گیاهی خودرو با ساقه های بلند، برگ های کرک دار، شاخه های انبوه و گل های زرد کوچک که برای معالجۀ لقوه، فالج، رعشه و امراض معده و کبد به کار می رفته، خاراگوش، شیبه
گیاهی خودرو با ساقه های بلند، برگ های کرک دار، شاخه های انبوه و گل های زرد کوچک که برای معالجۀ لقوه، فالج، رعشه و امراض معده و کبد به کار می رفته، خاراگوش، شَیبَه
اسپندارمذ، در آیین زردشتی فرشتۀ نگهبان زمین و موکل بر روز پنجم هر ماه خورشیدی، ماه اسفند، روز پنجم از هر ماه خورشیدی، سپندار، سپندارمذ، اسفندارمذ
اِسپَندارمَذ، در آیین زردشتی فرشتۀ نگهبان زمین و موکل بر روز پنجم هر ماه خورشیدی، ماه اسفند، روز پنجم از هر ماه خورشیدی، سِپَندار، سِپَندارمَذ، اِسفَندارمَذ
خردل، سس یا چاشنی غلیظ و تندی که با مخلوط کردن دانه های گیاه خردل در آب یا سرکه تهیه می شود، در علم زیست شناسی گیاهی از تیرۀ چلیپاییان با برگ هایی شبیه برگ ترب، گل های زرد رنگ، دانه های ریز و قهوه ای و طعم تند، دانه های ساییده شدۀ این گیاه که به عنوان چاشنی استفاده می شود، آهوری، خردله، سپندان، سپندین
خردل، سس یا چاشنی غلیظ و تندی که با مخلوط کردن دانه های گیاه خردل در آب یا سرکه تهیه می شود، در علم زیست شناسی گیاهی از تیرۀ چلیپاییان با برگ هایی شبیه برگ ترب، گل های زرد رنگ، دانه های ریز و قهوه ای و طعم تند، دانه های ساییده شدۀ این گیاه که به عنوان چاشنی استفاده می شود، آهوری، خردله، سپندان، سپندین
بحیرۀ مرغزار اسبندان، ’بحیرۀ مرغزار شیدان’ بولایت فارس. حمدالله مستوفی گوید: در بهار بوقت آب خیز بحیره شود و بهنگام گرما خشک شود. دورش فرسنگی بود. (نزهه القلوب ج 3 ص 241).
بحیرۀ مرغزار اسبندان، ’بحیرۀ مرغزار شیدان’ بولایت فارس. حمدالله مستوفی گوید: در بهار بوقت آب خیز بحیره شود و بهنگام گرما خشک شود. دورش فرسنگی بود. (نزهه القلوب ج 3 ص 241).
مهرجان. شهری بخراسان. (دمشقی). رجوع به اسفرائین و سبراین و اسپرائین و تاریخ جهانگشا ج 1 ص 115 و ایران باستان ص 2186 و فهرست لباب الالباب ج 1 و تاریخ بیهقی چ ادیب ص 558 و 456 و مجمل التواریخ ص 73 و فهرست ترجمه مجالس النفائس و فهرست نزهه القلوب و تاریخ مغول ص 166 و475 و روضات الجنات ص 46 و تاریخ سیستان ص 251 شود
مهرجان. شهری بخراسان. (دمشقی). رجوع به اسفرائین و سبراین و اسپرائین و تاریخ جهانگشا ج 1 ص 115 و ایران باستان ص 2186 و فهرست لباب الالباب ج 1 و تاریخ بیهقی چ ادیب ص 558 و 456 و مجمل التواریخ ص 73 و فهرست ترجمه مجالس النفائس و فهرست نزهه القلوب و تاریخ مغول ص 166 و475 و روضات الجنات ص 46 و تاریخ سیستان ص 251 شود
ده کوچکی است از دهستان لیراوی بخش دیلم شهرستان بوشهر واقع در 46000 گزی جنوب خاوری دیلم کنار راه فرعی دیلم به هندیجان، دارای 20 تن سکنه. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
ده کوچکی است از دهستان لیراوی بخش دیلم شهرستان بوشهر واقع در 46000 گزی جنوب خاوری دیلم کنار راه فرعی دیلم به هندیجان، دارای 20 تن سکنه. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
