جدول جو
جدول جو

معنی اسفدران - جستجوی لغت در جدول جو

اسفدران
(اِ فَ)
ده کوچکی است از دهستان رامجرد بخش اردکان شهرستان شیراز، واقع در 74 هزارگزی جنوب خاوری اردکان، سه هزارگزی راه فرعی اردکان به بیضا. سکنه 19 تن. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اسفندان
تصویر اسفندان
خردل، سس یا چاشنی غلیظ و تندی که با مخلوط کردن دانه های گیاه خردل در آب یا سرکه تهیه می شود،
در علم زیست شناسی گیاهی از تیرۀ چلیپاییان با برگ هایی شبیه برگ ترب، گل های زرد رنگ، دانه های ریز و قهوه ای و طعم تند،
دانه های ساییده شدۀ این گیاه که به عنوان چاشنی استفاده می شود، آهوری، خردله، سپندان، سپندین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استدراج
تصویر استدراج
فریب دادن، مکر، نیرنگ، در تصوف به عذاب نزدیک کردن بنده به وسیلۀ خداوند، انجام کار عجیب و خارق العاده مانند سحر و جادو به وسیلۀ کافر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسکادران
تصویر اسکادران
در نیروی هوایی، واحدی شامل سه تا شش فروند هواپیما، واحدی در نیروی دریایی، ناوگروه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استدراک
تصویر استدراک
درک کردن، پی بردن، دریافتن، در ادبیات در فن بدیع سرودن شعری که در آن کلماتی آورده شود که ابتدا گمان هجو رود و بعد کلماتی که دلالت بر مدح کند، برای مثال اثر میر نخواهم که بماند به جهان / میر خواهم که بماند به جهان در، اثرا (رودکی - ۴۹۱) یا شعری که در مصراع اول آن گمان مدح برود و در مصراع دوم معلوم شود که هجو است، برای مثال سپهسالار لشکرشان یکی لشکرشکن کآری / شکسته شد از او لشکر ولیکن لشکر ایشان (عنصری - ۳۴۵)طلب دریافت چیزی کردن، تلافی و تدارک کردن، جبران کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسواران
تصویر اسواران
واحدی از سواره نظام
فرهنگ فارسی عمید
(خوا / خا رَ / رِ)
بسیاری شیر: استدر اللبن، کثر. (قطر المحیط) ، یاد گرفتن، درس گفتن، نگاه داشتن. (منتهی الارب) ، استذکار کسی یا چیزی، یاد گرفتن، ارتمام
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
نزدیک کردن بسوی چیزی بتدریج. قریب گردانیدن کسی را بسوی چیزی بتدریج. (منتهی الارب). اندک اندک نزدیک آوردن. پایه پایه برآوردن.
لغت نامه دهخدا
(زُ خوا / خا)
ضعیف شدن بینایی. (ناظم الاطباء). سست بینائی شدن. (یادداشت مؤلف). ضعف بینائی. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
موضعی در مغرب فولادنجه (ساحل جنوب شرقی بحر خزر)
لغت نامه دهخدا
(اَسْ)
جمع واژۀ اسوار. سواران.
