جدول جو
جدول جو

معنی اسحر - جستجوی لغت در جدول جو

اسحر
(اَ حَ)
نعت تفضیلی از ساحر. ساحرتر. جادوتر:
دوستی و وهم صد یوسف تند
اسحر از هاروت و ماروتست خود.
مولوی، تار جامه، گیاهی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اسحق
تصویر اسحق
(پسرانه)
اسحاق، خندان، نام پسر ابراهیم (ع) و ساره
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ساحر
تصویر ساحر
(دخترانه)
سحرکننده، افسونگر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از استر
تصویر استر
(دخترانه)
ستاره، همسر یهودی خشایارشا پادشاه هخامنشی و برادرزاده مردخای
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اسیر
تصویر اسیر
گرفتار، بندی، زندانی، کسی که در جنگ به دست دشمن گرفتار شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسحار
تصویر اسحار
سحرها، نزدیک صبح ها، سپیده دم ها، پگاه ها، جمع واژۀ سحر
سحرها، جادو کردن ها، جادوها، افسون ها، جمع واژۀ سحر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسمر
تصویر اسمر
کسی که رنگ پوستش بین سیاهی و سفیدی باشد، گندمگون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسپر
تصویر اسپر
سپر، آنچه از فلز به شکل میله، نوار یا تخته درست می کنند و برای مقاومت یا محافظت در جلو چیز دیگر قرار می دهند مثلاً سپر ماشین
آلتی صفحه ای از جنس چرم یا فلز که در جنگ ها برای جلوگیری از ضربه خوردن به سر و سینه استفاده می شود، مجنّ، ترس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استر
تصویر استر
ماده ای چرب که از ترکیب یک الکل و یک اسید آلی به دست می آید و در ساختن مواد منفجره و خوش بو کردن بعضی مواد به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسغر
تصویر اسغر
خارپشت بزرگ تیرانداز که خارهای بلند ابلق دارد و آن ها را مانند تیر می اندازد، جوجه تیغی
تشی، سیخول، زکاسه، سکاسه، رکاشه، اسگر، سنگر، سگر، پهمزک، پیهن، بیهن، روباه ترکی، کاسجوک، جبروز، قنفذ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسگر
تصویر اسگر
خارپشت بزرگ تیرانداز که خارهای بلند ابلق دارد و آن ها را مانند تیر می اندازد، جوجه تیغی
تشی، سیخول، زکاسه، سکاسه، رکاشه، اسغر، سنگر، سگر، پهمزک، پیهن، بیهن، روباه ترکی، کاسجوک، جبروز، قنفذ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساحر
تصویر ساحر
سحر کننده، جادوگر، افسونگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسحر
تصویر مسحر
کاواک میان تهی، فریفته، جادو شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسحر
تصویر تسحر
پگاهی خوردن (پگاهی سحری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساحر
تصویر ساحر
افسونگر، سحر کننده، جادو کن
فرهنگ لغت هوشیار
تخمک هاگ خرد دانه در بارآوری گیاهان بی گل سپر تر مجن، دیوار میان دو مجردی از بیرون سو بدنه دیوار درسته از آجر و غیر آن که زیر طره باشد بر قسمت بیرونی ساختمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسیر
تصویر اسیر
گرفتار، محبوس، دستگیر، ماسور، بسته بندی، بنده، ج اسرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسمر
تصویر اسمر
گندمگون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسحار
تصویر اسحار
جمع سحر، پگاهان پگه خیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسعر
تصویر اسعر
زرد لاغر زرد نبو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسغر
تصویر اسغر
خار پشت
فرهنگ لغت هوشیار
دوال افسار بند بنده کردن دستگیر کردن اسیر کردن، به دوال بستن چیزی را بستن، اسیری بردگی
فرهنگ لغت هوشیار
نام درختی در جنگلهای ایران که چوب آنرا زغال کنند و برگش را برای پوشش بامها بکار برند و میوه اش برای تغذیه گاوها است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابحر
تصویر ابحر
دریاها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسار
تصویر اسار
((اَ یا اِ))
اسیر کردن، چیزی را به بند کشیدن، اسیری، بردگی، بند، دوال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسمر
تصویر اسمر
((اَ مَ))
گندم گون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسیر
تصویر اسیر
((اُ))
گرفتار، برده، بنده، مفرد اسراء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استر
تصویر استر
((اَ تَ))
قاطر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسحار
تصویر اسحار
جمع سحر، افسون ها، سحرها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسپر
تصویر اسپر
((اِ پَ))
سپر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابحر
تصویر ابحر
((اَ حُ))
جمع بحر، دریاها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استر
تصویر استر
قاطر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ساحر
تصویر ساحر
جادوگر، افسونگره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ابحر
تصویر ابحر
دریاها، رودها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اسیر
تصویر اسیر
برده، دستگیر
فرهنگ واژه فارسی سره