ابن ابی الارحم المخزومی. وی از جملۀ سباق اسلام است و بعقیدۀ حمدالله مستوفی هشتاد وپنج سال عمر داشت و بسال 55 هجری قمری درگذشت و در بقیع مدفون شد. رجوع به حبط ج 2 ص 239 شود
ابن ابی الارحم المخزومی. وی از جملۀ سباق اسلام است و بعقیدۀ حمدالله مستوفی هشتاد وپنج سال عمر داشت و بسال 55 هجری قمری درگذشت و در بقیع مدفون شد. رجوع به حبط ج 2 ص 239 شود
مملکتی است قدیمی در حد شمال شرقی نپال، اکنون مقاطعه ایست در جانب شمال شرقی هندوستان جزو حکومت کلکته. موقع آن بین 25 درجه و 50دقیقه و 28 درجه و 20 دقیقه و 97 درجه و 30 دقیقه طول شرقی است. حد شمالی آن بهونان و از شمال شرقی تبت و از مشرق و جنوب برمه و از جنوب غربی بنگال. مساحت اسام 21800 میل مربع و سکنۀ آن بیش از دویست هزار تن باشند. مرکز اسام شهر جرهه و مشهورترین شهرهای آن رنکپورست و سکنۀ آن بیش از دیگر شهرهاست و هوای آن معتدل و حرارت آن تا 21 درجه و برودت تا 11 درجه زیر صفر رسد و خاک آن بسیار حاصلخیز است. این ناحیه پراز بیشه ها و جنگل های بسیار و دارای درختان عوسج و خیزران و غیره و از محصولات آن نیشکر و قهوه و افیون وبرنج و گندم و جو و ارزن و پنبه و چای و فلفل و زنجبیل و فوفل و حریر و مشک و از معادن آن زغال سنگ و چشمه های نفت و آهن و نقره و مس و ارزیر و اندکی زر است و زراعت چای در آن ناحیت بسیار معمول است. و از حیوانات برّی آن پلنگ و کرگدن و یوز و از حیوانات اهلیهگاو و گوسفند و بز و اسب و مانند آن باشد و سکنۀ آن اصلاً نزدیک به نژاد هندی و دارای بدن خرد باشند و پوست آنان در غایت نعومت است و ایشان اهل نشاط و آرامش اند و خانه ها را از خیزران و لیف بوریا سازند و بعلت تنبلی جز بصنایع سادۀ کم ارج میل نکنند و مذهب اکثر آنان برهمنی است و اندکی مسلمانانند. اسام در قدیم مستقل بود و در مائۀ هفدهم مغولان خواستند تا بر آنجا استیلا یابند ولی ناامید شدند و پس ازین تاریخ اسام معرض انقلابات شد و قدرت و قوت آن تا سال 1770 میلادی از میان بشد و عساکر انگلیسی در انقلابی که بر ضد امیر آن ایجاد شده بود، داخل آن ناحیت شدند و چون جنگ بین انگلیس و بورنا در سال 1825 میلادی درگرفت انگلیسیان بر آن ناحیه استیلا یافتند. (ضمیمۀ معجم البلدان) ، جمع واژۀ اسناد. جج سند
مملکتی است قدیمی در حد شمال شرقی نپال، اکنون مقاطعه ایست در جانب شمال شرقی هندوستان جزو حکومت کلکته. موقع آن بین 25 درجه و 50دقیقه و 28 درجه و 20 دقیقه و 97 درجه و 30 دقیقه طول شرقی است. حد شمالی آن بهونان و از شمال شرقی تبت و از مشرق و جنوب برمه و از جنوب غربی بنگال. مساحت اسام 21800 میل مربع و سکنۀ آن بیش از دویست هزار تن باشند. مرکز اسام شهر جرهه و مشهورترین شهرهای آن رنکپورست و سکنۀ آن بیش از دیگر شهرهاست و هوای آن معتدل و حرارت آن تا 21 درجه و برودت تا 11 درجه زیر صفر رسد و خاک آن بسیار حاصلخیز است. این ناحیه پراز بیشه ها و جنگل های بسیار و دارای درختان عوسج و خیزران و غیره و از محصولات آن نیشکر و قهوه و افیون وبرنج و گندم و جو و ارزن و پنبه و چای و فلفل و زنجبیل و فوفل و حریر و مشک و از معادن آن زغال سنگ و چشمه های نفت و آهن و نقره و مس و ارزیر و اندکی زر است و زراعت چای در آن ناحیت بسیار معمول است. و از حیوانات برّی آن پلنگ و کرگدن و یوز و از حیوانات اهلیهگاو و گوسفند و بز و اسب و مانند آن باشد و سکنۀ آن اصلاً نزدیک به نژاد هندی و دارای بدن خرد باشند و پوست آنان در غایت نعومت است و ایشان اهل نشاط و آرامش اند و خانه ها را از خیزران و لیف بوریا سازند و بعلت تنبلی جز بصنایع سادۀ کم ارج میل نکنند و مذهب اکثر آنان برهمنی است و اندکی مسلمانانند. اسام در قدیم مستقل بود و در مائۀ هفدهم مغولان خواستند تا بر آنجا استیلا یابند ولی ناامید شدند و پس ازین تاریخ اسام معرض انقلابات شد و قدرت و قوت آن تا سال 1770 میلادی از میان بشد و عساکر انگلیسی در انقلابی که بر ضد امیر آن ایجاد شده بود، داخل آن ناحیت شدند و چون جنگ بین انگلیس و بورنا در سال 1825 میلادی درگرفت انگلیسیان بر آن ناحیه استیلا یافتند. (ضمیمۀ معجم البلدان) ، جَمعِ واژۀ اَسناد. جج ِ سَنَد