لغت نامه دهخدا
موضعی از رستاق فراهان. (تاریخ قم ص 119)
لغت نامه دهخدا
(اُسْ سا)
جمهوری اسادیان، آنگاه که اسکندر مقدونی به سند رسید رسولانی از مردم جمهوری اسادیان نزد او رفته اظهار انقیاد کردند. (ایران باستان ص 1833 و 1842)
لغت نامه دهخدا
(اِ فَ یِ)
مهرجان. شهری بخراسان. (دمشقی). رجوع به اسفرائین و سبراین و اسپرائین و تاریخ جهانگشا ج 1 ص 115 و ایران باستان ص 2186 و فهرست لباب الالباب ج 1 و تاریخ بیهقی چ ادیب ص 558 و 456 و مجمل التواریخ ص 73 و فهرست ترجمه مجالس النفائس و فهرست نزهه القلوب و تاریخ مغول ص 166 و475 و روضات الجنات ص 46 و تاریخ سیستان ص 251 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ فَ)
دهی از دهستان میان ولایت بخش حومه شهرستان مشهد، واقع در 28000 گزی شمال باختری مشهد و 2000 گزی شمال کشف رود. جلگه معتدل. سکنه 95 تن. آب آن از رودخانه. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و مالداری، صنایع دستی آن قالیچه بافی. راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9) ، استر شتاب تیزرو. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ فَ)
شجرالاسفندان تخم آن حرف است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). اسپندان. رجوع به حرف و حب الرشاد و اسفندان گرد شود
لغت نامه دهخدا
یرامع. هلیون. و اسفیداج با دال بدین معنی غلط است. (ابن البیطار)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
یکی از سه ناحیۀ نهاوند. (نزهه القلوب چ گای لیسترانج چ بریل 1331 ه. ق. مقالۀ3 ص 74) : در اوّل اسلام چهار هزار سوار را با دیگر خدمتگاران باسفیدهان بکشتند. (تاریخ قم ص 83). و از این قریۀ طخرود چهار هزار مرد به اسفیدهان بکشتند به سبب خفت و کم عقلی ایشان. (تاریخ قم ص 91)
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ)
دریافت. دریافتن. دریافتن چیزی را. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، نرم گردانیدن. (منتهی الارب). رام کردن
لغت نامه دهخدا
(اَدَ)
اسفیذبان. یکی از قرای اصفهان. عبدالله بن الولید الاسفیذبانی بدانجا منسوب است.
لغت نامه دهخدا
(مَ دُ شِ /شُ مَ / مُ)
توانستن کاری را.
لغت نامه دهخدا
دهی جزءدهستان پائین طالقان، بخش طالقان شهرستان تهران، 74000 گزی باختر مرکز بخش. در کوهستان، سردسیر، سکنه 385 تن. آب آن از چشمه سار و رود خانه شاهرود، محصول آن غلات، انگور، گردو، عسل، صنایع دستی آن کرباس، گلیم، جاجیم بافی. شغل اهالی زراعت و عده ای جهت تأمین معاش به تهران و مازندران میروند. دو امامزاده از ابنیۀ قدیمه و چنار کهن سال دیده میشود. مزرعۀ لات آلا جزء این قریه است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1 ص 12)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
هر دو دوش. ازدران. اصدران. (مهذب الاسماء). دو منکب. (بحرالجواهر) ، دربند کردن بول.
- عود اسر، چوبی که نهند بر شکم آنکه احتباس بول دارد. چوبی که بول بازگیرد
لغت نامه دهخدا
تصویری از اسواران
تصویر اسواران
سواران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استدراج
تصویر استدراج
کم کم نزدیک آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استدرار
تصویر استدرار
شیرخواستن، پرشیری
فرهنگ لغت هوشیار
پی بردن رفته خواستن رفته را خواستن، خرده یافتن، دریافتن اندریافتن اندر یافتی دریافتن درک کردن، خرده گرفتن خرده دریافتن غلط گرفتن بر جبران کردن تلافی کردن، دریافت اندریافت: استدراک مافات امکان ندارد، رفع توهم از کلام سابق، جمع استدراکات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسفاهان
تصویر اسفاهان
اسپاهان، اصفهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسفندان
تصویر اسفندان
خردل، افرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استقران
تصویر استقران
پر خونی، توانایی، همتاجویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسفندان
تصویر اسفندان
((اِ فَ))
خردل، افرا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسواران
تصویر اسواران
جمع اسوار، برندگان اسب، فارسان، مقابل پیادگان، سپاهیان سواره (در زمان ساسانیان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استدراج
تصویر استدراج
((اِ تِ))
بتدریج بالا بردن، بتدریج نزدیک گردانیدن، ظاهر شدن کرامات از غیر مؤمن، بیچاره گردانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استدراک
تصویر استدراک
((اِ تِ))
فهمیدن، درک کردن، اعتراض کردن، خرده گرفتن، آوردن بیتی که مصراع اول مدح و مصراع دوم ذم باشد یا برعکس، تصحیح کردن، جبران کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسکادران
تصویر اسکادران
((اِ))
یگان تاکتیکی نیروی هوایی تقریباً معادل گردان
فرهنگ فارسی معین