای بازنشستگان از حق بیمه مورد مخالفت قرار گرفت، در دستور زبان علوم ادبی خارج کردن چیزی یا کسی از یک حکم عمومی،
بیرون کردن چیزی از حکم ماقبل با گفتن کلماتی مانند الا، جز و مگر، آنچه بیرون از حکم کلی قرار گرفته، استثناشده، ممتاز، برتر مثلاً او بین همکلاسی هایش یک استثنا بود، گفتن «إن شاءالله» در سخن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسفناج
تصویر اسفناج
گیاهی یک ساله با برگ های پهن، ساقه های سست و نازک و گل های ریز سبز رنگ که به عنوان سبزی خورده می شود، اسپناج، اسفاناج، سپاناخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسفاناج
تصویر اسفاناج
اسفناج، گیاهی یک ساله با برگ های پهن، ساقه های سست و نازک و گل های ریز سبز رنگ که به عنوان سبزی خورده می شود، سپاناخ، اسپناج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسفلنج
تصویر اسفلنج
شنگ، گیاهی بیابانی و خودرو با برگ های باریک خوراکی، اسپلنج، ریش بز، لحیة التیس، مارنه، مکرنه، سنسفیل، دم اسب
فرهنگ فارسی عمید
(اُ)
نام شهری به اسپانیا در ایالت اشبیلیه، در 80 هزارگزی جنوب شرقی شهر اشبیلیه، دارای 18000 تن سکنه. بعضی آثار عتیقه مربوط به رومیان باستانی و شراب و محصولات زیتونی دارد. زمانی دارالفنونی هم در این محل دائر بوده است، جمع واژۀ سیف. سواحل دریا، هم اسیاف ٌ، یعنی ایشان گروههااند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
پدر و تلزژیرون (دوک د...) سیاستمدار اسپانیایی. مولد وی والاّدلید (1579- 1624 میلادی). نایب السلطنۀ صقلیه و سپس ناپل
لغت نامه دهخدا
تصویری از استهنا
تصویر استهنا
دستگیری خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
توانگری، بی نیازی توانگری خواستن خواستار بی نیازی بودن، توانگر شدن، بی نیاز گشتن، بی نیازی توانگری، عدم تقید بی قید بودن، ناز، حالتی است که عارفان کامل بدان نایل آیند و آن بی نیازی از ماسوی الله (آنچه جز خداست) و نیاز و فقر در برابر خداوند است. یا استغنا از... بی نیاز شدن، از... یا استغنا بخرج دادن، بی نیازی نمودن استکبار. یا استغنا طبع. مناعت طبع بلند طبعی بی پروا بودن نسبت بامور جزئی و ناچیز، توانگری خواستن خواستار بی نیازی بودن، توانگر شدن، بی نیاز گشتن، بی نیازی توانگری، عدم تقید بی قید بودن، ناز، حالتی است که عارفان کامل بدان نایل آیند و آن بی نیازی از ماسوی الله (آنچه جز خداست) و نیاز و فقر در برابر خداوند است. یا استغنا از... بی نیاز شدن، از... یا استغنا بخرج دادن، بی نیازی نمودن استکبار. یا استغنا طبع. مناعت طبع بلند طبعی بی پروا بودن نسبت بامور جزئی و ناچیز
فرهنگ لغت هوشیار
جدا کردن بیرون آوردن خارج کردن، بیرون کردن چیزی از حکم ماقبل با ذکر ادواتی مانند: مگر سوای الا بجز: همه آمدند بجز جمشید، کلمه (ان شا الله) بر زبان راندن ان شا الله گفتن: ترک استثنا مرادم قسوتی است نی همین گفتن که گفتن حالتی است ای بسا ناورده استثنا بگفت جان او با جان ایشان بود جفت. (مثنوی مولوی)، جدایی خروج، جمع استثناآت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسقوقنا
تصویر اسقوقنا
یونانی تازی شده آستانه، رویشگاه مژگان لبه پلک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسموسا
تصویر اسموسا
یونانی مرو خوشک از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسطفون
تصویر اسطفون
یونانی از گیاهان زردک گزر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسفاناج
تصویر اسفاناج
اسفناج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسفاناخ
تصویر اسفاناخ
اسفناج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسفلنج
تصویر اسفلنج
پارسی تازی شده از گیاهان اسپلنج شنگ شنگ
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی یا پارسی تازی شده اسپناج اسپانخ: اسپانخ خویشم خوان تا ترش شود شیرین با هر دو شدم پخته چون با تو پیوستم (مولانا جلال الدین بلخی) گیاهی است سر دسته گیاهان تیره اسفناجیان جزو دو لپه ییهای بی برگ گلهای آن خوشه یی سبز رنگ و کوچک دارای 5 پرچم و 5 کاسبرگ بهم چسبیده است. یا اسفناج رومی. گیاهی است از تیره سدابیان از نوع کواچها دارای انواع مختلف. گیاه مذکور پایا و پر شاخه و با ساقه چوبی و دارای تیغهای درشت بلند و برگهای دراز نوک تیز است، سلمه یا اسفناج صحرایی. گیاهی از تیره اسفناجیان از جنس سلقها که جوانه های جوان آن مانند مار چوبه مصرف میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسفناخ
تصویر اسفناخ
اسفناج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استوان
تصویر استوان
استوار محکم متین، معتمد امین، مضبوط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استوان
تصویر استوان
((اُ تُ))
استوار، پایدار، قابل اعتماد، امین، مضبوط
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسفناج
تصویر اسفناج
((اِ فَ یا فِ))
اسپناج، اسپناخ، سپاناخ، اسپاناج، گیاهی است یک ساله دارای برگ های پهن و ساقه های سست و نازک، در پختن آش و پاره ای از غذاها مورد استفاده قرار می گیرد
اسفناج سبز شدن از کله کسی: کنایه از تعجب شدید به کسی دست دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسفناج
تصویر اسفناج
اسپناج
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از استثنا
تصویر استثنا
Exception
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از استثنا
تصویر استثنا
исключение
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از استثنا
تصویر استثنا
Ausnahme
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از استثنا
تصویر استثنا
виключення
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از استثنا
تصویر استثنا
wyjątek
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از استثنا
تصویر استثنا
例外
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از استثنا
تصویر استثنا
exceção
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از استثنا
تصویر استثنا
eccezione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از استثنا
تصویر استثنا
excepción
دیکشنری فارسی به اسپانیایی