دشخوار یافتن جای و راه را. (منتهی الارب). درشت یافتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، پر شدن مشک، برنیامدن غائط و بول از شکم. یقال: استوکی البطن، اذا لم یخرج منه النجو. (منتهی الارب)
دشخوار یافتن جای و راه را. (منتهی الارب). درشت یافتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، پر شدن مشک، برنیامدن غائط و بول از شکم. یقال: استوکی البطن، اذا لم یخرج منه النجو. (منتهی الارب)
گرفتن. فراگرفتن. همگی چیزی فراگرفتن. کمال. استکمال. همه را فرارسیدن. (تاج المصادر بیهقی). استغراق. همه را فارسیدن. (زوزنی). همه را فراگرفتن از اول تا آخر و تمام گرفتن. (غیاث). همگی چیزی گرفتن. (منتهی الارب) : بعد از استیعاب ابواب آداب و استکمال جمال حال بخدمت آلتونتاش خوارزمشاه موسوم شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 284). در جملگی دیار خراسان از اشراف سادات بمکنت و یسار... و بسطت باع و استیعاب اسباب ارتفاع درگذشته. (ترجمه تاریخ یمینی ص 281).
گرفتن. فراگرفتن. همگی چیزی فراگرفتن. کمال. استکمال. همه را فرارسیدن. (تاج المصادر بیهقی). استغراق. همه را فارسیدن. (زوزنی). همه را فراگرفتن از اول تا آخر و تمام گرفتن. (غیاث). همگی چیزی گرفتن. (منتهی الارب) : بعد از استیعاب ابواب آداب و استکمال جمال حال بخدمت آلتونتاش خوارزمشاه موسوم شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 284). در جملگی دیار خراسان از اشراف سادات بمکنت و یسار... و بسطت باع و استیعاب اسباب ارتفاع درگذشته. (ترجمه تاریخ یمینی ص 281).
بیخ برآوردن. (غیاث). از بن برکندن. (تاج المصادر بیهقی) (غیاث). از بیخ برکندن. ریشه کن کردن. بیخ کند کردن. از بن برانداختن. از بن برافکندن. برکندن. برانداختن. اجتیاح . اصطلام. اخترام. ابتیاض. استباحه. دوع: اگر پس از این خیانتی ظاهر گردد استیصال خاندانش باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 520). اگر ما دبیری را فرمائیم که چیزی نویس اگرچه استیصال او در آن باشد زهره دارد که ننویسد. (تاریخ بیهقی ص 26). و چون... خواستی که حشمت و سطوت براند که اندر آن ریختن خونها و استیصال خاندانها باشد ایشان (خردمندان) آنرا دریافتندی. (تاریخ بیهقی ص 100). و زن وکودکان را ببرده بیاورد و جهودان را استیصال کرد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 6). و خاندانهای بزرگ را استیصال کردی و با این همه عیب ها بخیل بودی (یزدجرد) . (فارسنامۀ ابن البلخی ص 74). قصد خاندانهای قدیم و دودمان های کریم نامبارک باشد، و اقدام بر استیصال و اجتیاح پادشاهان منکر و ملوم. (ترجمه تاریخ یمینی ص 240). عزیمت استیصال او مصمم فرمود... (جهانگشای جوینی)، فربه شدن شتران. (منتهی الارب)
بیخ برآوردن. (غیاث). از بن برکندن. (تاج المصادر بیهقی) (غیاث). از بیخ برکندن. ریشه کن کردن. بیخ کند کردن. از بن برانداختن. از بن برافکندن. برکندن. برانداختن. اِجتیاح ِ. اصطلام. اخترام. ابتیاض. استباحه. دوع: اگر پس از این خیانتی ظاهر گردد استیصال خاندانش باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 520). اگر ما دبیری را فرمائیم که چیزی نویس اگرچه استیصال او در آن باشد زهره دارد که ننویسد. (تاریخ بیهقی ص 26). و چون... خواستی که حشمت و سطوت براند که اندر آن ریختن خونها و استیصال خاندانها باشد ایشان (خردمندان) آنرا دریافتندی. (تاریخ بیهقی ص 100). و زن وکودکان را ببرده بیاورد و جهودان را استیصال کرد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 6). و خاندانهای بزرگ را استیصال کردی و با این همه عیب ها بخیل بودی (یزدجرد) . (فارسنامۀ ابن البلخی ص 74). قصد خاندانهای قدیم و دودمان های کریم نامبارک باشد، و اقدام بر استیصال و اجتیاح پادشاهان منکر و ملوم. (ترجمه تاریخ یمینی ص 240). عزیمت استیصال او مصمم فرمود... (جهانگشای جوینی)، فربه شدن شتران. (منتهی الارب)
ناگوارد شمردن جای را. (منتهی الارب) : استوبل فلان الارض، استوخمها و لم توافقه فی بدنه و ان کان محبّاً لها. (اقرب الموارد). ناموافق آمدن هوای جایی باکسی. (زوزنی). ناموافق آمدن هوا و هرچه باشد. ناموافق یافتن.
