جدول جو
جدول جو

معنی اسف

اسف((اَ سَ))
اندوهگین شدن، حسرت خوردن، اندوه شدید، افسوس، پشیمانی
تصویری از اسف
تصویر اسف
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با اسف

اسف

اسف
افسوس، احساس دریغ، حسرت و اندوه، ریشخند، استهزا، سخریه، ظلم، ستم، مکر و حیله
اسف
فرهنگ فارسی عمید

اسف

اسف
خشمگن. خشمگین. غضبناک، رنگ برگردانیدن. (از منتهی الارب). متغیّر شدن: اُسِف َّ وجهُه (مجهولاً) ، تغیّر کأنّه ذرّ علیه الرماد. (اقرب الموارد) ، در پی کارهای دون شدن. (منتهی الارب). از پی کارهای دون فراشدن. (تاج المصادر بیهقی) ، کارهای دنی خواستن، از یار خود گریختن و کناره گزیدن، باریک گرفتن کار را، کاه خشک و علف دادن شتر را، پست پریدن مرغ، لگام دادن اسب را. (منتهی الارب) ، نزدیک گشتن. (زوزنی) ، نزدیک شدن چیزی بزمین. (تاج المصادر بیهقی) ، نزدیک شدن ابر از زمین. (منتهی الارب) ، کسی را بر مکیدن چیزی داشتن. (زوزنی) ، تیز نگریستن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) ، دائم نگریستن، فرودآوردن فحل سر خود را برای گزیدن، پراکندن دوا بر جراحت، پراکندن سرمه و مانند آن بر بن دندان و جز آن. (منتهی الارب). چیزی نرم بر جائی پراکندن. (تاج المصادر بیهقی). چیزی نرم بر جائی افشاندن، رسیدن به چیزی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

اسف

اسف
اندوه سخت. (غیاث). بسیاری حزن: فلعلک باخع نفسک علی آثارهم ان لم یؤمنوا بهذا الحدیث اسفاً. (قرآن 6/18) ، پس بسا باشدهلاک کننده باشی خود را بر اثر آنها اگر نگرویدند به این سخن از اندوه. (تفسیر ابوالفتوح چ 1 ج 3 ص 397).
نصیب ولیت از سعادت سرور
نصیب عدوت از شقاوت اسف.
مسعودسعد.
لغت نامه دهخدا

اسف

اسف
دهی در نهروان. (منتهی الارب). قریه ای از نواحی نهروان از اعمال بغداد قرب اسکاف. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا