جدول جو
جدول جو

معنی استیخاره - جستجوی لغت در جدول جو

استیخاره(اِ رَ)
از یونانی استیخارین، پیراهن و جامۀ متعلق به روحانیین و کشیش ها. (دزی ج 1 ص 21)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استخاره
تصویر استخاره
تفال با قرآن، تسبیح و مانند آن برای اقدام به کاری که در آن تردید داشته باشند، برای مثال هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود / در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست (حافظ - ۱۶۲)، طلب خیر و نیکویی کردن
استخارۀ ذات الرقاع: نوعی استخاره که بر تکه ای از کاغذ، «افعل» و بر تکۀ دیگر، «لاتفعل» می نویسند و آن ها را زیر سجاده می گذارند. پس از خواندن نماز چشم ها را بر هم می گذارند و یکی از آن دو را برمی دارند و هرچه از امر یا نهی به دست آید به آن عمل می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استجاره
تصویر استجاره
اجاره دادن مثلاً استجارۀ منزل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استداره
تصویر استداره
به شکل دایره بودن، گرد بودن، گردی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استیجاری
تصویر استیجاری
اجاره ای، مزدی مثلاً منزل استیجاری، در فقه نماز، روزه یا حجی که شخص به جا نیاورده باشد و پس از مرگ او کسی را اجیر کنند تا هر یک از این فرایض را از جانب او بگزارد
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
منسوب به استیجار.
- نماز، روزه، حج ّ استیجاری، نماز یا روزه یا حجی که شخص مکلف به جا نیاورده و پس از مرگ او با پرداخت وجهی شخصی را اجیرکنند تا فرایض مزبوره را از جانب میت بگزارد
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ)
استخارت. خواستن بهترین امرین. (منتهی الارب). بهترین خواستن. طلب خیر کردن. نیکوئی جستن. (منتهی الارب) : شیر... پس از... استخارت او (گاو) را مکان اعتماد داد. (کلیله و دمنه). او را پیش خواند و فرمود که پس از تأمل بسیار و استخارت... ترا بمهمی بزرگ اختیار کردیم. (کلیله و دمنه).
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ / لِ کَ)
استئخار. واپس رفتن. واپس شدن. (زوزنی). سپس ماندن. پس ماندن. تأخر: و لکل امه اجل فاذا جاء اجلهم لایستأخرون ساعه ولایستقدمون. (قرآن 34/7) ، استیراض قرحه، ریمناک شدن آن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دستیاره
تصویر دستیاره
دستبند دست برنجن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استعاره
تصویر استعاره
چیزی را به عاریه گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
نیکی خواستن به جستن طلب خیر کردن، فال نیک زدن، به جویی به جست، تفاء ل بقرآن برای اقدام بکاری، جمع استخارات
فرهنگ لغت هوشیار
گردشدن، به گرد چیزی درآمدن، گردی گرد شدگی گرد گشتن گرد بر آمدن، بشکل دایره بودن، گردی تدویر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استثخار
تصویر استثخار
واپسماندن، واپسین شدن، رزنگیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استجاره
تصویر استجاره
پناه بردن وبه معنی اجاره کردن (در اجاره املاک) زینهار خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحاره
تصویر استحاره
پاسخ خواستن گم شدن پر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
به مزد گرفتن مزدوری گرفتن، سلاک کردن، سلاک داری اجیر کردن بمزد گرفتن مزدور را، اجاره کردن (خانه دکان و جز آنرا) توضیح استعمال بجای (استیجار) نادرست است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استیداه
تصویر استیداه
شکست دشمن، راست گشتن کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استطاره
تصویر استطاره
پراکنده خواستن، گرم شدن بازار، شتابان راندن، ترسایندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استسخار
تصویر استسخار
افسون کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استزاره
تصویر استزاره
دیداری خواستن دیدار خواهی دیدار خواستن طلب زیادت کسی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استخاره
تصویر استخاره
خواستن بهترین امرین، طلب خیر کردن، نیکوئی جستن
فرهنگ لغت هوشیار
رای خواهی، سگال خواهی (سگال فکر اندیشه) بنگالش خواستن رای زدن مشورت خواستن مشورت کردن شورکردن، رایزنی صلاح پرسی، جمع استشارات
فرهنگ لغت هوشیار
روشنی خواستن، روشن گردانیدن، پیروزی یافتن روشن شدن، مدد خواستن بشعاع روشنی جستن
فرهنگ لغت هوشیار
دستور گماردن دستور گرداندن، به دستوری پرداختن ویچیری (وزیری)، گرد کردن و بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استیسار
تصویر استیسار
گردن نهادن به اسیری، به اسیری گردن دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استیقاه
تصویر استیقاه
بندگی کردن، فرمان بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استیمار
تصویر استیمار
مشورت کردن خواستن با یکدیگر رای زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استفخار
تصویر استفخار
خودنمایی خود فروشی، گرانخواهی، سفالینگی
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به استیجار، نماز، روزه، حج استیجار یکه شخص مکلف به انجام آن باشدپس از مرگ با پرداختوجهی که شخصی را اجیر میکندتا فرائض مزبوره را از جانب میت بگزارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استخاره
تصویر استخاره
((اِ تِ رِ))
طلب خیر کردن، برای انجام کاری با قرآن فال گرفتن، فال نیک زدن، مفرد استخارات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استجاره
تصویر استجاره
((اِ تِ رِ))
پناه خواستن، کرایه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استناره
تصویر استناره
((اِ تِ رِ))
روشن شدن، مدد خواستن به شعاع، روشنی جستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استعاره
تصویر استعاره
((اِ تِ رِ))
به عاریت گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استشاره
تصویر استشاره
((اِ تِ رِ))
نظر دیگری را خواستن، مشورت کردن، رایزنی، مشورت، مفرد استشارات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استیجاری
تصویر استیجاری
کرایه ای
فرهنگ واژه فارسی سره