جدول جو
جدول جو

معنی اسروشنی - جستجوی لغت در جدول جو

اسروشنی
از مردم اسروشنه
تصویری از اسروشنی
تصویر اسروشنی
فرهنگ فارسی عمید
اسروشنی(اُ شَ)
منسوب به اسروشنه و گروهی از علماء در هر فن از آنجا برخاسته اند. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روشنی
تصویر روشنی
روشنایی، فروغ، نور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسروش
تصویر اسروش
سروش، پیام آور، در آیین زردشتی یکی از ایزد آنکه مظهر اطاعت و فرمان برداری از اوامر اهورامزدا است و به بندگان راه فرمان برداری می آموزد، ، در موسیقی گوشه ای در دستگاه ماهور، فرشته ، جبرئیل، در اسلام و دیگر ادیان سامی یکی از فرشتگان مقرب الهی که که وحی را بر پیغمبران نازل می کرد، روح الامین، روح القدس، روح اعظم، امین وحی، حامل وحی، ناموس اکبر ، موکل بر روز هفدهم از هر ماه خورشیدی (سروش روز) است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خسروانی
تصویر خسروانی
خسروی، در موسیقی گوشه ای در دستگاه های راست پنج گاه و ماهور
فرهنگ فارسی عمید
(سُ دَ)
ناسرائیدنی. که قابل سرودن نباشد. مقابل سرودنی
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ماتیو د. وقایعنگار فرانسوی. مولد وی کسنوا ل کنت در حدود 1420م. و متوفی در حدود 1483. او راست: کرنیک که تاریخی است نفیس شامل وقایع 1444 تا 1464
لغت نامه دهخدا
(اَرْ نی ی)
منسوب به اروا که قریه ای است از قرای مرو بدوفرسنگی آن و ابوالعباس احمد بن محمد بن عمیره بن عمر بن یحیی بن سلیم الاروانی المروزی و ابوالفضل احمد بن محمد بن یعقوب الاروانی بدان نسبت دارند. (انساب سمعانی). در منتهی الارب نام قریۀ مزبور اروی و نسبت آن ارواوی آمده و مؤلف تاج العروس گوید: اروی، قریه بمرو و هو أرواوی علی غیرقیاس
لغت نامه دهخدا
(اَسْ)
منسوب به اسوان، شهری بصعید مصر. (سمعانی). رجوع به اسوان شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تُ)
استنی. استونیا. مملکتی در اروپا بساحل بحر بالتیک. از طرف شمال بخلیج فنلاند، از سمت مغرب ببحر بالتیک، از جانب جنوب با ایالت و خلیج لتونی و از سوی مشرق بروسیه محدود است. مساحت سطح آن 47550 گز مربع و سکنۀ آن 1200000 تن است. پایتخت آن تالین (روال قدیم). اراضی آن چندان حاصلخیز نیست ولی بقدر رفع حاجت سکنه حاصل میدهد. محصولاتش عبارت است از: چاودار، جو، ارزن، کتان، کنف، تنباکو و رزک (گیاه آبجو = هوبلون). قسمت اعظم این سرزمین از جنگلها مستور است و گاو، اسب، گوسفند و بز فراوان دارد. صادراتش عبارت است از: پوست و ماهی شور. اراضی آن مسطح و سواحل سنگلاخ و ریگزار می باشد. نهر نارووه حدود مشرقی این قطعه را مجزا کرده و غیر از این رودخانه نهر قابل ذکر دیگری در استونی نیست فقط چند وادی در اینجا دیده میشود. چه اهالی این ایالت و چه اهالی ایالت لتونی که همسایۀ آن میباشند با تمام سکنۀ اطراف منسوب به نژاد تاتارهای موسوم به فینوا میباشند ولی آلمانها و سوئدیها و دانمارکیها از زمانهای قدیم در این سرزمین اقامت کرده بومیان را در قید رقیت خود درآورده و بدهقانی و برزگری داشته اند. این قوم در ازمنۀ سالفه بنام ’استی’ معروف به ودند و در بعض کتب یونانی و لاتینی نام آنان آمده است. افراد این قوم کوتاه قد، با موی زرد و یا سرخند، در زمستان پوستین های معمول از پوست گوسفند در بر کنند. و رجوع به استنی شود
لغت نامه دهخدا
(اَسْ)
احمد بن علی بن زبیر غسّانی مصری مکنی به ابی الحسن و معروف به رشید اسوانی (قاضی). یاقوت گوید: وی کاتب و شاعر و فقیه و نحوی و لغوی و مورخ و منطقی و عارف به طب و موسیقی و نجوم و از خاندان بزرگ از مردم صعید است و او را تألیفات منظوم و منثور است، از آن جمله: امنیهالالمعی. و جنان الجناس. و روضهالاذهان فی شعراء مصر. و شفاءالغله فی سمت القبله. وی ناظر ثغور اسکندریه و دواوین سلطانیۀ مصر شد و سپس به یمن سفر کرد و متقلد قضای آنجا و ملقب به قاضی قضاهالیمن گردید و بدعوت برخاست و خود را صاحب رتبت ’خلاصه’ معرفی کرد و قومی او را اجابت کردند و سکه بنام او زدند و نقش وی بر نقود چنین بود: قل هو الله احد الله الصّمد، و بر روی دیگر مسکوک: الامام الامجدابوالحسین احمد. سپس او را فروگرفتند و دست بسته به قوص فرستادند و بدانجا زندانی کردند. آنگاه نامۀ صالح بن زریک مبنی بر اطلاق وی و احسان بدو رسید و چون اسدالدین شیرکوه بدان بلاد رسید، بوی میل کرد و با او مکاتبه کرد. این خبر بوزیر العاضد برداشتند، او را دستگیر و مشاهره و مصلوب کرد. کتاب امنیهالالمعی و منیهالمدعی او مقاله ایست بزبان فکاهت و در آن علومی را آورده. این کتاب در ’ایلیا’ بنفقۀ محمد محمود الحبال بسال 1318 هجری قمری چاپ شده و در صدر مقاله ترجمه مؤلف آمده. (معجم المطبوعات ج 1 ستون 447 و 448)
لغت نامه دهخدا
(رَ وِ)
وی روشنی. بیراهی. بیروشی
لغت نامه دهخدا
(اُ شَ نی یَ)
تأنیث اسروشنی، منسوب به اسروشنه: فدعا الافشین بدفتر من دفاتر اسروشنیهفاخرج منه نحواً من عشرین اسماً و وجه الی الصیادلهمن یطلب منهم ادویه مسماه بتلک الاسماء. (تاریخ الحکماء قفطی چ لیبسک ص 189) (عیون الانباء ج 1 ص 157)
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ / رُ)
طیب بن محمد مکنی به ابوطاهر از شاعران خراسان به زمان آل سامان بوده و به سال 342 هجری قمری وفات یافته است حکیم ابوالقاسم فردوسی به زمان مشیب از حال خود خبر دهد و شعری از او تضمین کند و گفته:
بیاد جوانی کنون مویه دارم
برین بیت بوطاهر خسروانی
جوانی من از کودکی یاد دارم
دریغ از جوانی دریغ از جوانی.
