جدول جو
جدول جو

معنی استیهار - جستجوی لغت در جدول جو

استیهار(مِ کُ)
درازی کردن در کار. دراز کشاندن کار.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استیجار
تصویر استیجار
اجاره کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استظهار
تصویر استظهار
پشت گرمی داشتن، پشت گرمی، قدرت، توان، اندوخته، دارایی، مال
فرهنگ فارسی عمید
(مُ رَ / رِ)
استئمار. مشورت کردن. مشاوره. مشورت کردن خواستن. مشاورت کردن خواستن. (زوزنی). سگالیدن. با یکدیگر رأی زدن. مؤامره، خریدن و خوردن اهاله را: استأهل، اخذ الاهاله او اکلها فهو مستأهل کقوله:
لابل کلی یا امی و استأهلی
فان ما انفقت من مالیه.
(اقرب الموارد).
، بترسیدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، سست گشتن. ضعیف شدن و ترسیدن. (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ اَ)
برفتن. (تاج المصادر بیهقی). رفتن.
لغت نامه دهخدا
(مُ)
استئثار. استیثار بر اصحاب،برگزیدن گزیده ها خویش را نه یاران را: استأثر علی اصحابه، بازکاویدن از خبر، فراهم کردن زن نطفۀ مرد را در زهدان، باز کردن سر ظرف و مطلع شدن. سرگشادن آوند شیر را و مطلع شدن: استودف لبناً فی الاناء، دراز گردیدن گیاه. (منتهی الارب) ، چکیدن
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ طَ)
استئجار. به مزد گرفتن مزدور را. بمزد فاستدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). به مزدوری گرفتن. به مزد خواستن کسی را: استأجرته، به مزد خواستم او را، استیر (استاتر) در عهد ساسانی ارزش چهار درهم داشته است. (ایران در زمان ساسانیان تألیف کریستنسن ترجمه رشید یاسمی ص 28). و این کلمه اصل سیر امروز است که معادل با شانزده مثقال است
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ / لِ کَ)
استئخار. واپس رفتن. واپس شدن. (زوزنی). سپس ماندن. پس ماندن. تأخر: و لکل امه اجل فاذا جاء اجلهم لایستأخرون ساعه ولایستقدمون. (قرآن 34/7) ، استیراض قرحه، ریمناک شدن آن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ گَ نَ / نِ)
وزارت خواستن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (زوزنی). فاوزارت کردن. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(مُ تُ)
بأسیری گردن دادن. گردن نهادن به اسیری. خویشتن فرا اسیری دادن. (تاج المصادر بیهقی)، طلب تمام کردن. (منتهی الارب)، تمام بشدن. (تاج المصادر بیهقی)، حساب. حساب دفتر وزارت مالیه. حساب دفتر یک ولایت و یا یک بلوک: در استیفاء آیتی بود (عبدالملک مستوفی) . (تاریخ بیهقی ص 200)، علم استیفاء عبارتست از معرفت قوانین که بدان ضبط دخل دیوان و کیفیت و کمیت محاسبات آن معلوم کنند و در نقل آمده است که در زمان پیش این صناعت را نسق و آئینی نبود و کتّاب در ضبط اموال دیوان و مصالح مصارف آن هنگام استیفا خبط عشواء میکردند و بوقت محاسبات عمال و حکام ولایات بر آنکه دفتر حساب ایشان میسر می بود مقاسات هرچه تمامتر میکشیدند تا مقر خلافت و مسند امارت را ولایت و نور هدایت امیرالمؤمنین و سیدالوصیین اسداﷲ الغالب علی بن ابیطالب (ع) مشرف و مزین گردانید و عمال واسط و بصره جهت تحقیق محاسبه بکوفه آمدندو با کتّاب چند روز در آن باب بحث میکردند. روزی امیرالمؤمنین (ع) فرمود: هل استوفیتم ما علی العمال ؟ کتّاب در جواب گفتند: بعد ما تحقق الحال. امیرالمؤمنین دفتر ایشان را طلب داشت و احتیاط میفرمود دید که حسابها بغایت مخبط بود و هیچ ضبط و ترتیبی نداشت در ضمیر منیرش بحکم لو کشف الغطاء ماازددت یقیناً که مطلع انوار ملک و ملکوت و مظهر اسرار لاهوت و ناسوت بود افتاد که آن را نسق و ترتیبی باید و فکر بر آن مصروف داشته از آیت: ان ّ عدهالشهور عنداﷲ اثناعشر شهراً فی کتاب اﷲ... منها اربعه حرم ذلک الدین القیم (قرآن 36/9) اصول و قوانین آن استخراج فرمود و بعد از آن کتّاب هر وقت چیزی زیاده میکردند تا بدین مرتبه رسید و از این تقریر وجه تخصیص او به اسم استیفاء روشن گردد. رجوع به نفایس الفنون فی عرایس العیون قسم اول در علوم اواخر مقالۀ اولی در علوم فن پانزدهم علم استیفاء شود.