در اوستا سپنتوداته و در پهلوی سپنت دات، مرکب از دو جزء: جزء اول سپنتو بمعنی مقدس و جزء دوم داته از مصدر دا بمعنی آفریدن، جمعاً یعنی آفریدۀ (خرد) پاک و بدین معنی درفروردین یشت بند 93 و ویسپرد کردۀ 19 بند 1 آمده. و هم در اوستا (زامیاد یشت بند 6) این نام بکوهی اطلاق شده که شاید همان کوه سپید باشد که در شاهنامه مذکور است. و نیز نام پسر گشتاسپ است. در بندهش فصل 31 بند 29 آمده: ’از گشتاسب اسفندیار و پشوتن بوجود آمدند’. (مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی ص 331). اسفندیار نام پسر گشتاسب است که بروئین تن اشتهار دارد. (جهانگیری). بر وزن و معنی اسپندیار است که نام پسر گشتاسب باشد و او را روئین تن میگفتند و بمعنی قدرت حق و لطف یزدان هم هست ورب ّ ماه اسفندار و رب ّ روز اسفندار که پنجم هر ماه شمسی باشد. (برهان). بمعنی اخیر تصرّفی در کلمه اسفندار است. رجوع به اسفندار شود. نام پادشاه که نهایت بهادر و پهلوان بود. رستم او را بتیر دوشاخه ای کور کرده کشت و نام پدر او گشتاسب بود. (غیاث). پسر گشتاسف، اسفندیار، نوخاسته بود، جهانی را بتیغ سپری کرد تا دین زردشت گرفتند، و آتشگاهها بنهاد بهر کشوری، پس با ارجاسف حرب افتادش و زریر کشته شد و بر آخر اسفندیار ارجاسف را هزیمت کرد. باز بعد این گشتاسف اسفندیار را بند برنهاد و به دز گنبدان بازداشتش و آن گردکوه است، تا ارجاسف (باز بیامد ببلخ و) لهراسف رابکشت و بدین وقت گشتاسف بسیستان بود، بمهمان رستم زال، پس بازگشت بحرب ارجاسف و ستوه گشت از وی و سی واند فرزندش کشته شدند و بر کوهی گریخت تا جاماسب عمش برفت و به بسیار شفاعت اسفندیار بیامد و بند بگسست و ارجاسف را هزیمت کرد و باز از راه هفت خان بترکستان رفت و رویین دز به حیلت بستد و ارجاسف را بکشت و خواهرانش را که ارجاسف از بلخ برده بود بازآورد پیش پدر و وعده خواست به پادشاهی دادن، تا گشتاسف بفرستادش بسیستان تا رستم را ببندد و جاماسب حکیم گفته بود که او را زمانه بر دست رستم باشد بناکام اسفندیار بسیستان رفت و هرچند رستم او را تاج و تخت پذیرفت و پیش آمدن، نپسندید جز بند برنهادن، تا حرب افتاد و تیری بر چشمش رسید و بمرد و بهمن پسرش را برستم سپرد بوصیت. (مجمل التواریخ و القصص ص 51، 52). و پیکار که میان رستم و اسفندیار افتاد سبب آن بود که چون زرتشت بیرون آمد و دین مزدیسنان آورد، رستم آنرا منکر شد و نپذیرفت و بدان سبب از پادشاه گشتاسب سر کشید و هرگز ملازمت تخت نکرد و چون گشتاسب را جاماسب گفته بود که مرگ اسفندیار بر دست رستم خواهد بود و گشتاسب از اسفندیار ترس داشت او را بجنگ رستم فرستاد، تا اسفندیارکشته شد و پس از آن چون فرامرز از سیستان رفته بود بهمن بن اسفندیار بکین خواستن آمد، و فرامرز رفته بودبهندوستان، تا بازآمد غریق گشت، بخت النصر که سپهسالار او بود صواب چنان دید که صلح کند با بهمن اسفندیارو هوشنگ را که هنوز خرد بود بشاهی سیستان یله کرد وخود صلح کرد و با دوازده هزار مرد زاولی از سیستان با بهمن برفت و ببلخ شد. (تاریخ سیستان ص 33، 34). پس آن دختر نامور قیصرا که ناهید بد نام آن دخترا کتایونش خواندی، گرانمایه شاه دو فرزند آمد چو تابنده ماه یکی نامور فرخ اسفندیار شه کارزاری نبرده سوار... فردوسی. خنگ همایون من در همه کاری مرا رخش تهمتن بدی شولک اسفندیار. فخرالدین مبارک شاه بن حسین مروروذی (لباب الالباب ج 1 ص 130). رستم صفت چو قهر تو افکند ناگهان بر ظلم و فتنه از قبل روزگار چشم این را بدشنه کردچو سهراب چاک دل وآن را بتیر خست چو اسفندیار چشم. جمال الدین ازهری (لباب الالباب ج 1 ص 217). یاد ز یال تو کرد چرخ چو کردند دست در کمر یکدگر رستم و اسفندیار. عمادالدین غزنوی (لباب الالباب ج 2 ص 261). یا مگر اسفندیارم کآن عروسان را همه از دژ روئین بسوی هفتخوان آورده ام. خاقانی. اسفندیار این دژ روئین منم بشرط هر هفته هفت خوانش بتنها برآورم. خاقانی. و رجوع به حبیب السیر ج 1 جزو 2 ص 72، 73 و تاریخ گزیده چ لندن 1328 هجری قمری ج 1 ص 97 و 115 و نزهه القلوب چ لیدن 1331 هجری قمری ص 193 و 244 و فهرست فارسنامۀ ابن البلخی چ کمبریج و فهرست تاریخ جهانگشای جوینی ج 1 وفهرست مجمل التواریخ و القصص و فهرست یشتها تألیف پورداود ج 2 و فهرست خرده اوستا تألیف پورداود و فهرست فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود و ایران باستان ص 2571 شود