(از انجمن آرای ناصری).
سوزنی نیز در اشعار زیر چنین از او نام می برد:
بیچاره سوزنی که بسودای غازییی
شد همچو خسروانی خسران زده تنش
چون خسروانی از غم غازی نحیف شد
زانگونه سوزنی که ندانی ز سوزنش
ای کاش خسروانی بودی در این زمان
تا بودی آستان خداوند مسکنش.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(اُ طُ نی ی)
منسوب به اسطوانه.
- بسیط اسطوانی، آنست که بر شکل اسطوانه باشد و آغاز کند از دائره و منتهی شود بدائرۀ بسیط مقبب. (مفاتیح العلوم خوارزمی چ 1سنۀ 1349 هجری قمری ص 121 س 16- 17) ، مانند سعلاه (غول) گردانیدن کسی را در حرکت و جز آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ سَ)
ابوطلحه حکیم بن نصر بن خالج بن جندبک یا جندلک. از دانشمندان اشروسنه بود. (معجم البلدان ج 1 ص 257). و سمعانی آرد: ابوطلحه حکیم بن نصر بن خدیج بن خندیل و بقولی ابن خندلک اسروشنی. از محمد بن فضل بن خلاش بلخی و گروهی دیگر از محدثان روایت دارد. و عبدالله بن مسعود بن کامل سمرقندی و دیگران از وی روایت کرده اند. (از انساب سمعانی برگ 33 ’الف’) ، جمع واژۀ شعر. (اقرب الموارد). رجوع به شعر و شعر شود
لغت نامه دهخدا
(اُ شَ نَ / اَ شَ نَ / اِ رَ شَ نَ)
نام شهری است از ماوراءالنهر. (جهانگیری) (برهان). شهری است از بناهای گشتاسب به ماوراءالنهر. (انجمن آرای ناصری). شهری بزرگ وراء سمرقند، دون سیحون. (انساب سمعانی). یاقوت گوید: اسروشنه بالفتح ثم السکون و ضم الراء و سکون الواو و فتح الشین المعجمه و نون کذا ذکره ابوسعد بالسین المهمله بعد الهمزه و الاشهر الأعرف ان ّ بعد الهمزه شین معجمه و سنذکره هناک باتم ّ مما ذکرناه هنا. و هی مدینه بماوراءالنهر. (معجم البلدان: تینه). رجوع بمجمل التواریخ و القصص ص 357 و 480 و فهرست تاریخ سیستان و فهرست نزهه القلوب ج 3 و سروشنه در همین لغت نامه و اشروسنه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اطروشی
تصویر اطروشی
سنگینی گوش کری
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به خسروان. شاهانه خسروی، نوعی سرود بنثر مسجع که گویند باربد در مجلس خسرو پرویز میخواند لحن سی و یکم باربدی، گوشه ای در ماهور راست پنجگاه شور، نوعی شراب اصفهانی، نوعی دینار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسروانی
تصویر خسروانی
((خُ رَ))
شاهانه، نوعی سرود به نثر مسجع که گویند باربد در مجلس خسروپرویز می خواند، دینار شاهانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روشنی
تصویر روشنی
صراحت، وضوح
فرهنگ واژه فارسی سره
خسروی، سلطنتی، پادشاهی، شاهی، شاهنشاهی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از روشنی
تصویر روشنی
Enlightenment, Lucidity
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از روشنی
تصویر روشنی
illumination, lucidité
دیکشنری فارسی به فرانسوی
اسب دوانی، تاخت و تاز
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از روشنی
تصویر روشنی
просвещение , ясность
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از روشنی
تصویر روشنی
Erleuchtung, Klarheit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از روشنی
تصویر روشنی
просвітлення , ясність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از روشنی
تصویر روشنی
oświecenie, przejrzystość
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از روشنی
تصویر روشنی
启蒙 , 明晰
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از روشنی
تصویر روشنی
iluminação, lucidez
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از روشنی
تصویر روشنی
illuminazione, lucidità
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از روشنی
تصویر روشنی
iluminación, lucidez
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از روشنی
تصویر روشنی
verlichting, helderheid
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از روشنی
تصویر روشنی
प्रबोधन , स्पष्टता
دیکشنری فارسی به هندی