درخت مسواک. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). درخت بادیه. (نزهه القلوب). ج، اساحل. (مهذب الاسماء). قال ابوالوجیه: قضبان المساویک، البشام، و الضرو، و العنم، و الاراک، و العرجون، و الجرید، و الاسحل. (البیان والتبیین چ سندوبی ج 3 ص 77) ، بلغت اهل بیت المقدس تودری. قدّومه. مادردخت. قصیصه. اروسمن. اوسیمون. اسحاره. و رجوع به اسحار شود
درخت مسواک. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). درخت بادیه. (نزهه القلوب). ج، اساحل. (مهذب الاسماء). قال ابوالوجیه: قضبان المساویک، البشام، و الضرو، و العنم، و الاراک، و العرجون، و الجرید، و الاسحل. (البیان والتبیین چ سندوبی ج 3 ص 77) ، بلغت اهل بیت المقدس تودری. قدّومه. مادردخت. قصیصه. اروسمن. اوسیمون. اسحاره. و رجوع به اسحار شود
بصیغۀ امر یعنی رحم کن. ببخشای: ارحم یاارحم الراحمین، ببخشای ای بخشاینده تر بخشایندگان. - ارحم ترحم ، ببخشای تا بخشاییده شوی: بی رحمتم اینچنین چه ماندی ارحم ترحم مگر نخواندی. نظامی
بصیغۀ امر یعنی رحم کن. ببخشای: اِرْحَم ْ یااَرحم الراحمین، ببخشای ای بخشاینده تر بخشایندگان. - ارحَم تُرْحَم ْ، ببخشای تا بخشاییده شوی: بی رحمتم اینچنین چه ماندی اِرْحَم ْ تُرْحَم ْ مگر نخواندی. نظامی
استم. صیغۀ اول شخص مفرد از مصدر مفروض ’استن’. هستم. ام: آمده استم، آمده ام. شنیدستم، شنیده ام: کنون آمدستم بدین بارگاه مگر نزد قیصر گشایند راه. فردوسی. من آن بحرم که در ظرف آمدستم چو نقطه بر سر حرف آمدستم بهر الفی الف قدی برآید ال
اَستم. صیغۀ اول شخص مفرد از مصدر مفروض ’اَسْتَن’. هستم. ام: آمده استم، آمده ام. شنیدستم، شنیده ام: کنون آمدستم بدین بارگاه مگر نزد قیصر گشایند راه. فردوسی. من آن بحرم که در ظرف آمدستم چو نقطه بر سر حرف آمدستم بهر الفی الف قدی برآید ال
جور. (برهان). جفا. (غیاث). ظلم. (غیاث) (برهان). ستم. (برهان) (جهانگیری) : کس نیست بگیتی که بر او شیفته نبود دلها ز خوی نیک زیانند نه استم. فرخی. آخر دیری نماند استم استمگران زآنکه جهان آفرین دوست ندارد ستم. منوچهری. کفر و ظلم و استم بسیار او هست لایق با چنین اقرار او. مولوی. بازگو از ظلم آن استم نما صد هزاران زخم دارد جان ما. مولوی. ان بعض الظن اثم ای وزیر نیست استم راست خاصه بر فقیر. مولوی
جور. (برهان). جفا. (غیاث). ظلم. (غیاث) (برهان). ستم. (برهان) (جهانگیری) : کس نیست بگیتی که بر او شیفته نبود دلها ز خوی نیک زیانند نه استم. فرخی. آخر دیری نماند استم استمگران زآنکه جهان آفرین دوست ندارد ستم. منوچهری. کفر و ظلم و استم بسیار او هست لایق با چنین اقرار او. مولوی. بازگو از ظلم آن استم نما صد هزاران زخم دارد جان ما. مولوی. ان بعض الظن اثم ای وزیر نیست استم راست خاصه بر فقیر. مولوی
نباتی که بیونانی اوسیمون گویند و آن تودری است. (اختیارات بدیعی). بلغت اهل بیت المقدس تودری است. (فهرست مخزن الادویه). اسحاره. اشجاره. اروسم. اروسیمون. شندله. قدومه. قصیصه. مادردخت. و رجوع به تودری شود
نباتی که بیونانی اوسیمون گویند و آن تودری است. (اختیارات بدیعی). بلغت اهل بیت المقدس تودری است. (فهرست مخزن الادویه). اسحاره. اشجاره. اِروسم. اِروسیمون. شُنْدِله. قُدومه. قَصیصه. مادَرْدُخت. و رجوع به تودری شود