ناگوارد شمردن جای را. (منتهی الارب) : استوبل فلان الارض، استوخمها و لم توافقه فی بدنه و ان کان محبّاً لها. (اقرب الموارد). ناموافق آمدن هوای جایی باکسی. (زوزنی). ناموافق آمدن هوا و هرچه باشد. ناموافق یافتن.
بگشن آمدن نر ماده را. (تاج المصادر بیهقی) : استجعال کلبه، گشن خواه شدن ماده سگ. (از منتهی الارب). به ایغر جستن درآمدن سباع ماده، استحباب بر، برگزیدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). گزیدن بر. اختیار. ترجیح. نیکو شمردن چیزی را. (از منتهی الارب) ، سزاوار شدن، تا دیر ماندن آب در شکنبۀ شتر و تشنه ناشدن وی از آن. (منتهی الارب) ، (اصطلاح شرع) مقابل وجوب، کراهت، حرمت و مترادف ندب است و هو ما یستحق فاعله المدح و الثواب، و لایستحق تارکه الذنب و العقاب
بگشن آمدن نر ماده را. (تاج المصادر بیهقی) : استجعال کلبه، گشن خواه شدن ماده سگ. (از منتهی الارب). به ایغُر جستن درآمدن سباع ماده، استحباب بر، برگزیدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). گزیدن بر. اختیار. ترجیح. نیکو شمردن چیزی را. (از منتهی الارب) ، سزاوار شدن، تا دیر ماندن آب در شکنبۀ شتر و تشنه ناشدن وی از آن. (منتهی الارب) ، (اصطلاح شرع) مقابل وجوب، کراهت، حرمت و مترادف ندب است و هو ما یستحق فاعله المدح و الثواب، و لایستحق تارکه الذنب و العقاب
کش ها و بغلهای تن را شستن. بغل شستن. (منتهی الارب) : استوغل الرجل، غسل مغابنه و بواطن اعضائه. (اقرب الموارد) ، بخل کردن ببخشیدن. یقال: سأله فاستوکح، ای امسک و لم یعط. (منتهی الارب)
کش ها و بغلهای تن را شستن. بغل شستن. (منتهی الارب) : استوغل الرجل، غسل مغابنه و بواطن اعضائه. (اقرب الموارد) ، بخل کردن ببخشیدن. یقال: سأله فاستوکح، ای امسک و لم یعط. (منتهی الارب)
پویشخواهی (پویه فعل نخستین دستور) (از باب های ده گانه ثلاثی مزید در صرف زبان عربی که هر چه در این باب ساخته شود امر بر خواستن و جستن می دهد) طلب فعل کردن، نام یکی از بابهای ده گانه ثلاثی مزید در صرف زبان عربی که با افزودن در آغاز فعل مجرد ساخته میشود و معنی آن در خواست چیزی کردن و خواستار آن چیز گردیدن است چنانکه استخراج بمعنی بیرون آوردن خواستن است
پویشخواهی (پویه فعل نخستین دستور) (از باب های ده گانه ثلاثی مزید در صرف زبان عربی که هر چه در این باب ساخته شود امر بر خواستن و جستن می دهد) طلب فعل کردن، نام یکی از بابهای ده گانه ثلاثی مزید در صرف زبان عربی که با افزودن در آغاز فعل مجرد ساخته میشود و معنی آن در خواست چیزی کردن و خواستار آن چیز گردیدن است چنانکه استخراج بمعنی بیرون آوردن خواستن است
طلب فعل کردن، نام یکی از باب های ده گانه ثلاثی مزید در صرف زبان عربی که با افزودن «است.» در آغاز فعل مجرد ساخته می شود و معنی آن درخواست چیزی کردن و خواستار آن چیز گردیدن است. چنان که استخراج به معنی بیرون آوردن است
طلب فعل کردن، نام یکی از باب های ده گانه ثلاثی مزید در صرف زبان عربی که با افزودن «اِست.» در آغاز فعل مجرد ساخته می شود و معنی آن درخواست چیزی کردن و خواستار آن چیز گردیدن است. چنان که استخراج به معنی بیرون آوردن است