معنی اسحار - فرهنگ فارسی عمید
معنی اسحار
- اسحار
- سحرها، نزدیک صبح ها، سپیده دم ها، پگاه ها، جمع واژۀ سحر
سحرها، جادو کردن ها، جادوها، افسون ها، جمع واژۀ سحر
تصویر اسحار
فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با اسحار
اسحار
- اسحار
- در سَحَر شدن. بوقت سحر به جائی رفتن. در وقت سحر شدن. (زوزنی). در وقت سحر شدن و رفتن در آن وقت. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
اسحار
- اسحار
- تره ایست که شتر را فربه کند. (منتهی الارب). اسحارّه
لغت نامه دهخدا
ابحار
- ابحار
- گذار دریایی دریانوردی، شورابی، فراوانی آب، فراوانی، جمع بحر دریاها
فرهنگ لغت هوشیار
استار
- استار
- جمع ستر، پرده ها جمع ستر سترها پرده ها. یا استار کعبهء. پرده های کعبه. یا هتک استار. پرده دریدن
فرهنگ لغت هوشیار