در اوستا سپنتوداته و در پهلوی سپنت دات، مرکب از دو جزء: جزء اول سپنتو بمعنی مقدس و جزء دوم داته از مصدر دا بمعنی آفریدن، جمعاً یعنی آفریدۀ (خرد) پاک و بدین معنی درفروردین یشت بند 93 و ویسپرد کردۀ 19 بند 1 آمده. و هم در اوستا (زامیاد یشت بند 6) این نام بکوهی اطلاق شده که شاید همان کوه سپید باشد که در شاهنامه مذکور است. و نیز نام پسر گشتاسپ است. در بندهش فصل 31 بند 29 آمده: ’از گشتاسب اسفندیار و پشوتن بوجود آمدند’. (مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی ص 331). اسفندیار نام پسر گشتاسب است که بروئین تن اشتهار دارد. (جهانگیری). بر وزن و معنی اسپندیار است که نام پسر گشتاسب باشد و او را روئین تن میگفتند و بمعنی قدرت حق و لطف یزدان هم هست ورب ّ ماه اسفندار و رب ّ روز اسفندار که پنجم هر ماه شمسی باشد. (برهان). بمعنی اخیر تصرّفی در کلمه اسفندار است. رجوع به اسفندار شود. نام پادشاه که نهایت بهادر و پهلوان بود. رستم او را بتیر دوشاخه ای کور کرده کشت و نام پدر او گشتاسب بود. (غیاث). پسر گشتاسف، اسفندیار، نوخاسته بود، جهانی را بتیغ سپری کرد تا دین زردشت گرفتند، و آتشگاهها بنهاد بهر کشوری، پس با ارجاسف حرب افتادش و زریر کشته شد و بر آخر اسفندیار ارجاسف را هزیمت کرد. باز بعد این گشتاسف اسفندیار را بند برنهاد و به دز گنبدان بازداشتش و آن گردکوه است، تا ارجاسف (باز بیامد ببلخ و) لهراسف رابکشت و بدین وقت گشتاسف بسیستان بود، بمهمان رستم زال، پس بازگشت بحرب ارجاسف و ستوه گشت از وی و سی واند فرزندش کشته شدند و بر کوهی گریخت تا جاماسب عمش برفت و به بسیار شفاعت اسفندیار بیامد و بند بگسست و ارجاسف را هزیمت کرد و باز از راه هفت خان بترکستان رفت و رویین دز به حیلت بستد و ارجاسف را بکشت و خواهرانش را که ارجاسف از بلخ برده بود بازآورد پیش پدر و وعده خواست به پادشاهی دادن، تا گشتاسف بفرستادش بسیستان تا رستم را ببندد و جاماسب حکیم گفته بود که او را زمانه بر دست رستم باشد بناکام اسفندیار بسیستان رفت و هرچند رستم او را تاج و تخت پذیرفت و پیش آمدن، نپسندید جز بند برنهادن، تا حرب افتاد و تیری بر چشمش رسید و بمرد و بهمن پسرش را برستم سپرد بوصیت. (مجمل التواریخ و القصص ص 51، 52). و پیکار که میان رستم و اسفندیار افتاد سبب آن بود که چون زرتشت بیرون آمد و دین مزدیسنان آورد، رستم آنرا منکر شد و نپذیرفت و بدان سبب از پادشاه گشتاسب سر کشید و هرگز ملازمت تخت نکرد و چون گشتاسب را جاماسب گفته بود که مرگ اسفندیار بر دست رستم خواهد بود و گشتاسب از اسفندیار ترس داشت او را بجنگ رستم فرستاد، تا اسفندیارکشته شد و پس از آن چون فرامرز از سیستان رفته بود بهمن بن اسفندیار بکین خواستن آمد، و فرامرز رفته بودبهندوستان، تا بازآمد غریق گشت، بخت النصر که سپهسالار او بود صواب چنان دید که صلح کند با بهمن اسفندیارو هوشنگ را که هنوز خرد بود بشاهی سیستان یله کرد وخود صلح کرد و با دوازده هزار مرد زاولی از سیستان با بهمن برفت و ببلخ شد. (تاریخ سیستان ص 33، 34). پس آن دختر نامور قیصرا که ناهید بد نام آن دخترا کتایونش خواندی، گرانمایه شاه دو فرزند آمد چو تابنده ماه یکی نامور فرخ اسفندیار شه کارزاری نبرده سوار... فردوسی. خنگ همایون من در همه کاری مرا رخش تهمتن بدی شولک اسفندیار. فخرالدین مبارک شاه بن حسین مروروذی (لباب