- دارالاستیفاء، دیوان محاسبات: عبدالغفار به دار استیفارود و بگوید مستوفیان را تا خط بر حاصل و باقی وی کشند. (تاریخ بیهقی ص 124).
- دیوان استیفاء، دارالاستیفاء:
صاحب دیوان استیفا که اهل فضل را
اندر او اهلیت صاحبقرانی بود و هست.
سوزنی.
، نزد بلغا آن است که شاعر در مدح و صفت هر چیزی، بنهایت کوشد، چنانکه زیاده از آن نتواند کرد. و این عین بلاغت است و نظائراو نظائر بلاغت. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
دندان های خویش پاک کردن خواستن، شتافتن خواستن، پراکنده شدن شتران، شتابانیدن، راندن، از شهر بدر کردن. نفی کردن. (از منتهی الارب). تبعید کردن. جلای وطن دادن
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دشخوار یافتن جای و راه را. (منتهی الارب). درشت یافتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، پر شدن مشک، برنیامدن غائط و بول از شکم. یقال: استوکی البطن، اذا لم یخرج منه النجو. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تمام گرفتن حق کسی را: استوفر علیه. (منتهی الارب) ، لقمه گرفتن خواستن، وکیلی خواستن. (مجمل اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ / طِ عَ / عِ)
زجر کردن، آزمند چیزی گردیدن چندانکه از ننگ و دشنام و نکوهش باکیش نباشد، ولوع به چیزی و افراط در آن، دارای چیزهای باطل و هیچکاره شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَهْ پَ رَ)
بار از سر کسی ستدن، مادر فرزند کردن کنیزک را. ام ّ ولد کردن، محبت کردن با کنیزک تا از وی فرزند آید. (تاج المصادر بیهقی). ولادت خواستن. (غیاث). با کنیزک آرمیدن برای فرزند شدن. صحبت کردن با کنیزک تا از او فرزند باشد. (زوزنی). طلب الولد من الامه. (تعریفات جرجانی) ، (اصطلاح فقه) الاستیلاد در لغت مطلقاً به معنی طلب فرزند و شرعاً قرار دادن کنیزیست بنام مادر کودک (ام ّ ولد) و این عمل به دو شی ٔ صورت پذیرد: یکی دعوی کودک، مادر بودن کنیز را نسبت بخود، دیگر مالک بودن پدر مر کنیز را، یعنی کنیز، زرخرید پدر کودک باشد. کذا فی جامع الرموز فی فصل التدبیر. (کشاف اصطلاحات الفنون). در اثر نزدیکی مولی با امۀ خود ولدی بوجود آمدن اگرچه علقه باشد. استیلاد موجب آن است که اختیارات مولی نسبت بمستولده محدود شود و جز در موارد مخصوص نتواند او را بغیر منتقل کند مگر اینکه انتقال سبب تسریع در آزادی او گردد. منظور از تحدید اختیارات آن است که مستولده پس از مرگ مولی از سهم الارث ولد خود آزاد شود
لغت نامه دهخدا
(مِ کُ نَنْ دَ / دِ)
در آشیان رفتن خواستن
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ / رِ فُ)
بسیار خواستن چیزی. (تاج المصادر بیهقی) ، سخنهای باقافیه. (غیاث). رشیدالدین وطواط گوید: اسجاع سه است: متوازی، مطرف، متوازن. متوازی این چنان بود که در آخر دو قرینه یا بیشتر کلماتی آورده شود که بوزن و عدد حروف و روی متفق باشند. مثالش از قول نبوی: اللهم اعط منفقاً خلفاً و اعط ممسکاًتلفاً، غرض دو لفظ خلف و تلف است کی بوزن و حروف و روی برابرند، از نثر فصحا: ابرد من البرد فی زمن الورد. پارسی: گوی باخته و اسب تاخته. سجع مطرف این چنان بود که در آخر دو قرینه یا بیشتر کلماتی آورده شود که به روی متفق باشند اما بوزن و عدد حروف مختلف، مثالش از فواصل قرآن عظیم: ما لکم لاترجون ﷲ وقاراً و قد خلقکم اطواراً (قرآن 14/71). و آخر آیات قرآن را اسجاع نشاید گفت فواصل باید گفت چنانک میفرماید عزّ من قائل: کتاب فصلت آیاته (قرآن 3/41). از نثر فصحا: جنابه محطّالرّحال و مخیم الاّمال. غرض رحال و آمال است که هر دو کلمه بحروف روی یکی است و آن لام است بعد از الف متفق آید و بوزن مختلف، چه وزن رحال فعالست و وزن آمال افعال، پارسی: فلان را کرم بسیار است و هنر بی شمار. سجع متوازن این بنثر مخصوص نیست بل که درشعر همین کلمات توان آورد و آنرا در شعر موازنه خوانند و این چنان بود که از اول دو قرینه یا آخر یا ازاول دو مصراع یا آخر کلماتی آورده شود که هر یک نظیر خویش را بوزن موافق باشند اما بحروف روی مخالف. مثالش از کلام حق: و آتیناهما الکتاب المستبین. و هدیناهما الصراط المستقیم. (قرآن 117/37 و 118). در برابرآتیناهما هدیناهما و در برابر کتاب صراط و در برابرمستبین مستقیم و هر یک ازین کلمات نظیر خویش را بوزن موافقست. مثال از نثر بلغاء: قد اتسع المجال بعد التضایق و اتجه المراد بعد التمانع، بوبکر قهستانی:
فماذقت الا ماء جفنی مشرباً
و مانلت الاّ لحم کفی مطعماً.
