اندوه سخت. (غیاث). بسیاری حزن: فلعلک باخع نفسک علی آثارهم ان لم یؤمنوا بهذا الحدیث اسفاً. (قرآن 6/18) ، پس بسا باشدهلاک کننده باشی خود را بر اثر آنها اگر نگرویدند به این سخن از اندوه. (تفسیر ابوالفتوح چ 1 ج 3 ص 397). نصیب ولیت از سعادت سرور نصیب عدوت از شقاوت اسف. مسعودسعد.
اندوه سخت. (غیاث). بسیاری حزن: فلعلک باخع نفسک علی آثارهم ان لم یؤمنوا بهذا الحدیث اسفاً. (قرآن 6/18) ، پس بسا باشدهلاک کننده باشی خود را بر اثر آنها اگر نگرویدند به این سخن از اندوه. (تفسیر ابوالفتوح چ 1 ج 3 ص 397). نصیب ولیت از سعادت سرور نصیب عدوت از شقاوت اسف. مسعودسعد.
خشمگن. خشمگین. غضبناک، رنگ برگردانیدن. (از منتهی الارب). متغیّر شدن: اسف ّ وجهه (مجهولاً) ، تغیّر کأنّه ذرّ علیه الرماد. (اقرب الموارد) ، در پی کارهای دون شدن. (منتهی الارب). از پی کارهای دون فراشدن. (تاج المصادر بیهقی) ، کارهای دنی خواستن، از یار خود گریختن و کناره گزیدن، باریک گرفتن کار را، کاه خشک و علف دادن شتر را، پست پریدن مرغ، لگام دادن اسب را. (منتهی الارب) ، نزدیک گشتن. (زوزنی) ، نزدیک شدن چیزی بزمین. (تاج المصادر بیهقی) ، نزدیک شدن ابر از زمین. (منتهی الارب) ، کسی را بر مکیدن چیزی داشتن. (زوزنی) ، تیز نگریستن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) ، دائم نگریستن، فرودآوردن فحل سر خود را برای گزیدن، پراکندن دوا بر جراحت، پراکندن سرمه و مانند آن بر بن دندان و جز آن. (منتهی الارب). چیزی نرم بر جائی پراکندن. (تاج المصادر بیهقی). چیزی نرم بر جائی افشاندن، رسیدن به چیزی. (منتهی الارب)
خشمگن. خشمگین. غضبناک، رنگ برگردانیدن. (از منتهی الارب). متغیّر شدن: اُسِف َّ وجهُه (مجهولاً) ، تغیّر کأنّه ذرّ علیه الرماد. (اقرب الموارد) ، در پی کارهای دون شدن. (منتهی الارب). از پی کارهای دون فراشدن. (تاج المصادر بیهقی) ، کارهای دنی خواستن، از یار خود گریختن و کناره گزیدن، باریک گرفتن کار را، کاه خشک و علف دادن شتر را، پست پریدن مرغ، لگام دادن اسب را. (منتهی الارب) ، نزدیک گشتن. (زوزنی) ، نزدیک شدن چیزی بزمین. (تاج المصادر بیهقی) ، نزدیک شدن ابر از زمین. (منتهی الارب) ، کسی را بر مکیدن چیزی داشتن. (زوزنی) ، تیز نگریستن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) ، دائم نگریستن، فرودآوردن فحل سر خود را برای گزیدن، پراکندن دوا بر جراحت، پراکندن سرمه و مانند آن بر بن دندان و جز آن. (منتهی الارب). چیزی نرم بر جائی پراکندن. (تاج المصادر بیهقی). چیزی نرم بر جائی افشاندن، رسیدن به چیزی. (منتهی الارب)
سفه. سپه. از محال سیستان. رجوع به تاریخ سیستان ص 25 و 296 شود، دهی در دوازده فرسخی میانۀ شمال و شرق فهلیان. (فارسنامۀ ناصری) ، دو فرسخ شمالی دوزه (صیمکان فارس). (فارسنامۀ ناصری)
سفه. سپه. از محال سیستان. رجوع به تاریخ سیستان ص 25 و 296 شود، دهی در دوازده فرسخی میانۀ شمال و شرق فهلیان. (فارسنامۀ ناصری) ، دو فرسخ شمالی دوزه (صیمکان فارس). (فارسنامۀ ناصری)
شهری در ساحل بحر محیط در اقصای مغرب. (معجم البلدان). قصبه و اسکله ای در مغرب اقصی در کنار بحر محیط اطلس در مملکت مراکش 160 هزارگزی مغرب شهر مراکش. شهرکی معمور است و با اینکه از آب جاری محروم و آب چاههای آن شور است معهذا دارای باغها و باغچه هاست. نظر بروایت ادریسی از اشبونه (لیسبون) جمعی از ملاحان عرب که به مغروریین موسوم بودند به جزائر قناری درآمدند ولی مجال اقامت نیافته مجبور بمهاجرت به این قصبه شدند. چون بخویش آمدند دانستند که از مسقطرأس خود بسیار دور شده اند، از کثرت تأثر فریاد ’وااسفی’ برآوردند و از این جهت موضع مزبور بدین نام خوانده شد و در اکثر نقشه های فرنگی بصورت ’سافی’ نوشته اند. (قاموس الاعلام ترکی). این وجه تسمیه از مجعولات همیشگی عرب است. و رجوع بحلل السندسیه ج 1 ص 98 شود