الالباب ج 1 ص 130). رستم صفت چو قهر تو افکند ناگهان بر ظلم و فتنه از قبل روزگار چشم این را بدشنه کردچو سهراب چاک دل وآن را بتیر خست چو اسفندیار چشم. جمال الدین ازهری (لباب الالباب ج 1 ص 217). یاد ز یال تو کرد چرخ چو کردند دست در کمر یکدگر رستم و اسفندیار. عمادالدین غزنوی (لباب الالباب ج 2 ص 261). یا مگر اسفندیارم کآن عروسان را همه از دژ روئین بسوی هفتخوان آورده ام. خاقانی. اسفندیار این دژ روئین منم بشرط هر هفته هفت خوانش بتنها برآورم. خاقانی. و رجوع به حبیب السیر ج 1 جزو 2 ص 72، 73 و تاریخ گزیده چ لندن 1328 هجری قمری ج 1 ص 97 و 115 و نزهه القلوب چ لیدن 1331 هجری قمری ص 193 و 244 و فهرست فارسنامۀ ابن البلخی چ کمبریج و فهرست تاریخ جهانگشای جوینی ج 1 وفهرست مجمل التواریخ و القصص و فهرست یشتها تألیف پورداود ج 2 و فهرست خرده اوستا تألیف پورداود و فهرست فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود و ایران باستان ص 2571 شود
کوهی است به مغرب جیرفت و آنرا گاوکشی هم می نامند و تخت سلیمان نیز گویند. ناحیه ای است در ایالت کرمان، حد شمالی رابر و ساردویه، غربی اقطاع، جنوبی لارستان و شرقی جیرفت. ناحیه ای سردسیر است و اراضی آن بواسطۀ قنوات و شعب هلیل رود مشروب میشود و بلوک معتبر ندارد. محصولات آن تنباکو، غلات، تریاک، بادام، پسته، انجیر، انار، گردو و مصنوعات آن قالی است. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 252). و دارای معدن زغال سنگ است
کوهی است به مغرب جیرفت و آنرا گاوکشی هم می نامند و تخت سلیمان نیز گویند. ناحیه ای است در ایالت کرمان، حد شمالی رابر و ساردویه، غربی اقطاع، جنوبی لارستان و شرقی جیرفت. ناحیه ای سردسیر است و اراضی آن بواسطۀ قنوات و شعب هلیل رود مشروب میشود و بلوک معتبر ندارد. محصولات آن تنباکو، غلات، تریاک، بادام، پسته، انجیر، انار، گردو و مصنوعات آن قالی است. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 252). و دارای معدن زغال سنگ است
کلیدان است که محل بستن و گشادن در باغ و خانه و طویله و امثال آن باشد، و بعربی مغلق خوانند. (برهان) (مؤیدالفضلاء). جای کلید است که کلیددان و کلیدان هم گویند. (شعوری)
کلیدان است که محل بستن و گشادن درِ باغ و خانه و طویله و امثال آن باشد، و بعربی مِغْلَق خوانند. (برهان) (مؤیدالفضلاء). جای کلید است که کلیددان و کلیدان هم گویند. (شعوری)
دهی از دهستان میان ولایت بخش حومه شهرستان مشهد، واقع در 28000 گزی شمال باختری مشهد و 2000 گزی شمال کشف رود. جلگه معتدل. سکنه 95 تن. آب آن از رودخانه. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و مالداری، صنایع دستی آن قالیچه بافی. راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9) ، استر شتاب تیزرو. (منتهی الارب)
دهی از دهستان میان ولایت بخش حومه شهرستان مشهد، واقع در 28000 گزی شمال باختری مشهد و 2000 گزی شمال کشف رود. جلگه معتدل. سکنه 95 تن. آب آن از رودخانه. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و مالداری، صنایع دستی آن قالیچه بافی. راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9) ، استر شتاب تیزرو. (منتهی الارب)
پنجمین امشاسپنداز امشاسپندان (مهین فرشتگان) دین زرتشتی، ماه دوازدهم از سال شمسی که امروز (اسفند) میگویند مدت ماندن آفتاب در برج حوت، نام روز پنجم از هر ماه شمسی
پنجمین امشاسپنداز امشاسپندان (مهین فرشتگان) دین زرتشتی، ماه دوازدهم از سال شمسی که امروز (اسفند) میگویند مدت ماندن آفتاب در برج حوت، نام روز پنجم از هر ماه شمسی