من گویم:
هو الشمس قدراً والملوک کواکب
هو البحر جوداً و الکرام مذانب.
پارسی:
شاهی که رخش او را دولت بود دلیل
شاهی که تیغ او را نصرت بوذ فسان
اندر پی گمانش زه بگسلذ یقین
وندر دم یقینش پر بفکند گمان.
و باشد که این موازنه در دو بیت افتد. مثالش مراست:
آنک مال خزاین گیتی
نیست با جود دست او بسیار
وآنک کشف سرایر گردون
نیست در پیش طبع او دشوار.
و ازین معنی در شعر خواجه مسعودسعد و شعر من بسیار یافته شود. (حدائق السحر فی دقائق الشعر صص 14- 15)
لغت نامه دهخدا
(مِمامْ پَرْ وَ)
بخشیدن خواستن. (منتهی الارب). بخشیدن چیزی خواستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بخشش طلب کردن.
لغت نامه دهخدا
(مِنَ)
استئهال. سزاوار و شایستۀ چیزی شدن: استأهل الشی ٔ، استوجبه فهو مستأهل له، و انکره بعضهم، و فی الاساس و سمعت اهل الحجاز یستعملونه استعمالاً واسعاً. (اقرب الموارد) : مناصب اعمال در نصاب استحقاق واستیهال مقرّر گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 365) ، اسجهرار سراب، نمودن و ناپدید شدن. (از منتهی الارب). سپید نمودن سراب در بیابان، اسجهرار باد، پیش آمدن آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
یاری خواستن. یاری خواستن از کسی. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). یار گرفتن.
لغت نامه دهخدا
(مِمامْ پَ رَ)
استئوار. ترسیدن و شتابی کردن در تاریکی، مال حرام کسب کردن. (تاج المصادر بیهقی). اکتساب حرام کردن: اسحت فی تجارته، کسب حرام کرد. (منتهی الارب) ، از بن برکندن. (تاج المصادر بیهقی). از بیخ کندن: اسحت الشی ٔ، از بیخ برکند آنرا. (منتهی الارب) ، نیست کردن. (زوزنی) ، بد شدن: اسحتت تجارته، بد شد تجارت او و حرام گردید. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از استیهال
تصویر استیهال
سزاوار و شایسته چیزی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استیسار
تصویر استیسار
گردن نهادن به اسیری، به اسیری گردن دادن
فرهنگ لغت هوشیار
بر صنعتگران از نجار و کفش دوز و یا کارگران فنی که در کار خبره و استاد باشند اطلاق میشود و زیر دستان آنان را شاگرد مینامند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استیهاب
تصویر استیهاب
بخشیدن چیزی خواستن، بخشیدن خواستن، بخشش طلب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استیار
تصویر استیار
پیروی: به روش دیگری رفتن، خواربار داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استیمار
تصویر استیمار
مشورت کردن خواستن با یکدیگر رای زدن
فرهنگ لغت هوشیار
پشتگرمی، پشت خواهی، پشتیبان داشتن، اندوخته، پشت و پناه خواستن یاری خواستن، پشت گرم شدن پشت گرمی داشتن، پشت گرمی، اندوخته، جمع استظهارات
فرهنگ لغت هوشیار
دستور گماردن دستور گرداندن، به دستوری پرداختن ویچیری (وزیری)، گرد کردن و بردن
فرهنگ لغت هوشیار
به مزد گرفتن مزدوری گرفتن، سلاک کردن، سلاک داری اجیر کردن بمزد گرفتن مزدور را، اجاره کردن (خانه دکان و جز آنرا) توضیح استعمال بجای (استیجار) نادرست است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استنهار
تصویر استنهار
جوی بندی، آبرسانی، شکنجه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استئثار
تصویر استئثار
نیکو خواست به خواست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استظهار
تصویر استظهار
((اِ تِ))
کمک خواستن، پشت گرمی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استیجار
تصویر استیجار
((اِ))
اجاره کردن
فرهنگ فارسی معین
اطمینان، اعتماد، پشتگرمی، دلگرمی، قوی پشتی
فرهنگ واژه مترادف متضاد