شهری در ساحل بحر محیط در اقصای مغرب. (معجم البلدان). قصبه و اسکله ای در مغرب اقصی در کنار بحر محیط اطلس در مملکت مراکش 160 هزارگزی مغرب شهر مراکش. شهرکی معمور است و با اینکه از آب جاری محروم و آب چاههای آن شور است معهذا دارای باغها و باغچه هاست. نظر بروایت ادریسی از اشبونه (لیسبون) جمعی از ملاحان عرب که به مغروریین موسوم بودند به جزائر قناری درآمدند ولی مجال اقامت نیافته مجبور بمهاجرت به این قصبه شدند. چون بخویش آمدند دانستند که از مسقطرأس خود بسیار دور شده اند، از کثرت تأثر فریاد ’وااسفی’ برآوردند و از این جهت موضع مزبور بدین نام خوانده شد و در اکثر نقشه های فرنگی بصورت ’سافی’ نوشته اند. (قاموس الاعلام ترکی). این وجه تسمیه از مجعولات همیشگی عرب است. و رجوع بحلل السندسیه ج 1 ص 98 شود
یا اسفی ! وای من ! اندوه من ! دریغا! واحرباء: و تولّی عنهم و قال یا اسفی علی یوسف و ابیضت عیناه من الحزن فهو کظیم. (قرآن 84/12) ، و روی گردانید از ایشان و گفت ای اندوه من بر فراق یوسف و سفید شد چشمهای او از اندوه پس او پر بود از خشم فرزندان. (تفسیر ابوالفتوح چ 1 ج 3 ص 152)
یا اسفی ! وای من ! اندوه من ! دریغا! واحرباء: و تولّی عنهم و قال یا اسفی علی یوسف و ابیضت عیناه من الحزن فَهو کظیم. (قرآن 84/12) ، و روی گردانید از ایشان و گفت ای اندوه من بر فراق یوسف و سفید شد چشمهای او از اندوه پس او پر بود از خشم فرزندان. (تفسیر ابوالفتوح چ 1 ج 3 ص 152)
اسب کم موی پیشانی. (منتهی الارب). آن اسب که موی پیشانیش اندک باشد. مؤنث: سفواء. (مهذب الاسماء) ، اسپیدباست یعنی شوربای ماست. (شعوری). آش اسفناج با ماست. رجوع به اسفیدباجات شود
اسب کم موی پیشانی. (منتهی الارب). آن اسب که موی پیشانیش اندک باشد. مؤنث: سَفْواء. (مهذب الاسماء) ، اسپیدباست یعنی شوربای ماست. (شعوری). آش اسفناج با ماست. رجوع به اسفیدباجات شود
نام دهی بمرو. (منتهی الارب). یکی از قرای مرو قرب فاز. و آنرا اسبس و القن گویند و از آنجاست خالد بن رقادبن ابراهیم الذهلی الاسفسی. (معجم البلدان) ، موضعی در ناحیۀ مهرانرود تبریز. (نزهه القلوب حمداﷲ مستوفی چ لیسترانج مقالۀ ثالثه ص 79)
نام دهی بمرو. (منتهی الارب). یکی از قرای مرو قرب فاز. و آنرا اسبس و القن گویند و از آنجاست خالد بن رقادبن ابراهیم الذهلی الاسفسی. (معجم البلدان) ، موضعی در ناحیۀ مهرانرود تبریز. (نزهه القلوب حمداﷲ مستوفی چ لیسترانج مقالۀ ثالثه ص 79)
دهی از دهستان سیمکان شهرستان جهرم واقع در 56 هزارگزی باختری کلاکلی کنار راه فرعی جهرم به میمند. دامنه، گرمسیر و مالاریائی. سکنه 224 تن. آب آنجا از چشمه. محصول آن غلات، برنج، خرما، مرکبات. شغل اهالی زراعت. صنایع دستی زنان گلیم بافی است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
دهی از دهستان سیمکان شهرستان جهرم واقع در 56 هزارگزی باختری کلاکلی کنار راه فرعی جهرم به میمند. دامنه، گرمسیر و مالاریائی. سکنه 224 تن. آب آنجا از چشمه. محصول آن غلات، برنج، خرما، مرکبات. شغل اهالی زراعت. صنایع دستی زنان گلیم بافی است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
بمعنی وااندوه ! الف درآخر این لفظ برای ندبه است. (غیاث). دریغ! دریغا! - اسفاگوی، دریغاگوی: فراق تو اسفاگوی کرد خلقی را بدان سبب که ز یوسف بسی تو خوبتری. سوزنی
بمعنی وااندوه ! الف درآخر این لفظ برای ندبه است. (غیاث). دریغ! دریغا! - اسفاگوی، دریغاگوی: فراق تو اسفاگوی کرد خلقی را بدان سبب که ز یوسف بسی تو خوبتری. سوزنی
اسب فرس، یکی از مهره های شطرنج است، جزو دوم بسیاری از نامهای کهن ایرانی است: ارجاسپ جاماسپ گشتاسپ لهراسپ تهماسپ آذر گشسپ. یا اسپ آبی. اسب آبی یا اسب چوبی. یا اسب چوبین. یا اسب چوگانی. اسبی که برای چوگان بازی تربیت یافته باشد، یا اسپ خراس. اسبی که آس (آسیا) را میگرداند. خراس
اسب فرس، یکی از مهره های شطرنج است، جزو دوم بسیاری از نامهای کهن ایرانی است: ارجاسپ جاماسپ گشتاسپ لهراسپ تهماسپ آذر گشسپ. یا اسپ آبی. اسب آبی یا اسب چوبی. یا اسب چوبین. یا اسب چوگانی. اسبی که برای چوگان بازی تربیت یافته باشد، یا اسپ خراس. اسبی که آس (آسیا) را میگرداند. خراس