جدول جو
جدول جو

معنی استیفاض - جستجوی لغت در جدول جو

استیفاض(سِ / سُ تُ)
شتافتن. (منتهی الارب). شتافتن در رفتن و آوردن. (تاج المصادر بیهقی). شتافتن در رفتن و در راندن. (زوزنی). دویدن. بشتاب رفتن.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استحفاظ
تصویر استحفاظ
حفظ کردن، نگه داشتن، نگه داری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استخفاف
تصویر استخفاف
خفیف کردن، سبک کردن، خوار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استشفاع
تصویر استشفاع
شفاعت خواستن، طلب شفاعت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استیفا
تصویر استیفا
حق یا مال را به طور کامل گرفتن، کاری را به طور کامل انجام دادن، حق چیزی را ادا کردن، شغل و وظیفۀ مستوفی، حساب مالیات، در علوم ادبی ادا کردن حق مطلب به نحو احسن
فرهنگ فارسی عمید
تمام گرفتن حق کسی را: استوفر علیه. (منتهی الارب) ، لقمه گرفتن خواستن، وکیلی خواستن. (مجمل اللغه)
لغت نامه دهخدا
(لَ کَ شِ کَ)
استرفاض وادی، فراخ شدن رودبار. (منتهی الارب) ، نام مسکوکی از سیم (نقره) ، لیرۀ استرلینگ، واحد پول انگلستان است، گروه استرلینگ، ممالکی که معاملات خارجی آنها با لیرۀ استرلینگ صورت میگیرد
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ / بِ)
بیخ آور شدن تنه خرما. بیخاور شدن داک (؟) (در ؟) خاک. (تاج المصادر بیهقی) : فسیل مستأرض، نهال خرما که مر او را بیخ در زمین رفته باشد و اگر بر تنه مادر خود روید آن را راکب گویند. ودیه مستأرضه، نهال خرما که نو بر زمین رسته باشد.
لغت نامه دهخدا
تمام فراگرفتن. تمام فروگرفتن. (غیاث). تمام گرفتن. (منتهی الارب). تمام فاستدن. (تاج المصادر بیهقی). تمام فارسیدن. (زوزنی) : وقت استیفای جرایات و رسوم بر مئین و الوف فزون باشند. (جهانگشای جوینی).
- استیفاء حق یا مال خود از کسی، گرفتن تمام مال یا حق خویش از او. تمام گرفتن حق. (غیاث).
لغت نامه دهخدا
سبک و خوار داشته شدن، استوارگردیدن مشک و درشت گشتن درزهای آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
آمدن کسی خواستن. (تاج المصادر بیهقی) ، چکیدن خواستن. و فی الحدیث: توضاء فاستوکف ثلثاً ثلثاً، یرید غسل یدیه، و قیل بالغ فی غسل الید حتی وکف منهما الماء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
برسر پای نشستن و دروا نشستن. (منتهی الارب). فا سر پای نشستن. (تاج المصادر بیهقی) : استوفز فی قعدته. (منتهی الارب). سرپا نشستن. چنباتمه نشستن. چنبلک زدن، پاسپر یافتن: استأکم مجلسه
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ترّس، درام نویس و شاعر اسپانیائی که در ایتالیاسکونت داشت. شهرت او بیشتر بواسطۀ کمدی های اوست
لغت نامه دهخدا
(مَ اَ)
نگریستن هرچه باشد در جائی. نگریستن تا بشناسد. دیدن جمیع آنچه در مکان باشد.
لغت نامه دهخدا
(مَ فُ)
توفیق خواستن. (تاج المصادربیهقی) (زوزنی). توفیق خواستن از خدای. توفیق جستن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
تصویری از استحفاظ
تصویر استحفاظ
نگه داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استیفاص
تصویر استیفاص
از شهربه در کردن، شناختن، شتاباندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استیفاز
تصویر استیفاز
سرپانشستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحواض
تصویر استحواض
گردخواستن آب تالابه جویی
فرهنگ لغت هوشیار
خوار خواست، شرمسار خواستن، خواری سبک داشتن خفیف دانستن خوار شمردن، سبکی خواری، جمع استخفافات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استدفاء
تصویر استدفاء
بالا پوش خواستن پوشش گرم خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استدفاع
تصویر استدفاع
پدافند خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحفاء
تصویر استحفاء
خبر پرسیدن، سوال از کسی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحفار
تصویر استحفار
کندن خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
پاکدامنی خواستن، به پاکی گراییدن، پارسایی باز ایستادن از ناروا کاری
فرهنگ لغت هوشیار
استدعای کناره گیری از شغل، معاف کردن، تکلیف خواستن، پوزش خواستن، بزرگ شمردن بخشش خواستن، کناره گیری طلب عفو کردن، عفو خواستن طلب بخشش کردن، خواهش رهایی از کار و خدمت کردن، تقاضای معافیت از خدمت اداری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرفاد
تصویر استرفاد
یاری جستن یاری جویی
فرهنگ لغت هوشیار
پا در میانی خواستن، میانجگری پایمرد خواستن خواهشگر جستن بخواهش بر انگیختن شفاعت خواستن طلب شفاعت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استشفاف
تصویر استشفاف
ترا پدید خواهی (ترا پدید شفاف)، آن سوی دیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استشفان
تصویر استشفان
انبان دریدگی، تکیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرفاض
تصویر استرفاض
فراخ خواستن رود بار فراخ کردن رود بار گشاد کردن آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استیفاق
تصویر استیفاق
کامجویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استنفاض
تصویر استنفاض
نگریستن (تاشناخت)، به سنگ پلیدی ستردن، شناسایی دشمن
فرهنگ لغت هوشیار
تمامی حق را گرفتن، تمام فرا گرفتن، تمام باز ستدن، طلب تمام چیزی را کردن، شغل و وظیفه مستوفی حساب، تصفیه مالیات، انتفاع و بهره بردن از کار یا مال غیر با اجازه او. یا دیوات استیفا. اداره ای که مستوفیان و محاسبان در آن بکار مشغول بودند داراستیفا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استیفاء
تصویر استیفاء
((اِ))
تمام فراگرفتن، طلب تمام حق را کردن، شغل و وظیفه مستوفی، تصفیه حساب مالیات
فرهنگ فارسی معین