جدول جو
جدول جو

معنی اسروش - جستجوی لغت در جدول جو

اسروش
سروش، پیام آور، در آیین زردشتی یکی از ایزد آنکه مظهر اطاعت و فرمان برداری از اوامر اهورامزدا است و به بندگان راه فرمان برداری می آموزد، ، در موسیقی گوشه ای در دستگاه ماهور، فرشته ، جبرئیل، در اسلام و دیگر ادیان سامی یکی از فرشتگان مقرب الهی که که وحی را بر پیغمبران نازل می کرد، روح الامین، روح القدس، روح اعظم، امین وحی، حامل وحی، ناموس اکبر ، موکل بر روز هفدهم از هر ماه خورشیدی (سروش روز) است
تصویری از اسروش
تصویر اسروش
فرهنگ فارسی عمید
اسروش(اُ)
سروش. (جهانگیری). آواز خوش. (برهان) (انجمن آرا).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سروش
تصویر سروش
(دخترانه و پسرانه)
شنیدن و فرمانبرداری، فرشته مظهر اطاعت، فرشته پیام آور در فرهنگ زرتشتی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اسروشنی
تصویر اسروشنی
از مردم اسروشنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخروش
تصویر اخروش
شور و غوغا، آشوب و غوغا، فریاد و فغان، هیجان و آشفتگی، هیاهو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سروش
تصویر سروش
پیام آور، در آیین زردشتی یکی از ایزد آنکه مظهر اطاعت و فرمان برداری از اوامر اهورامزدا است و به بندگان راه فرمان برداری می آموزد، برای مثال به فرمان یزدان خجسته سروش / مرا روی بنمود در خواب دوش (فردوسی۲/۴۱۴)
در موسیقی گوشه ای در دستگاه ماهور
فرشته
جبرئیل، در اسلام و دیگر ادیان سامی یکی از فرشتگان مقرب الهی که که وحی را بر پیغمبران نازل می کرد، روح الامین، روح القدس، روح اعظم، امین وحی، حامل وحی، ناموس اکبر
موکل بر روز هفدهم از هر ماه خورشیدی (سروش روز) است
فرهنگ فارسی عمید
(اُ شَ)
منسوب به اسروشنه و گروهی از علماء در هر فن از آنجا برخاسته اند. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اُ شَ نی یَ)
تأنیث اسروشنی، منسوب به اسروشنه: فدعا الافشین بدفتر من دفاتر اسروشنیهفاخرج منه نحواً من عشرین اسماً و وجه الی الصیادلهمن یطلب منهم ادویه مسماه بتلک الاسماء. (تاریخ الحکماء قفطی چ لیبسک ص 189) (عیون الانباء ج 1 ص 157)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
نام منجم هندی در دربار یزدگرد:
یکی مایه ور بود با فر و هوش
سر هندوان بود نامش سروش.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(اُ)
جمع واژۀ ارش
لغت نامه دهخدا
(اُ شَ نَ / اَ شَ نَ / اِ رَ شَ نَ)
نام شهری است از ماوراءالنهر. (جهانگیری) (برهان). شهری است از بناهای گشتاسب به ماوراءالنهر. (انجمن آرای ناصری). شهری بزرگ وراء سمرقند، دون سیحون. (انساب سمعانی). یاقوت گوید: اسروشنه بالفتح ثم السکون و ضم الراء و سکون الواو و فتح الشین المعجمه و نون کذا ذکره ابوسعد بالسین المهمله بعد الهمزه و الاشهر الأعرف ان ّ بعد الهمزه شین معجمه و سنذکره هناک باتم ّ مما ذکرناه هنا. و هی مدینه بماوراءالنهر. (معجم البلدان: تینه). رجوع بمجمل التواریخ و القصص ص 357 و 480 و فهرست تاریخ سیستان و فهرست نزهه القلوب ج 3 و سروشنه در همین لغت نامه و اشروسنه شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
خروش. شور و غوغا. (برهان قاطع) :
شادی و خوشی امروز به از دوش کنم
بجهم دست زنم نعره و اخروش کنم.
منجیک (از شعوری).
و در دیوان منوچهری در مسمطی بنام منوچهری آمده است
لغت نامه دهخدا
(اُ)
کرمکی است سپید و سرخ سر که در ریگ و وادی ظبی یافت میشود و انگشتان زنان را در لطافت و نازکی بدان تشبیه کنند. کرمی سرخ که میان سبزیها و تره هاست و بعضی گفته اند در میان ریگ باشد و در طب بکار می برده اند. کرم که در ریگ بود. (مهذب الاسماء). کرم تره. اسروع کرمی است که در سبزه زار و ریگزار میباشد، ضماد او عصب مقطوع را در ساعت التیام دهد. (تحفۀ حکیم مؤمن). ج، اساریع.
لغت نامه دهخدا
(اَیْ یو)
ابوالقاسم علوی اطروش. نزیل استراباد و از افاضل علویان و اعیان اهل ادب بود. وی به قاضی ابوالحسن علی بن عبدالعزیز نامه ای نوشت که مشتمل بر نظم و نثر بود. ثعالبی نسخۀنامۀ مذکور را در یتیمهالدهر نقل کرده که در حدود یک صفحه است، از جملۀ ابیاتی که در نامۀ مزبور آمده قصیده ای مشتمل بر 8 بیت است که مطلع آن این است:
یا وافر العلم و الانعام و المنن
و وافر العرض غیر الشحم و السمن.
و این ابیات را درباره برخی از رئیسان جرجان سروده است:
خلیلی فرامن الدهخذا
خذا حذرا من وداده خذا
یکنی بسعد و نحسا حذا
و کل الخلائق منه کذا.
(از یتیمهالدهرج 3 صص 278- 280)
احمد بن یحیی بن سهل بن السدی الطائی المنبجی الشاعر المقری النحوی الاطروش، مکنی به ابوالحسن. رجوع به احمد شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
کر. اصم. (از اقرب الموارد). گرانگوش. ج، اطارشه. (مهذب الاسماء). گران گوش، کذا فی التاج، و فی النصاب: اطروش، کر. (مؤید الفضلاء). بمعنی کر جزئی است یعنی کرگونه. (از انساب سمعانی). کر که به هندی بهرا گویند. (از شروح نصاب) (غیاث) (آنندراج). کسی که گوشش نمی شنود و نام دیگر فارسیش کر است. (فرهنگ نظام). رجل اطروش، مرد کر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اطروش
تصویر اطروش
کر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسراش
تصویر اسراش
پارسی تازی گشته سریش بیخ گیاهی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسروع
تصویر اسروع
رزبنک، لارو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخروش
تصویر اخروش
خروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سروش
تصویر سروش
جبرئیل، فرشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سروش
تصویر سروش
((سُ))
فرشته، نام روز هفدهم از هر ماه شمسی، در آیین زردشتی، نماد فرمانبرداری از اهورامزدا که به امر حساب و کتاب در روز رستاخیز می پردازد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اطروش
تصویر اطروش
کر، اصم
فرهنگ فارسی معین
جبرئیل، فرشته، مطیع، ملک، نیوشا، هاتف، جبرائیل، پیک ایزدی، الهام، پیام غیبی، هفدهمین روز ماه شمسی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مرتعی در کجور که محل، ناسنگ هم نامیده شود
فرهنگ گویش مازندرانی
اشک چشم
فرهنگ گویش مازندرانی
بانگ و آواز، شخصی که با بانگ بلند با خود سخن بگوید و نجوا
فرهنگ گویش مازندرانی