جدول جو
جدول جو

معنی اسس - جستجوی لغت در جدول جو

اسس
(اُ سُ)
جمع واژۀ اساس. بنیادها. بنیان ها. پی ها. پایه ها، خطای سطر کردن در قرائت: اسطر فلان فی قرأته، خطای سطر کرد در قرائت خود. (منتهی الارب). خطا کردن در قرائت. اخطاء
لغت نامه دهخدا
اسس
(اَ سَ)
اساس. بنیاد. بنیان. پی. پایه. ج، آساس
لغت نامه دهخدا
اسس
اساس، بنیاد، پایه، پی
تصویری از اسس
تصویر اسس
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اسد
تصویر اسد
(پسرانه)
شیر، نام برج پنجم از برجهای دوازده گانه، برابر با مرداد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارس
تصویر ارس
(پسرانه)
نام رودی در مرز شمالی ایران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از است
تصویر است
فعل سوم شخص مفرد معین که ماضی نقلی به کمک آن صرف می شود مثلاً گفته است، مقابل نیست، فعل سوم شخص مفرد مضارع از مصدر «بودن»، هست مثلاً هوا سرد است
اوستا، کتاب مقدس زرتشتیان که امروزه یک پنجم از اصل آن باقی مانده است، ابستا، استا، وستا، ستا، برای مثال شهنشاه ایران سر و تن بشست / به جایی خرامید با زند و است (فردوسی - ۴/۲۷۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اساس
تصویر اساس
پی، بنیاد، پایه، شالوده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارس
تصویر ارس
اشک، مایعی که از ترشح غده های اشکی حاصل می شود و چشم را مرطوب نگه می دارد و در حال گریستن از چشم فرومی ریزد برای مثال ز آهم بود یک شراره درخش / ارس بود ارس مرا مایه بخش (فرید الدهر- مجمع الفرس - ارس)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسن
تصویر اسن
واژگونه، جامۀ باژگونه، جامۀ وارو، خربزۀ نارس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انس
تصویر انس
کسی که به او انس گرفته شود، گروه بسیار، مردم و قبیله که در یک جا مقیم باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسر
تصویر اسر
به اسیری گرفتن، اسیر کردن، بردگی، اسیری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارس
تصویر ارس
سرو کوهی، درختی خودرو و بلند از خانوادۀ سرو با چوبی سخت و برگ های مرکب که در کوه ها و کنارۀ جنگل ها می روید و پوست آن مصرف دارویی دارد، عرعر، ابهل، وهل، ارجا، مای مرز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارس
تصویر ارس
روسیه، از مردم روسیه، روسی
فرهنگ فارسی عمید
(سُ)
یکی از جزایر بحرالجزایر (نزدیک سواحل آسیای صغیر) ، واقع در ساحل شمال شرقی مقدونیه که سکنۀ یونانی داشت و در دوران پادشاهی داریوش و خشایارشا مطیع ایران بودند. رجوع به ایران باستان ج 1 ص 629 و 658 و 659 و 750 و تاسو (جزیره) شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اوس
تصویر اوس
امیدواری، رجا، عطیه امیر و بزرگ هم گویند امیر و بزرگ هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امس
تصویر امس
دیروز، روزی از روزهای گذشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الس
تصویر الس
بد نهادی، شوریدگی، دشمن کامی، دودلی، گول زدن اولاس
فرهنگ لغت هوشیار
نام کرمی است از مقوله شپش و خون مردم میخورد و چون آنرا بگیرند دست را بدبوی سازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسو
تصویر اسو
دارو نهادن، آشتی دادن، هم آوای هجو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسف
تصویر اسف
اندوه سخت، بسیاری حزن
فرهنگ لغت هوشیار
نشانیدن، انجمن و مجلسی که در آن برای امری مهم و پیشرفت کار و قطع نزاع و دعوا گفتگو کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخس
تصویر اخس
خسیس تر، پست تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از است
تصویر است
پائئن واساس چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپس
تصویر اسپس
یونجه
فرهنگ لغت هوشیار
اسب فرس، یکی از مهره های شطرنج است، جزو دوم بسیاری از نامهای کهن ایرانی است: ارجاسپ جاماسپ گشتاسپ لهراسپ تهماسپ آذر گشسپ. یا اسپ آبی. اسب آبی یا اسب چوبی. یا اسب چوبین. یا اسب چوگانی. اسبی که برای چوگان بازی تربیت یافته باشد، یا اسپ خراس. اسبی که آس (آسیا) را میگرداند. خراس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسب
تصویر اسب
حیوانی است با هوش که جهت سواری یا بار کشی به کار میرود
فرهنگ لغت هوشیار
ریسمان، زورمندی، بستن، گرفتارکردن، آفرینش شاشبند بند آمدن پیشاب آبگینه شیشه برده کردن اسیر کردن باسیری در آوردن، بردگی اسیری، زورمندی، توانایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسک
تصویر اسک
گوش بریده، خردگوش، کر، شتر خروس (نرینه شترمرغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسد
تصویر اسد
شیر درنده، شیر بیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسلس
تصویر اسلس
سلیس تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسل
تصویر اسل
کارد، شمشیر، نیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسیس
تصویر اسیس
تای تایگانه، بن بنیاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انس
تصویر انس
خو گیری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اسم
تصویر اسم
نام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اساس
تصویر اساس
بنیاد، پایه، شالوده، زیرساخت
فرهنگ واژه فارسی سره